ما نمی دانستیم ،خودت نمی دانستی
که این آخرین قصه است که.....
حتما این جاده دلش برای قدم های کوچک تو تنگ می شود
شاید هنوز
جای دست های ظریف دخترانه ات
روی تن این مینی بوس باشد
چند با ر مرغک کانون را نوازش کرده ای !
حالا
رفته ای کنار مادر بزرگ قصه ها !
به آن دورها ! آن دورها !
هر روز صبح با آواز مرغان بهشتی
از خواب بیدار می شوی
و هر عصر تا دروازه های بهشت کنار فرشتگان کوچک می روی به یادمان باش
گاه گاهی
دستی بکش به
مداد های رنگی ، کاغذ های رنگی
بیا ورق بزن کتاب های داستان را
با سفال خانه ای بساز !
بیا
ما عطر خوش کودکانه ات را به خاطر داریم.
روز یک شنبه 12 اردیبهشت هم زمان با روز معلم با خبر شدیم عضو نوجوان کتابخانه سیار روستایی اراک به علت خفگی در آب گرم محلات جان خود را ازدست داده است به همین منظور همراه با قنبری مدیرکل استان و پیمان اکبری مربی کتابخانه سیار روستایی اراک و دونفر از کارشناسان فرهنگی و روابط عمومی جهت دلجویی از پدرو مادر زهرا به روستای ساقی رفتیم تا با آن ها هم دردی کنیم بر سر مزارش رفتیم و برایش ازخداوند متعال طلب رحمت و آمرزش کردیم هرچند که زهر ادختر خوب پدرو مادر نیازی به حلالیت نداشت و انشاالله در آخرت دست پدرو مادرش را بگیرد و سبب خیر و عافیت برای آن ها در آن دنیا باشد
