کد خبر: 254495
تاریخ انتشار: ۶ اردیبهشت ۱۳۹۵ - ۰۹:۱۰
نقد کتاب لالو از رمان نوجوان امروز

 

فاطمه نعمتی سارخانلو/مربی مسئول مرکز رامسر

مراد، با مادربزرگ خود زندگی می کند. چرا که مادرش در زمان تولد او و پدر با حادثه ای در روستا فوت می کنند. روستا پر از خرافات مختلف است و چچو پیرزنی است که به این خرافات دامن می زند. هر حادثه و بیماری در روستا ناسی از خرافات می دانند. مثل لال بودن مراد که دلیل بر نحس بودن اوست. و شخصیتی به نام عاشیق آیدین که  در واقع پدربزرگ لالو است  او نیز از روستا بدلیل خرافات مردم برای کمانچه نوازی او و بدبیاری مردم از ده رانده شده و در جنگل زندگی می کند. لالو که عاشق موسیقی است کمانچه می آموزدو بعد از مرگ عاشیق با کمانچه نوازی جان مردم را از  حمله راهزنان نجات می دهد.

ایده داستان به چالش کشیدن افکار باطل آدمیان درباره خرافات  می باشد. ایده  داستان با توجه به انتخاب مکان روستایی و عامیانه  آن بسیار خوب است.سوژه داستان برای گروه سنی نوجوان ببا توجه به اینکه تجربه مستقیم او نیست؛ مناسب است. نوجوانان با تاثیر خرافات و افکار مردم در زندگی خود و دیگران آشنا می شوند.

خلاقیت اثر در پرداخت به موضوعی جالب دارد. موضوع خرافات به قلم توانای آقای قوجق ،تاثیر بسیاری در آشنایی با نقش و تاثیر افکار باطل در زندگی مردم دارد.

مفهوم قابل فهم و مهم رمان حول محور خرافات و تاثیر آن بر زندگی مردم است. با خوانش داستان می توان  به خانمان براندازی اوهام و خیالات واهی در زندگی افراد پی برد.

افکار بعضی از افراد که با تعمیم به دیگران باعث گوشه نشین کردن گروهی دیگر می شود. مثل افکار چچو که باعث شد تا عاشیق آیدین در تنهایی و دور از خانواده در جنگل بمیرد.

زاویه دید سوم شخص است. نویسنده تنها راویست و دخالت چندانی  در رمان ندارد. او تنها روایتگر است. نویسنده توانسته به زیبایی از این زاویه دید برای نگارش داستان استفاده کند.

رمان لالو جزء معدود رمانهای نوجوان امروز کانون است که با تعدد زیاد شخصیتی نوشته شده است. خصیصه مشترک بیشترین شخصیتهای رمان، خرافاتی و زود باور بودن آنان است. در صفحه 11 در توصیف  عجب دیزا که مادربزرگ مادری لالو هست می خوانیم:«یک تف کوچولو به چپ و راست کرد...»

رمان به خوبی شخصیت پردازی شده است. توصیف خوبی از شخصیتها می بینیم که آنها را باورپذیر می کنند. شخصیتها کاملا زمینه بروز حوادث .امکان ابراز چنین عقاید و انجام  فعل هایی اینچنینی را دارند.

شخصیت محوری داستان مراد است که به دلیل لال بودن ، لالو صدایش می کنند.  او از زمان جنینی به صدا واکنش نشان می دهد.در صفحه 21 از زبان یکی از زنان ده  می خوانیم:« ...سولگون می گفت با یه صدای کوچیک ،بچه تو شکمش می پیچه به هم.» علاقه لالو به موسیقی ذاتی است. عاشیق آیدین که در نیمه پایانی متوجه می شویم  پدربزرگ اوست، کمانچه نواز است. یا در صفحه 35 می خوانیم:«صدای خش خش برگ های درخت توت،باز هم بلند شد.گریه ی نوزاد خوابید و آرام شد.» در صفحه 45 که لالو به مرد مسافر در یافتن خانه چرکز کمک می کند،نام شخصیت اصلی را می فهمیم.

نبات مادر لالو است که چند فرزند قبلی خود را از دست داده است. او صورتی استخوانی و لاغر دارد.(صفحه 10) هنگام وضع حمل لالو از دنیا می رود. بایرام مردیست که پدرش به دلیل خرافات از ده رانده شده است. خانواده او و اتفاقات زندگی آنان با طالع نحس پیوند خورده است. او نیز اهل خرافات است و هدایای زیادی برای گرفتن جادو به چچو داده است. در اواسط داستان بر اثر حادثه ای جان خود را از دست می دهد.

در داستان چند شخصیت مقابل نیز وجود دارند. آنها در مقابل خرافات هستند و با عقاید مردم  مبارزه می کنند. یکی  از این افراد   قلیچهمسر غنچه است. او شخصیت مقابل چچو است. در صفحه 15 و 64 توصیف خوبی از او می بینیم و با وضعیت ظاهری او آشنا می شویم.او از شخصیتهای پویای رمان است .عقاید او دچار چالش می شود. وقتی فرزند او بیمار می شود با اصرار همسرش غنچه ، به دامن چچو و در واقع خرافات پناه می برد. ولی درر ادامه داستان  و بعد از مرگ عاشیق آیدین مردم را متقاعد می کند که اشتباه فکر می کنند. او تنها دوست عاشیق آیدین است و وقتی فرزندش مریض می شود با  صدای ساز او فرزندش بهبود می یابد.  جالب اینکه بعد از دعوا با امان ،خود او دچار افکار خرافی می شود. در صفحه 64 می خوانیم:«دیدی حدس من درست بود. بهت که گفته بودم. گفتم دیروز چرابینی ام هی می خارید. نگو امشب دعوا داشتیم.»

زنان رمان ،زود باور و اهل خرافات هستند. در صفحه 21 می بینیم که غنچه،صدف و دورسون.وقتی پای  چشم بایرام می لرزد، می گویند: «هر چی باشه نحسه.سعد نیس.» مهمترین زن رمان چچو است. او خرافات را اشاعه می دهد و زندگیش از طریق جادو و جنبل می گذرد.

توصیف خوب و جامعی از شخصیت چچو  در رمان می بینیم.افکار خرافی او در تمام مردم رسوخ کرده است.  او به شدت سعی در القای نحس بودن لالو دارد. در صفحه 51 و52  می خوانیم:«نگاهش شیطانیه.اون سرخور با هر کی بشینه،بلا می آد سراغش!»  «خودشه!همه چیز تقصیر این سرخورد

او  نقش حکیم را در روستا دارد. هنگام زایمان نبات کاری از دستش برنمی آید و  نبات می میرد. او فوت نبات را به حضور عاشیق آیدین و نواختن ساز در خانه نسبت می دهد و بعد  تولد لالو را نحس می داند. با پیدا شدن دانه های سیاه در بدن فرزند قلیچ  در صفحه 50 می خوانیم:« این جور مریضی ها یه علاج مخصوص می خواد. یک کمی پشم قوچ  با کمی هم تپاله ی بزغاله.»   با آمدن عاشیق آیدین و بهبودی کودک ،چچو سعی در تخریب شخصیت قلیچ و عاشیق می کند. در بند 17 می توانیم کشمکش بین او و قلیچ راببینیم. طوری که امان افتادن فرزندش از روی دیوار را به حضور عاشیق نسبت می دهد.

چچو از شخصیت های پویای داستان است. او در اواخر رمان از کرده خود پشیمان است و سعی دارد روح عاشیق  آیدین را راضی کند.

جالب از همه شخصیت پردازی موفق عاشیق آیدین و تاثیر مثبت او بر مردم است. او چنان روح بزرگی دارد که با وحود طرد مردم برای کمک به آنان آماده است و هیچ چالشی نیز با دیگران ندارد. از صفحه 54 به بعد حضور او در رمان پررنگ تر میشود. و از زبان زنان خرافاتی که در کوچه ایستاده اند،توصیف می شود.

اولین حادثه داستان به دلیل خرافات شکل می گیرد . در صفحه 14 متوجه می شویم که «ماه حسابی باد کرده است.» و مردم درگیر رفع طالع نحس هستند. در جاهای مختلف می توانیم روایتی از توالی منظم بین وقوع حوادث و افکار مردم را بینیم. از حوادث داستان بیماری فرزند قلیچ است.

 اولین حادثه انسانی داستان ،فوت نبات مادر لالو در هنگام زایمان است.

حادثه بعدی داستان  با مرگ بایرام ،پدر لالو می افتد. سپس فرزند قلیچ و غنچه مریض می شود. و بقیه حوادث با ورود عاشیق آیدین همراه می شوند. در نیمه پایانی عاشیق آیدین  می میرد و با نواختن ساز او توسط لالو مردم از حمله راهزنان قره جونتوق- به روستا نجات می یابند.

حوادث  دارای اوج و فرود خاصی نیستند. در واقع آنچه رمان را زیبا کرده است کشمکش های رمان است تا حوادث آن . حادثه خاصی که اوج  داستان باشد دیده نمی شود. ولی توالی و روند داستان خیلی خوب است  و برای کشش در  مخاطب مناسب می باشد. 

حوادث طنز نیز در رمان دیده می شود. مثل پرتاب کوزه به کوچه توسط عجب دیزا که سر چاکز می شکند.

کشمکش های داستانی بین افراد،عقاید انان با یکدیگر و کشمکش درونی شخصیت ها بسیار زیباست. در بخش 17 و 18 کتاب کشمکش بین افراد بر ای  می خوانیم. از زیباترین بخشهای کتاب که کشش خاصی در رمان ایجاد کرده است،همین کشمکش بین باورهای قلیچ با چچو و امان و مردم است. بعد کشمکش جسمانی بین قلیچ وامان بر سر حضور عاشیق در روستاو افتادن پسر امان از روی دیوار. « خوب می دونی که ربط داره. مگه نمی دونی اون پیرمرد نحسه؟پاش که یه جا باز بشه،یه اتفاقی می افته!»و قلیچ پاسخ می دهد:« نمی فهمم،آوردن عاشیق آیدین چه ربطی به مردی و نامردی و طلسم و جادو داره؟اگه تو بودی،همین کارو  می کردی..

فضاسازی داستان بسیار خوب و باورپذیر صورت گرفته است. به خصوص اینکه نویسنده با توانمندی خود از کلیشه ای شدنفضای خرافی داستان جلوگیری کرده است. داستانهای در فضایی رئال به دور از هر توصیف خیالی و فلانتزی صورت می گیرد. مثل فضای بارانی داستان و پناه بردن لالو به کلبه عاشیق آیدین در صفحه 67.  فضای مرگ عاشیق آیدین در بخش 22 کتاب.   

توصیف فضای خرافی به خوبی صورت گرفته است. تمامی اعمال و رفتار ها تا حوادث حول افکار خرافی افراد شکل می کیرد. نویسنده به خوبی توانسته کشمکش ها را تشریح کند. بیشتر توصیف ها از  کل به جزء می باشد.و گاهی به زیبایی در ضرب المثلها دیده می شود.

از توصیف شخصیتها که بگذریم می توان توصیف مکان،زمان،حوادث و ... رمان را دید. با توصیف می توانیم با شخصیتها همراه شویم. مثلا در صفحه 22 می خوانیم:«از جوی آب گذشت و جلوی خانه ای که دیوارش سنگی بود و سنگ ها از بین کاهگل ها بیرون زده بود....» توصیف مکان نیز به صورت موفق صورت گرفته است. رمان با توصیف روستا و مکان رمان شروع می شود. توصیف خوب مکان را در صفحه های مختلف ،مثلا صفحه 25  می خوانیم:« یک قالی  با پرزهای پر که رنگ خون بود،کف اتاق پهن بود و دو تا چراغ توری،یکی لب طاقچه ی...»

توصیف زمان به شکل استعاری و جدید دیده می شود. در صفحه 11 می خوانیم:«...باد صدای زن را لو له کرد...». « با نیش داشت»

توصیف ساز کمانچه نیز جالب است. در صفحه 55 می خوانیم:« صدا بیشتر شبیه به صدای جیغ بود. جیغی که پایان نداشت...»

لحن نویسنده صمیمی و زبان او روان و سلیس است و تنها استفاده نویسنده از ضرب المثلها فهم راحت بعضی از جملات را مشکل می کند. چرا که بسیاری از تعبیرات و ضرب المثلها توضیح داده نشده است. مثلا در صفحه 33           می خوانیم:«اما نبات مرده ی جون به پشت بود...» که مفهوم «مرده ی جون به پشت» را نمی دانیم.  در صفحه 34           می خوانیم:«وقتی نبات را که دیگر نمی نالید و خیک هم نداشت...». تنها در صفحه 70 ضربالمثلی گفته شده است که معنی آن را چند سطر پایین تر می خوانیم.

 بسیاری از اصطلاحات محلی هستند و برای مخاطب عام و مخصوصا نوجوان نیازمند توضیح است. مانند صفحه 13:«عرق از چهار ستون  بدنش می جوشید. »جوشیدن عرق از بدن چگونه است؟

نویسنده برای تشریح راه باز کردن مردم برای عجب دیزا  در حادثه مرگ بایرام آمده است:« جمعیت کوچه دادو...»

بعضی از کاربرد ضرب المثلها برای انسانها مناسب نیست. مثلا در صفحه 41 درباره دستپاچگی قلیچ می خوانیم:« عینهو سگ سوزن خورده...»

 در رمان از اصطلاحات بومی و محلی نیز استفاده شده است.«این سرخور چه زود بزرگ شد.» صحبت چچو وقتی لالو را می بیند. 

نویسنده در گفتگوها توانسته با زبان روان خود ،فضای بومی ومحلی و سطح فرهنگی مردم را نشان دهد. هرچند بهتر بود واژه ها در انتهای هر صفحه یا پایان کتاب  توضیح داده می شد . حتی تحقیق در فرهنگ لغت نیز نمی تواند در معنی کردن بعضی کلمات کمک کند. شاید نامهای عجیب افراد را باور کنیم اما کلماتی که در روند رمان استفاده شده باید معنی شودند. مانند «خانه سفید».

چند اشکال کوچک ویراستاری هم در کار وجود دارد. گفتگوهای صفحه 89 که فاقد خط تیره است.