اعضای کانون کوثر1 رمان «وقتی مژی گم شد» را نقد کردند

اعضای کارگاه نقد کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان مرکز1 کوثر طی تماس تلفنی، رمان «وقتی مژی گم شد» نوشته‌ی حمیدرضا شاه‌آبادی را نقد کردند.

در این گفت‌وگوی تلفنی نیلوفر کریمی، رقیه عسکری، نگار میکائیلی، سارا خلیفه و فاطمه نوبهار به همراه مربی‌های مرکز حضور داشتند.
ابتدا اکرم راضی مربی مسئول مرکز ضمن سلام و قدردانی از این‌که وقت خود را در اختیار اعضای مرکز1 کوثر گذاشته‌اند مرکز و اعضای کارگاه نقد را معرفی کرد و گوشی را به فاطمه نوبهار داد.
نوبهار بعد از سلام و احوال‌پرسی ابتدا نظر خود را در مورد آثاری که نویسنده در کانون دارند صحبت کند.
نوبهار گفت: از مطالعه و بررسی کتاب‌های شما خیلی لذت بردیم. با دوستان به یک جمع‌بندی در مورد آثار شما رسیده‌ایم که اجازه می‌خواهم خدمتتان ارایه دهم.
نوبهار ادامه داد: در خصوص آثار تاریخی برای نوجوانان خیلی کم کار شده است. به طوری‌که قفسه‌ی کتاب‌های تاریخی مراکز کانون کم رونق‌ترین قفسه است در حالی‌که نیاز اشنایی با تاریخ بسیار زیاد است. آیا در این خصوص کاری خواهید داشت؟
شاه‌آبادی در پاسخ گفت:ببینید تاریخ برای من اصل نیست. من تاریخ‌نویسی نمی‌کنم داستان می‌نویسم و برای نوشتن داستان خودم از تاریخ استفاده می‌کنم. اگر از این منظر بپرسید، حتماً. چون من تاریخ را خیلی دوست دارم و تحصیلات دانشگاهی‌ام هم تاریخ بوده و علاقه‌ی زیادی به این رشته دارم و احساس می‌کنم در دل تاریخ داستان‌های زیادی هست حیفه که آدم سراغ آن‌ها نرود. بنابراین در سال‌های اخیر هر چیزی که نوشتم به تاریخ ربط دارد و احتمالاً در آینده هم ربط خواهد داشت.
نوبهار در ادامه گفت: در کتاب «لالایی برای دختر مرده»دو دختر«زهره» و «مینا» شباهت عجیبی به «مژده» و «مژگان» در کتاب «وقتی مژی گم شد» دارند. دغدغه‌ی آن‌ها نیز تا حدودی به هم شبیه است. به نظر می‌رسد به زندگی مدرن و دغدغه‌ی نوجوانان حساسیت خاصی دارید؟
شاه‌آبادی پاسخ داد:بله همین طور است. من خودم دو تا دختر دارم یکی دانشجو است و دیگری سال آخر دبیرستان. طبیعی است که در فضای زندگی آن‌ها و حرف‌هایی که می‌زنند کمی سرک بکشم و به چیزهایی که می‌گویند توجه کنم لذا خود به خود توی داستان انعکاس پیدا می‌کند.
نوبهار ادامه داد: از مجموعه آثار «روزهای خدا» تنها می‌توان به زوایای بسیار اندکی از وقایع انقلاب پی برد. آیا به نظر شما وقت آن نرسیده که این مجموعه بازنویسی و کامل شود؟
شاه‌آبادی گفت: این کار خیلی قدیمی است و فکر کنم مربوط به هفده هجده سال پیش می‌شود. شناخت و توانایی آن موقع من باعث شکل گرفتن این کتاب شده است. الآن برای بازنویسی برنامه‌ای ندارم شاید لازم باشد چیزهایی جدیدتری با قالبی جدیدتر بنویسم.
نوبهار در ادامه گفت: سوالات بعدی من در رابطه با رمان « وقتی مزی گم شد» شماست. شما الان به کتاب دسترسی دارید؟
شاه‌آبادی گفت: متاسفانه نه. ولی اگر بپرسید شاید از حافظه‌ام یاری بگیرم.
نوبهار گفت: شروع رمان از دیدگاه فردی کنجکاو است که دوست دارد تمام ماجرا را در رابطه با مژی بداند. به نظر این موضوع می‌تواند برای تشویق خواننده به مطالعه رمان موثر باشد. شما با نظر من موافق هستید؟
شاه‌آبادی در پاسخ گفت: مطمئناً. وقتی کسی به عنوان راوی سوال‌هایی طرح می‌کند، این سوال‌ها در ذهن خواننده هم طرح می‌شود و دوست دارد که به جواب آن‌ها برسد.
نوبهار ادامه داد: این جمله برایم خیلی جالب بود «فکرش را بکنید من یک لیوان آب می‌خورم و شما در امتحان شیمی تجدید می‌شوید» خود من تا به حال با این زاویه به کارهایی که می‌کنم نگاه نکرده بودم شاید این‌طوری کارهایم برایم جالب‌تر می‌شد. چه چیز باعث شد که شما این طوری فکر کنید که همه چیز می‌تواند به هم مرتبط باشد؟
شاه‌آبادی پاسخ داد: در واقع وقتی شما دست به نوشتن داستان می‌زنید آن هم رمان.خصوصاً توی سنی که به سن من باشید یعنی از چهل سالگی به بعد تقریباآدم احساس می‌کند که توی زندگی خودش تجربه‌هایی به دست آورده که دوست دارد آن تجربه‌ها را به دیگران منتقل کند. آدم توی زندگیش اشتباه زیاد کرده و رفتارهایی را انجام داده که بازخوردش را دیده و خیلی چیزهای دیگر. این چیزها خود به خود توی وجود آدم ته‌نشین شده تبدیل به داستان و واقعه‌های داستانی می‌شوند. این را به عنوان یک تجربه شخصی و البته حاصل مطالعه بدانید.
نوبهار ادامه داد: در صفحه‌ی 12 این رمان شهرستانی که ویلای نرگس و ناصر در آن بود « عملده»نوشته شده و در صفحه 25 این رمان همان شهرستان «علمده» نوشته شده است.کدام کلمه دست است؟
شاه‌آبادی پاسخ داد: «علمده» درست است. شاید اشتباه تایپی است. علمده نزدیک منطقه شهرستان نور است.
نوبهار پرسید: شما زود به زود راوی‌ها را تغییر دادید. منظور خاصی از این عمل داشتید؟
شاه‌آبادی در پاسخ گفت: بله. توی این کار خیلی. دلیل اصلی‌اش این بود که هر کسی به نوعی مقصر بود که این اتفاق برای مژی بیفتد و دلم می‌خواست آدم‌های مختلف حرف بزنند و بگویند که تقصیر آنها هست یا نه. شاید بتوان در این کار گفت که تغییر زاویه دید خیلی معنی‌دار هست به این دلیل که ما دنبال مقصریم و می‌خواهیم از زاویه‌های مختلف نگاه کنیم و ببینیم که چه کسی تقصیر کار بوده.
 نوبهار در ادامه پرسید: موضوع رمان به نظر من امروزی است و همین ماجرا می‌توانست برای خیلی از دخترهای امروزی اتفاق افتاده باشد. به نظر من این رمان می‌تواند پند بزرگی در رابطه با این موضوع به دخترهای امروزی بدهد. شما این رمان را با همین انگیزه و پیام نوشتید؟
شاه‌آبادی پاسخ داد: قطعاً. من دلم می‌خواست چیزی بنویسم که مسئله‌ی بچه‌های امروز باشد و دیدم که این موضوع مسئله‌اشان است و  به همین خاطر نوشتم.
نوبهار گفت: به نظر من این جمله « زندگی‌تون را برای زنده موندن نفروشید» در هر زمان از زندگی و برای هر کسی می‌تواند موثر باشد. موافقید؟
شاه‌آبادی گفت: صد در صد
نوبهار ادامه داد: شما به «معبد آساکوسا» در توکیواشاره کرده‌اید. این مکان چه جور جایی است؟ شما آن‌جا را دیده‌اید؟
شاه‌آبادی در پاسخ گفت: بله. من دوره‌ای نماینده‌ی ایران در مرکز فرهنگی یونسکو در آسیا و اقیانوسیه بودم که مرکزش ژاپن هست و به همین خاطر چند بار به توکیو سفر کردم. یک معبدی است که دو رو بر معبد یک بازارچه‌ای است که جنس‌های خرده ریز و ارزان قیمت در آن می‌فروشند.
نوبهار پرسید: در معبد چه چیزی را پرستش می‌کنند؟
شاه‌آبادی پاسخ داد: مجسمه‌ی بودا که داخل معبد هست.
 نوبهار ادامه داد:  فرانکشتاین را کامل توضیح نداده‌اید. آیا چنین شخص یا مکانی وجود دارد یا این کلمه ساخته‌ی ذهن شماست؟
شاه‌آبادی در پاسخ گفت: کاملاً تخیلی است.
نوبهار آخرین سوالش را این‌گونه پرسید: به نظر من این رمان متفاوت‌تر از دیگر آثار شماست. در واقع شما در کتاب‌های دیگر بیشتر از تاریخ استفاده کرده‌اید و معمولاً موضوعات دیگر آثارتون در مورد انقلاب بوده. شما وقتی این رمان را نوشتید به این فکر می‌کردید که این اثر متفاوت از دیگر آثارتون باشد؟
شاه‌آبادی پاسخ داد: هر نویسنده‌ای وقتی که دست به قلم می‌برد باید مطمئن باشد که کاری بهتر از کارهای قبلی‌اش بنویسد در غیر این صورت نباید بنویسد و نویسنده باید دوره‌های متفاوت در ذهن خودش خلق بکند. به همین جهت من دنبال این موضوع بودم.
نوبهار از آقای شاه‌آبادی به دلیل پاسخ به سوالاتش تشکر کرد و شاه‌آبادی به نوبهار گفت که سوالات خیلی خوبی پرسید.
سارا خلیفه دیگر عضو کارگاه نقد با نویسنده احوال‌پرسی کرد و گفت: اول رمان شفافی بود که مژی هیچ‌گاه به خاطر یک دعوای کوچک، خانواده‌اش را به این راحتی و در این زمان کم ترک نمی‌کند.
 بعضی چیزها را بیش از حد توضیح داده‌اید متلاً شخصیت‌ ناصر، بیش از آن‌چه لازم بود توصیف شده است و خسته کننده به‌نظر می‌رسد. بعضی صحنه‌ها اما به خوبی توصیف شده که مخاطب می‌تواند به خوبی آن را حس کند و تحت تاثیر آن قرار گیرد. مثل نگرانی خانواده مژی و فضای نسبتاً ترسناک داخل ماشین که زهره و مردی با کله تاس پشت فرمان نشسته بود.
شما ماهرانه توانسته‌اید از زبان چندین نفر داستان را تعریف کنید و از نظر من قسمتی که شخصیت اصلی «مسعود» داشت تعریف می‌کرد، ماهرانه‌تر از قسمت‌های دیگر بود. چون توام با جزئیات بیش‌تر و حس‌آمیزی بود.
 نویسنده فرانکنشتاین را به خوبی و کامل توصیف کرده و هم‌چنین وسط داستان خصوصیاتی که به معصومه داده بود در نتیجه داستان تاثیر داشت و نکته جالب این رمان بود.
 به نظر من جای شیرین و خواندنی از آن‌جا شروع شد که معلوم شد مژی نرگس پیدا شده و  مژده گم شده.
از آنجایی که ما به داستان‌هایی با پایان خوش علاقه داریم کاش مژده فلج نمی‌شد.
خلیفه در ادامه پرسید: آیا اتفاق خاصی توی زندگی‌تون افتاده بود که جرقه‌ای شد تا درباره‌ی آن رمان بنویسید؟
شاه آبادی در پاسخ گفت: ممنونم از اینکه کتاب را خوانده و آن را نقد کرده‌اید. در مورد نکته‌ی اول نقدتون باید بگویم که مژی گم نشده بود، قایم شده بود داخل کمد. در مورد سوالتون باید بگویم که نه، قاعده‌ی خاصی وجود نداشت که من بخاطر آن نوشته باشم اما گاهی خبرهای زیادی در مورد دخترهایی که از خانه فرار می‌کنند و متاسفانه اتفاق‌های بدی برایشان می‌افتد می‌شنیدم که دلم می‌خواست کاری در این زمینه انجام بدهم که خوشبختانه این کار شد.
نیلوفر کریمی عضو دیگر کارگاه گوشی را گرفت و بعد از احوال‌پرسی گفت: قبل از هر چیز بفرمایید که در رمان چه کسی راوی بوده؟
شاه‌آبادی پاسخ داد: اگر دقت کرده باشید آخر داستان مشخص می‌شود که مسعود راوی است. مسعود در واقع از زبان دیگران می‌نویسد برای استاد خودش.
نیلوفر ادامه داد: شما به دوستم گفتید فرانکنشتاین تخیل شما بوده. ولی فرانکنشتاین با همین مشخصات خلق شده است.
شاه‌آبادی پاسخ داد: فرانکشتاین اسم یک شخصیت داستانی است. دانشمندی می‌آید و از تکه‌های آدم‌های مرده، را به هم وصل می‌کند و یک شخصیت درست می‌کند به اسم فرانکشتاین. اما فرانکشتاین داستان من، اسم یک آدم نیست اسم یک مکان است، یک محل یا شهر است. دلیل این‌که اسمش را فرانکشتاین گذاشتم این است که آدم‌هایی که می‌آیند این جا جزو آدم‌هایی هستند که انگار توی زندگیشان مرده‌اند و توانایی ندارند. ولی دور هم جمع شده و با هم متحد می‌شوند و شروع می‌کنند به یک زندگی جدید. فضایی که درست کرد‌ه‌ام واقعیت ندارد.
کریمی در ادامه پرسید: تصویر روی جلد کتاب، تصویر یک پروانه است که هر دو بالش به هم شبیه هستند. برداشت من این بود که هر کدام از بال‌ها نشانگر یک شخصیت مزی است. آیا برداشت من درست است.
شاه‌آبادی در پاسخ گفت: بله. این طرح را خودم به طراح سفارش دادم و گفتم که یک چیز قرینه که دو طرفش کاملاً به هم شبیه باشد.
کریمی ادامه داد: شخصیت اصلی داستان شما کی بود؟
شاه‌آبادی پاسخ داد: شخصیت اصلی داستان من می‌توانند دو تا مژی باشند البته مژده که بعداً گم شده اصلی‌تر هست اما مژگان چون سر و صدای زیادی دارد بیشتر به چشم می‌آید.
کریمی گفت: سوال بی سر و تهی در کتاب وجود دارد که بارها و بارها در قسمت‌های مختلف تکرار شده است من هرچه جلوتر می‌رفتم هیجانم برای پیدا کردن جواب بیشتر می‌شد و توی داستان هر دوتا مژی هم وجود داشت ولی پاسخی برای آن نبود. سوال من این است که بالاخره مهره‌ی اول که چه کسی انداخت؟
شاه‌آبادی در پاسخ گفت: خوب این همان سوال است که باید به آن فکر کرد و به راحتی نمی‌توان پاسخ آن را به دست آورد. همه‌ی حرف حساب همینه. این مهره‌ی اول کجاست؟ آیا بچه‌ها مقصرند، آیا پدر و مادرها مقصرند؟ آیا زندگی مقصر است، سختی‌های زندگی، گرانی، نمی‌دانم چیزهای دیگر مقصرند؟ این‌ها سوال‌هایی است که پاسخ قطعی نمی‌شود به آن‌ها داد باید فکر کرد و برای هر کدام‌شان یک حساب جداگانه باز کرد.
نیلوفر ادامه داد: ماجرای آی‌پری در داستان شما از کجا سرچشمه می‌گیرد اصلاً چه نقشی توی داستان دارد؟
شاه‌آبادی پاسخ داد: این منطقه وجود دارد مثل علمده. برای این‌ من در داستان استفاده کردم، یک شگردی بود برای این‌که اسم دخترهای زیادی را بیاورم و بگویم کهاین اتفاقی که برای مژی افتاده فقط برای یک نفر نیست. آدم‌های زیادی برایشان اتفاق افتاده و عمداً برای همین استفاده کردم.
کریمی پرسید: این ماجرای آی‌پری باعث شد که مژی پیدا شود؟
شاه‌آبادی گفت: نه.
کریمی در ادامه گفت: چرا شما اسم‌های مژده و مژگان را برای شخصیت‌های اصلی داستان‌تون انتخاب کردید می‌توانستید اسم‌های مشابه دیگری را انتخاب کنید. البته اگر شما اسم‌های دیگری هم انتخاب می‌کردید شاید این سوال باز پیش می‌آمد. سوال من این است که دلیل خاصی برای انتخاب این اسم‌ها داشتید؟
شاه‌آبادی پاسخ داد: نه . دلیل خاصی برا ی انتخاب اسم‌ها نداشتم.
کریمی آخرین سوالش را این‌گونه پرسید: شما در قسمتی از کتاب نوشته بودید «مژی رفت به کام اژدها» منظور شما کدام مژی بود؟
شاه‌آبادی گفت: مژده بود اما دلم می‌خواست شما اول داستان فکر کنید که مژگان هست.
رقیه عسکری عضو دیگر کارگاه نقد بعد از سلام و احوال‌پرسی گفت‌وگوی خود را با این سئوال آغاز کرد: شما گفتید دو بال پروانه نماد مژده و مژگان است. اما فکر نمی‌کنید که مژده و مژگان جون خصوصیات مشترکی ندارند نباید به شکل هم می‌بودند؟
شاه‌آبادی پاسخ داد: شاید نگاه شما درست باشد من نگاهم به حادثه‌های مشابه مژده و مژگان بود. اگر خوب نگاه کنیم حادثه‌های مشابه زیادی اتفاق می‌افتد مثل دو قلو، دو تا دختر خاله، دوتا باجناق، دو تا خواهر، دو تا منار جنبان. در داستان منار جنبان در واقع نکات کلیدی وجود دارد که وقتی یکی از منارها را تکان می‌دهیم منار دیگر تکان می‌خورد. در داستان در رابطه با مژگان حرف می‌زنیم  اتفاق برای مژده می‌افتد. این قبیل مسائل بیشتر مد نظر من بود.
عسکری پرسید: شما حوادث ساده‌ای طراحی کرده‌اید به نظر نشانگر این است که شما برای جمع‌بندی و به نتیجه رساندن کتاب عجله داشتید؟
شاه‌آبادی در پاسخ گفت: فکر نمی‌کنم . این کار تقریباً دو سال طول کشید. اگر عجله می‌کردم شاید زود ر تمام می‌شد.
عسکری ادامه داد: در مورد شخصیت زهره بیشتر توضیح دهید آیا او واقعاً پدر و مادری داشت یا برای فریب دادن مژی گفته بود که پدرش باشگاه دارد و مادرش فروشنده است؟
شاه‌آبادی در پاسخ گفت: هر چه شما از داستان برداشت کنید. من فکر می‌کنم برداشتی که از داستان می‌شود بله داشت.
 نگار میکائیلی آخرین عضوی بود که با شاه‌آبادی صحبت کرد. نگار گفت: در فرانکشتاین دخترها دو کار می‌کردند. نصف روز کار می‌کردند و نصف روز درس می‌خواندند. این دو کار به نظر می‌رسد جذبه و انگیزه‌ای برای دختران نداشته باشد. برای فریب دختران نوجوان باید انگیزه‌های دیگری وجود داشته باشد تا داستان باورپذیرتر باشد.
شاه‌آبادی پاسخ داد: نظر شما را می‌پذیرم. درسته. سعی می‌کنم در کار های دیگر بیشتر به این موضوع توجه کنم.
در پایان اکرم راضی از حمیدرضا شاه‌آبادی  به‌خاطر قبول گفت‌وگوی تلفنی و از این‌که با حوصله به سوال‌های اعضا پاسخ دادند تقدیر و تشکر کرد.
شاه‌آبادی در پایان گفت از همه‌ی بچه‌هایی که کتاب من را خواندند تشکر می‌کنم و آرزوی موفقیت برای آن‌ها دارم و از ممنونم از مربی مسئول مرکز که این برنامه را ترتیب دادند.