کد خبر: 267717
تاریخ انتشار: ۲۹ فروردین ۱۳۹۶ - ۱۱:۵۰
می‌خواهند زنده بمانند

شغلش این است؛ به بچه‌هایی که نور امید در چشمانشان خاموش شده درس بدهد. او می‌داند تمام دلخوشی بچه‌هایی که با آنها زندگی می‌کند، ساعت‌هایی است که او با خودرو‌‌اش از سر خیابان به محله حاشیه‌نشین شهر ارومیه می‌پیچد.

اکبر خلیلی مربی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان آذربایجان غربی، شغلی را انتخاب کرده که به خاطرش سختی‌ها و مشکلات زیادی را ‌ تحمل می‌کند اما هیچ وقت از این تصمیم پشیمان نشده است. او برای شاد‌کردن و ایجاد‌ انگیزه و هدف به بچه‌‌هایی که پایشان در زندگی لغزیده است و در انتظار تعیین مجازات در کانون‌های اصلاح و تربیت زندانی هستند، از هیچ تلاشی فروگذار نمی‌کند و هر موی سفیدی که بر سر دارد را حاصل درد تک‌تک بچه‌هایی می‌داند که حرف‌های دلشان را پیش مربی‌شان بازگو کرده‌اند.‌ پای صحبت‌های این مربی زحمتکش نشسته‌ایم تا برایمان از وظیفه‌‌ای که به دوش دارد بگوید و از بچه‌هایی که شب‌ها و روزهای سختی را در کانون اصلاح و تربیت می‌گذرانند.
  • ‌ از خودتان و دلایلتان برای انتخاب این شغل بگویید؟
من 34سال دارم و دارای مدرک فوق‌لیسانس ادبیات فارسی هستم. از زمانی که درس می‌خواندم دوست داشتم شغلم مرتبط با بچه‌ها و رشته تحصیلی‌ام باشد. بعد از اتمام تحصیلات با قبولی در آزمون استخدامی آموزش و پرورش و کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، 2 مسیر برای کار در پیش رویم بود اما به‌واسطه آشنایی‌ای که از 9سالگی با کانون اصلاح و تربیت داشتم، می‌دانستم بچه‌هایی هستند که هیچ‌گاه فرصت خندیدن، داستان خواندن و بازی را به‌دست نمی‌آورند. برای اینکه بتوانم در شادی آنها سهیم باشم و خودم نیز به واسطه کاری که انجام می‌دهم حالم خوب شود، به‌عنوان مربی سیار در کانون فعالیت خود را آغاز کردم و امروز 6 سال است که در این بخش مشغول خدمات‌رسانی هستم.
  • ‌ کار‌کردن با بچه‌هایی که نگاه عموم مردم به آنها به چشم یک مجرم است، سخت نیست؟
بچه‌هایی که در کانون اصلاح و تربیت هستند تفاوت‌های بسیاری با دیگر بچه‌ها دارند؛ روحیه عده‌ای بسیار شکننده و روحیه بعضی‌هایشان ‌بسیار مقاوم در برابر هرنوع فعالیتی است. بعضی از آنها حتی نمی‌گذارند کسی وارد حریمشان شود. اما این را همه ما باید بدانیم که تمام این بچه‌ها با معضلاتی روبه‌رو هستند که شاید در دنیای بیرونی کمر بزرگان را خم کند، چه برسد به کودکان و نوجوانانی که هنوز به سن تکلیف نیز نرسیده‌اند. وجه مشترک اغلب آنها نیز فقر و نداری و از هم پاشیدگی خانواده‌هایشان است.
  • ‌ معمولا جرم‌هایی که مرتکب شده‌اند، چیست؟
جرم‌های مختلفی دارند. در این محیط از بچه‌ای که به جرم دزدی از سوپرمارکت دستگیر شده وجود دارد تا یک کودک قاتل.
  • شما در برخورد با این بچه‌ها که هر‌کدام روحیه متفاوتی دارند چه می‌کنید؟
نخستین سختی کار در این فضا این است که سعی کنم روی روحیه خودم کنترل داشته باشم چون برایم سخت است دیدن بچه‌هایی که هیچ سهمی از شادی و بازی‌های کودکانه نداشتند و به‌دلیل مسائلی همچون فقر و اعتیاد پدر و مادر، از همان اوایل زندگی سرنوشتشان به بدترین شکل ممکن تغییر کرده است. متأسفانه شادی بچه‌های کانون اصلاح و تربیت سقف دارد و غم و درد بر تمام روح و روانشان چنبره زده است اما آنها هم حس من را نسبت به‌خود درک کرده‌اند و می‌دانند که فقط برای ادای تکلیف و انجام کار در آنجا حضور نمی‌یابم، می‌فهمند که دوست دارم در کنارشان باشم و قرارمان این است که برای چند ساعت آنها را از شرایطشان دور کنم و به دنیای رویاها و آرزوهایشان ببرم، به‌طوری که از بین مربی‌‌هایی که برای آموزش رفته‌اند تنها از من استقبال کرده‌اند و این من را خوشحال می‌کند.
  • چگونه توانستید به آنها نزدیک شوید؟
بچه‌ها در کانون و حتی پیش از آن به اندازه کافی با جبر روبه‌رو بوده و هستند. برخلاف برنامه‌های روتین مربیان برای آموزش کودکان در محلات، در کانون بدون برنامه وارد جمع بچه‌ها می‌شوم و به جای آنکه آنها را با خود همسو کنم، خودم با آنها همسو می‌شوم. انتخاب نوع فعالیت، از بازی با کاغذ گرفته تا پخش فیلم بستگی به تصمیم خود بچه‌ها دارد. دوست ندارم دیگر برای انتخاب راه شاد بودن چندساعته نیز دغدغه داشته باشند.
  • ‌ کارتان چه میزان از زندگی روزانه شما را شامل می‌شود؟
بچه‌ها تمام دنیای من هستند، هرچند همیشه سعی می‌کنم ساعاتی که در خانه هستم حضور واقعی داشته باشم اما باز هم گوشه‌ای از فکر و ذهنم معطوف به این بچه‌هاست. در مهمانی‌ها و پارک و هرجمعی که بچه‌ای حضور داشته باشد بی‌شک تمام وقت من را به‌خود اختصاص خواهد داد. من از دنیایی که برای بچه‌ها ساخته شده است، تأسف می‌خورم و برای همین همیشه تلاش می‌کنم تا سهم‌ام را در ساختن دنیا و زندگی بهتر برای این فرشتگان آسمانی ادا کنم. هرچند می‌دانم یک دست صدا ندارد اما نمی‌توانم وجدانم را با این حرف‌ها آرام کنم. خوشبختانه خانواده‌ام نیز همراهم هستند و به این افکار و اعتقاداتم احترام می‌گذراند و به همین جهت می‌توانم وقت بیشتری را برای یافتن راه‌هایی که شادی‌های عمیق‌تر و پایدارتری به بچه‌ها بدهم، داشته باشم؛ البته من فقط مربی بچه‌های کانون اصلاح و تربیت نیستم بلکه بچه‌های مناطق محروم و پایین شهر ارومیه نیز زیرپوشش آموزش‌های من قرار دارند.
  • ‌ این شغل از نظر مالی توانسته است انتظارات‌تان را برآورده کند؟
من این شغل را نه با معیارهای مالی بلکه با مدنظر قراردادن علایق و درونم انتخاب کرده‌ام و از این جهت بسیار راضی هستم. به‌نظرم رقم ریالی که ماهانه از بابت این کار به‌دست می‌آورم مهم نیست بلکه برکتی است که پول این کار برای زندگی‌ام به ارمغان آورده است و از این جهت خدا را شاکر هستم. هرکاری عشق می‌خواهد و این عشق اجازه نمی‌دهد تا در مقابل عملی که انجام می‌دهم انتظاری داشته باشم.
  • ‌ اگر فرصت دوباره‌ای به شما داده شود، بازهم این شغل را انتخاب می‌کنید؟
بدون شک انتخاب من باز هم همین خواهد بود، هرچند هنوز امنیت شغلی ‌ به‌دست نیاورده‌ام اما عشق به بچه‌ها را با هیچ‌چیز در دنیا جایگزین نمی‌کنم و جزئی از زندگی من شده‌اند. هنوز از نظر امکانات کمبودهایی وجود دارد و متأسفانه این امر در عملکردمان تأثیر می‌گذارد.
  • ‌ سالانه چند دانش‌آموز را زیرپوشش چه آموزش‌هایی قرار می‌دهید؟
400دانش‌آموز 7تا 17ساله هرسال با من و آموزش‌هایم همراه می‌شوند. فعالیت‌های ما چهل‌وچهارگانه است. از امانت کتاب گرفته تا صحبت پیرامون موضوع آن، معنی لغات و اصطلاحات آن، نمایش فیلم‌های حاوی پیام به دانش‌آموزان، بازی با کاغذ، قصه‌گویی و شعرخوانی بخشی از این کارها هستند؛ البته بچه‌ها به قدری در محرومیت به‌سرمی‌برند که والدینشان حتی فرصت ندارند نگاهی به نقاشی‌هایشان داشته باشند و این مسئولیت را نیز من برعهده گرفته‌ام، به درددل‌هایشان گوش می‌دهم که رنگ و بویی از دنیای بزرگ‌ترها ندارد، بی‌کینه از دعوایی که با دوستشان کرده‌اند و اینکه نمی‌خواهند با هم قهر باشند.
  • ‌ بزرگ‌ترین دغدغه شما چیست؟
متأسفانه به هر میزان که ‌ سعی می‌کنم فرهنگی مبتنی بر دین و تعالیم اسلامی را بین بچه‌ها اشاعه دهم خانواده‌ها به همان میزان برخلاف آموزش‌های من حرکت می‌کنند. تمام تلاش خود را می‌کنم تا بچه‌ها را از حواشی فضاهای مجازی و برنامه‌های ماهواره‌ای دور کنم و به جهت روحیه انعطاف‌پذیر بچه‌ها کارهایم بی‌نتیجه نمی‌ماند اما عدم‌همگرایی خانواده‌ها، ادامه مسیر را سخت می‌کند. متأسفانه ریشه‌های دین در داخل خانواده‌ها رو به خشکی است و من از این موضوع می‌ترسم. همیشه به بچه‌ها می‌گویم که دنیایتان را باید از امروز بسازید. اگر می‌بینید پدر و مادرتان در سختی هستند به‌خاطر این است که در کودکی تلاش نکرده‌اند، کتاب نخوانده‌اند و به حرف معلم‌هایشان گوش نداده‌اند. به آنها می‌گویم که در حال حاضر دنیای بزرگ‌ترها حال خوبی ندارد، همه در فکر جنگ و پول و سیاست هستند، به آنها می‌گویم کتاب و درس بخوانید تا بتوانید دنیای بزرگ‌ترها را خوب کنید.
  • ‌ کار شما با آغاز و پایان سال تحصیلی ارتباطی دارد؟
نه، کار ما در محلات بوده و البته کار من نیز ویژه‌تر و در کانون‌های اصلاح و تربیت و محله‌های محروم تعریف شده است. برخی گمان می‌کنند ما نیز همچون معلم‌ها 3ماه تابستان تعطیل می‌شویم و روزهای پنجشنبه و جمعه نیز از کار معاف هستیم، درحالی‌که اینطور نیست، کار ما تابستان و زمستان ندارد. پنجشنبه‌ها نیز گزارش کار هفتگی خود را برای بررسی و تدوین برنامه‌های جدید با کارشناس کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در میان می‌گذاریم.
  • ‌ شما به‌عنوان یک مبلّغ کتاب، تا چه اندازه با کتاب مأنوس هستید؟
تمام اوقات فراغت من با کتاب سپری می‌شود. تمام کتاب‌هایی که به بچه‌ها امانت می‌دهم را خوانده‌ام و در کنار آن نیز برای یادگیری علوم روز و نحوه ارتباط مؤثر با بچه‌ها، از خواندن کتاب غفلت نمی‌کنم. دوست دارم الگوی مناسبی برای بچه‌ها باشم و برای تحقق این امر باید به خوبی بتوانم به حرف‌هایم عمل کنم.
گزارش از روحینا مجیدی منتشر شده در 28 فروردین ماه 1396 در روزنامه همشهری