کد خبر: 240916
تاریخ انتشار: ۱۶ فروردین ۱۳۹۴ - ۱۱:۵۷
بازدید 2119
با کانون، در مسیر باران و رویش

یک سفر بود روزهای کار، روزهای رهایی از خود و هم نفس شدن با بچه ­ها، صبح­ های هیاهو و انتظار، عصرهای کتاب و جادوی کاغذهای رنگی، انگار تمام این سال­ ها در مسیر باران قدم می گذاشتی، مسیر سبز اندیشه...
در این شماره خانم سجادیان، مهمان چارباغ و صفحه­ ی کوله بار است. همکار مهربان و بزرگواری که هنوز هم با همان عشق سال ­های اول کار، از کانون و بچه­ های کانون حرف می ­زند.
 
میلاد کانون در زندگی شما از چه زمانی بود؟
از نیمه­ ی دوم سال 1355 وقتی آغاز به کار کردم، کانون وارد زندگی من شد و من سال ­های زیادی با آن زندگی کردم؛ تا سال 88 که باز نشسته شدم و هنوز هم زندگی می­کنم با خاطراتی که تا همیشه برای من باقی مانده است.
چگونه کار در کانون را شروع کردید؟
در ابتدا 7 ماه دوره­ ی آموزش بدو خدمت در تهران گذراندم که بعدها دوره به سه ماه و سپس هم یک ماه تقلیل پیدا کرد. در آن زمان، بسیاری از همکاران، تجدید دوره می­شدند و باید دوباره در امتحان شرکت می کردند. من کارم را از مرکز شهرکرد، شروع کردم. یک سال، آنجا بودم و بعد در اوج انقلاب بود که به اصفهان منتقل و در مرکز رهنان، مشغول به کار شدم. در مراکز 3 و 1 هم کار کرده ­ام وسال­ های آخرکارم را هم مسوول مرکز شماره 6 بودم.
چه چیزهایی از کانون هنوز هم در ذهن شما ماندگار است؟
بسیاری از همکاران هستند که همیشه در خاطرم به خوبی جا دارند؛ ولی یکی از آنها خانم صدری بودند که متاسفانه، فوت شدند و دیگر در بین ما نیستند؛ خدا رحمتشان کند بسیار فعال بودند و من در کنار ایشان تجربیات خوبی کسب کردم. پس از پیروزی انقلاب اسلامی که ساختار کانون، دچار تغییر وتحولات شد اعلام کردند که مربیان کتابدار کانون، قرار است از این پس مربی فرهنگی نامیده شوند وخانم صدری خیلی از این موضوع نگران بود و می ­گفت که رسالت کار فرهنگی خیلی والاست و شاید نیاز به آموزش وتخصص زیادی داشته باشد.
در مرکز 6 عضو های نوجوان زیادی، فعالیت می­ کردند، درحقیقت این مرکز از نظر جذب اعضای نوجوان موفق عمل می­ کرد، راز این موفقیت چه بود؟
اعضای نوجوان، کارهای گروهی را دوست دارند؛ هم چنین فعالیت­ هایی که باعث افزایش اعتماد به نفس آن ها شود. در آن زمان ما گروه­ های نشریه تشکیل داده بودیم و مرکز 6 نشریه ­ی داخلی داشت که به قلم بچه ­ها بود؛ حتی آنها در مسابقه­ی روزنامه­نگاری هم رتبه آوردند. برای بچه­ ها تاجایی که می توانستیم وقت می ­گذاشتیم. خانم خاکزاد هم با من همکار بودند، ایشان هم درجذب اعضا تاثیر زیادی داشتند. ظریف­ بری با چوب وساخت احجام در حد پیشرفته، بسیار مورد علاقه ­ی اعضا به خصوص نوجوانان پسر بود.
 
از بهترین و سخت ترین لحظه­ هایتان در کانون بگویید.
بهترینش، لحظه ­هایی بود که ثمره­ی کار با بچه ­ها را می­دیدم یا بچه­ های کانون را می­ دیدم که افراد موفقی شده اند. مثلاً عضو پسری داشتیم که افغان بود و بسیار باهوش؛ ولی متاسفانه شرایط سختی داشت. او از اعضای فعال و همیشگی مرکز بود و از نظر ادبی هم، قلم بسیار توانایی داشت. او بعدها مقالات زیادی با موضوع روانشناسی ارائه کرد و از نظر علمی فرد توانمندی شد. وقتی از موفقیت ­هایش می­ شنیدم احساس خوبی داشتم؛ زیرا حس می­ کردم من و همکارانم هم سهمی در موفقیت او داشته­ایم. سخت ترین لحظه­ ها هم مواقعی بود که دوست داشتیم با تمام وجود کار کنیم ولی امکانات نبود.
 
گرایش کاری شما در فعالیت ­های کانون، بیشتر دینی بود، در این مورد صحبت کنید.
زمینه ­ی کاری من غالباً کار قرآنی برای اعضای کودک بود. برای نوجوانان درباره­ ی تفسیر سوره­ ها کار می کردم؛ به ویژه سوره­ هایی که درخصوص مسائل و موضوعات زندگی یا سیره و روش امامان بود. قالب فعالیت ­هایمان هم نشریه­ی دیواری، تحقیق ونمایش خلاق بود.
فعالیت شما در ارتباط با مدارس چگونه بود؟
ارتباط ما با مدارس خیلی خوب بود؛ حتی برای بچه­ های مقطع آمادگی. ما به والدین اطلاع رسانی می­کردیم که بچه ­ها علاوه برشرکت در کارگاه ­های ویژه­ ی هنری در مقطع اول دبستان عضو شوند. سرمایه گذاری فرهنگی، برای بچه ­ها از سنین اول مدرسه، مهم است؛ چون معمولاً این اعضا در کانون، ماندگار هستند.
فکر می کنید چه تفاوتی بین کار مربیان امروز و مربیان دیروز است؟
به نظر من امروز، کار مربیان نسبت به اوایل کار ما مشکل ­تر است. خانواده ­های نسل سوم، مدرک دانشگاهی دارند؛ ولی باید ارتباط بیشتری با بچه­ هایشان برقرار کنند. رایانه و وسایل ارتباط جمعی که به سهولت در دسترس بچه­ هاست و بسیار هم کشش دارد، بچه ­ها را از کار فرهنگی دور می کند. بچه ­ها در گذشته، علاقه­ ی زیادی به مسائل فرهنگی نشان می دادند و بهتر جذب فعالیت­ های کانون می­ شدند. حالا مسائل جنبی زیاد است و مربی باید خیلی به روز باشد تا بتواند با بچه ­های امروز کار کند .
 
اولین روزپس از بازنشستگی را به خاطر دارید؟
بله. خوب یادم هست، صبح فردای بازنشستگی به دیدار مادرم رفتم بعد هم مدتی در تهران نزد بچه ­هایم بودم.
با دیدن نام و نشان کانون چه احساسی در شما زنده می شود؟
همه جا منتظرم اسمی از کانون برده شود و فکر می کنم در رسانه­ ها خیلی کم به این موضوع پرداخته شده و کانون در رسانه­ هاخیلی شناخته شده نیست. همیشه اخبار کانون را دنبال می کنم و به عنوان عضوی از خانواده­ ی بزرگ کانون، با دیدن کتاب­ هایی که مرغک کانون دارد هیجان زده می ­شوم.
 
در مقابل این کلمات چه چیزی در ذهن شما تداعی می ­شود؟
کتاب: یک دوست خوب که همتایی ندارد.
تنهایی: ناراحت کننده است. بعداز بازنشستگی زیاد تجربه کرده­ام.
شیفت ظهر: معضل، برای کسانی که بچه دارند.
کاغذ وتا: یک کار خلاق وجالب
کاغذ رنگی: بهترین چیزی که بچه­ها می­ توانند با آن کار کنند.
عروسک: مونس تنهایی دخترها
 
و اما توصیه ­ای برای مربیان تازه کار:
در قدیم یاد گرفته بودیم که با کتاب ­های کانون و مفهوم آن، آشنا باشیم تا بتوانیم برای اعضا فعالیت ­هایی جذاب و تازه، داشته باشیم. مربیان فقط و فقط با مطالعه می ­توانند دانش شغلی خود را افزایش دهند. مربی فرهنگی باید در هر زمینه ­ای کتاب خوانده باشد تا بتواند در هر موضوع و موقعیتی با کتاب کار کند. من خودم با وجود مشکلات، هر روز سعی می کردم یک کتاب از کانون را با خود به منزل ببرم وبخوانم. اهمیت به بچه­ ها، برقراری ارتباط صمیمانه ودوست داشتن آنها به نظر من باید جزء خصوصیت یک مربی باشد.
سال­ هایی پر از خیر و برکت را برایتان آرزومندم.
 
فلورا افشارزاده، کارشناس فرهنگی
منبع: فصل نامه ی چارباغ استان اصفهان