کاش تا زنده‌ام «فرهنگی» باشم

بهناز ضرابی‌زاده نویسنده‌ای است که نامش با کتاب «دختر شینا» بیش از پیش مطرح شد و هنرمندی‌اش در به تصویر کشیدن نقش زنان و دختران در جنگ تحمیلی با پرداختن به زندگی قدم‌خیر محمدی‌ کنعان، همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هژیر، تحسین بسیاری از مخاطبان و همچنین اصحاب فن را برانگیخت و باعث شد این اثر ظرف مدت کوتاهی به چندین چاپ برسد و هنوز پس از گذشت چند سال از زمان انتشارش محبوب و پرفروش است.

ضرابی‌زاده که از گذشته در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان استان همدان فعالیت داشته، این‌روزها خاطرات همسر شهید علی چیت‌سازیان را در دست انتشار دارد. او عقیده دارد که با پرداختن به سبک زندگی مردم در دهه‌ی 60 می‌توان به نسل جوان سبک زندگی را آموخت که آن‌ها را به کمال رساند. 24 سال از حضور ضرابی‌زاده در کانون استان همدان می‌گذرد و به قول خودش خلاقیت را در این فضا تجربه کرده است. در ادامه، حرف‌هایی این نویسنده و مربی باسابقه‌ی کانون را درباره‌ی روزهایی می‌خوانید که در کانون گذرانده و می‌گذراند.

کاش خوش‌خط تر می‌نوشت!
با این سوال‌ها {درباره‌ی نحوه‌ی ورود به کانون} مرا به سال‌های دور بردید، بیست و چهار سال قبل و البته کمی عقب‌تر. من در 15 مردادماه سال 71 وارد کانون شدم. اما قبل‌ترش با کانون در ارتباط بودم. در چهارده‌سالگی عضو مکاتبه‌ای واحد آفرینش‌های ادبی بودم و آقای اسدالله شعبانی پاسخ‌گوی نامه‌هایم بود. داستان می‌نوشتم و ایشان با خطی درشت آثارم را نقد و بررسی می‌کردند و من همیشه آرزو می‌کردم ایشان کمی خوش‌خط‌تر و کوچک‌تر بنویسند تا پاسخ‌ها و نامه‌هایشان این‌قدر زود به پایین صفحه نرسد. دلم حرف‌های بیش‌تری می‌خواست، رهنمودهایی بیش‌تر. تشنه‌ای بودم که با دوسه جمله سیراب نمی‌شدم، عطش فراوانی برای دانستن داشتم و هنوز هم.
بعد از چندسال در تقسیم‌بندی جدیدی، نامه‌های هر چند استان را به آفرینش‌های ادبی استانی خاص می‌فرستادند. این تقسیم‌بندی منطقه‌ای و جغرافیایی بود برای مثال آثار اعضای مراکز غرب کشور که شامل ایلام، لرستان، کردستان و همدان می‌شود، به آفرینش‌های ادبی کرمانشاه ارسال می‌شد. این‌طوری بود که ما شدیم عضو مکاتبه‌ای کرمانشاه و پاسخ‌گوی من خانم فرازی بود که خدایش بیامرزاد.

سال‌هایی که بهترین ایام زندگی‌ام بود
بعد از این‌که دیپلم گرفتم نمی‌دانم چرا بلافاصله به دنبال کار، راه گرفتم توی این اداره و آن اداره. سه‌سالی در امور تربیتی سابق و سازمان دانش‌آموزی امروزی مشغول خدمت شدم و به دانش‌آموزان آموزش شعرسرایی و داستان‌نویسی خلاق می‌دادم. البته با ابتکار عمل و خلاقیت خودم چون هیچ‌گونه آموزشی ندیده بودم. برحسب وظیفه این کار را انجام می‌دادم چون می‌دیدم در شهر ما هیچ کلاس و آموزشگاهی برای بچه‌های مستعد و علاقه‌مند به شعر و داستان وجود ندارد. آن سال‌ها بهترین سال‌های زندگی‌ام بود. بعد در دانشگاه پذیرفته شدم در رشته‌ی زبان و ادبیات فارسی. ترم دوم دانشگاه ازدواج کردم. چندی بعد هم سری به کانون زدم و پیشنهاد همکاری دادم و در مصاحبه شرکت کردم و قبول شدم و به عنوان مربی پاسخ‌گو وارد کانون شدم.
چندماهی در آفرینش‌های ادبی کار کردم. یادم می‌آید به محض ورودم به کانون، اردوی آفرینش‌های ادبی کشوری در اردوگاه کیوارستان همدان برگزار شد. من در این برنامه شرکت کردم، شعر خواندم و مورد تشویق قرار گرفتم. در آن سال‌ها علاوه بر داستان‌نویسی شعر هم می‌گفتم. چندماهی بعد بالاجبار مرا فرستادند مرکز شماره‌ی یک همدان و چندماه بعد مرکز شماره‌ی سه. نزدیک به یک سال مربی فرهنگی بودم و یک سال بعد به عنوان مسوول مرکز شماره‌ی دو همدان منصوب شدم و تا چهار سال در آن مرکز خدمت کردم. قطعا اوج کاری‌ام در همان سال‌ها بود، چون هم کتاب‌دار نمونه‌ی استانی شدم و هم مربی فرهنگی موفق کشوری و برخلاف عرف رایج آن سال‌های کانون، خیلی زود به استخدام رسمی کانون درآمدم و شدم یک قصه‌گوی حرفه‌ای. اما متاسفانه در اوج فعالیت‌هایم در کتاب‌خانه از مرکز به اداره منتقل شدم. این‌بار با پست کارشناس آفرینش‌های ادبی و امروز حدود بیست سال است در این پست مشغول خدمتم.

ضرورت کارم نوشتن و خواندن بود
در سال‌های خدمتم در آفرینش‌های ادبی همان‌طور که آثار اعضا را نقد می‌کردم به مطالعه‌ی جدی پرداختم، چون بنا به ضرورت کارم مجبور بودم دانش خودم را در این حوزه ارتقا بدهم. با مطالعات گسترده‌ام میل و انگیزه‌ی فراوانی به نوشتن پیدا کردم. نوشتن جدی من از سال 83 و آغاز فعالیتم با مجلات و نشریات کودک شروع و با تالیف و چاپ کتاب تداوم یافت. آغازین آثارم موفق به کسب رتبه‌های برتر در جشنواره‌ها و جایزه‌های کتاب سال شد. مثل کتاب «آدم برفی» که برگزیده‌ی کتاب سال «سلام بچه‌ها» شد. «بابای 9 سالگی» در نخستین جشنواره‌ی انتخاب کتاب سال کودک و نوجوان که با همکاری کانون پرورش فکری برگزار شد، حائز مقام برگزیده شد. «اسم عروسکی» نامزد کتاب سال دفاع مقدس شد. «گنجشک سبز و آبی» در بخش تصویرگری جایزه‌ی کتاب سال دفاع مقدس را به خود اختصاص داد و کتاب «دختر شینا» هم در شانزدهمین جشنواره‌ی کتاب سال دفاع مقدس مقام برتر را به خود اختصاص داد و هم نامزد کتاب سال شهید غنی‌پور شد. تاکنون موفق به چاپ 14 اثر داستانی برای کودکان و نوجوانان و بزرگ‌سالان شده‌ام که کتاب‌های «آخرین تکه نان» و «خانم کوچیک» در کانون منتشر شده و بقیه در سوره‌ی مهر و انتشارات مدرسه و...

خلاقیت را در کانون آموختم
من بیست‌وچهار سال در کانون خدمت کرده‌ام. خلاقیت، تجربه‌ی گران‌سنگی بود که در کانون آموختم. با احتساب سه سال کار در امور تربیتی، حدود بیست‌وهفت سال سابقه‌ی کار دارم. هرچند که آن سه سال در سابقه‌ی کاری‌ام منظور نشده اما امروز احساس می‌کنم توان کار اجرایی‌ام در کانون به سر آمده و بسیار مشتاقم تمام‌وقت در عرصه‌ی نویسندگی فعالیت فرهنگی‌ام را ادامه دهم. آرزو می‌کنم تا زنده‌ام مشغول فعالیت فرهنگی و ادبی باشم. حس می‌کنم باید تغییر فضای کاری بدهم، دوست دارم آفرینش‌های ادبی استان همدان را به زودی به دست همکاری دلسوز و با انرژی بسپارم و خود خدمتم را در عرصه‌ی نوشتن با انرژی و انگیزه‌ی فراوان در مکانی ساکت و دنج از سر بگیرم.

با نوشتن با کودکان و نوجوانان گفت‌وگو می‌کنم
ای‌کاش قوانین کاری در کشور ما تا این اندازه دست‌وپاگیر نبود. یعنی کارمند تا زمانی که در خود انگیزه و عشق به کار را احساس می‌کرد می‌توانست در آن شغل باقی بماند و زمانی که خود تشخیص می‌داد که در آن حوزه دیگر خلاقیت و ابداع و انرژی‌ای ندارد به راحتی می‌توانست از آن بخش جدا شده و در فضایی دیگر که متناسب با علاقه و انگیزه‌ی اوست فعالیت کند. متاسفانه یکی از آسیب‌های جدی کاری ما در حال حاضر که بسیار هم مخرب است این موضوع است. زمانی من به عنوان یک مربی ترجیح می‌دادم که با فعالیت‌های حضوری‌ام در کتاب‌خانه در رشد و ارتقای اعضا کوشا باشم و امروز سخت معتقدم که با نوشتن می‌توانم با کودکان و نوجوانان کشورم به گفت‌وگو تبادل اندیشه بپردازم.
گفت‌وگو از مستانه تابش منتشر شده در خبرنامه‌ی اردیبهشت 1395