رمان«لالو» در مرکز اصلاندوز نقد شد

 
فضه میر موسوی، مربی فرهنگی ـ قطع کتاب مناسب گروه سنی نوجوان می باشد. عنوان کتاب (لالو) بسیار جذاب می باشد. طرح روی جلد بیشتر مناسب گروه سنی پایین تر می باشد و کودکانه است. شناسنامه کتاب کامل می باشد. سفید خوانی کتاب مناسب است. اندازه حروف با توجه به گروه سنی مخاطب مناسب می باشد.درآغاز مطالعه کتاب با کلمه "کلو" که ابتدای داستان با این کلمه شروع می شود برخورد کردیم وقتی کتاب را تا پایان می خوانیم متوجه نمی شویم این روستای کلو متعلق به کدام منطقه از کشور است.
نویسنده باید در پاورقی توضیحاتی درباره "کلو" می داد تا ذهن خواننده را آماده کند. در داستان با اسامی و نامهای مختلفی برخورد می کنیم از قبیل نبات، غنچه، آیدین و... این نامها بیشتر در مناطق آذری نشین رواج دارند.
اما نامهایی مانند قلیچ،چرکز، چچو، عجب دایزا، قره جونتوق تازه گی داشت. در اوایل کتاب داستان خیلی کند پیش می رود و گفتگوها بین شخصیتها بیشتر است و خواننده را دچار خستگی می کند. به نظر نویسنده  می خواسته عقاید و اعتقادات آن منطقه یعنی کلو را بیان کند.
عقایدی همچون اعتقاد به خرافات های عجیب و غریب شخصیتها به خصوص چچو و تاثیری که بر روی سایر اهالی روستا می گذاشت عقیده چچو در مورد شوم و نحس بودن خیلی چیزها و درمان و پیدا کردن راه حل برای دفع بلا و رفع مشکلات، خیلی عجیب و دور از ذهن و گاهی اوقات خنده دار به نظر می رسید.
مردم آن روستا مدتها از عقاید چچو پیروی می کردند و در همه امور کوچک و بزرگ از چچو کمک می گرفتند. در پایان داستان مشاهده می کنیم چچوی پیر با آن همه ادعا      و پافشاری در راستی و درستی افکار و عقایدش خیلی سریع اعتراف می کند که دیگر کم آورده است ودیگر قادر نیست کاری در رفع مشکلات موجود در روستا بکند. داستان از هیجان و جذابیت لازم برخوردار بود و گاهی خواننده را در خود فرو می برد. شخصیت پردازی و فضا پردازی در داستان مطلوب است.زبان و بیان شخصیتها خیلی روان و سلیس است. خواننده می تواند به راحتی با تک تک شخصیتها ارتباط برقرار کند. در حین مطالعه گویی به یک فیلم سینمایی نگاه می کنی و این به دلیل پرداخت خوب داستان است.
گفتگوهای شخصیتهای داستان به صورت محلی و عامیانه است که به نظر می رسد لهجه و زبان خاص آن منطقه باشد. در داستان ما می بینیم که بیشتر افراداز ضرب المثل های رایج در ایران استفاده می کنند لالو پسرک لال در داستان نقش کمرنگی دارد. نویسنده باید لالو را در داستان بیشتر در گیر می کرد.
لالو پسری بوده که در نزد مادربزرگش و بدون پدر و مادر بزرگ شده و به گفته مردم گوشه گیر بوده است لالو عاشق آواز بوده و از روح بسیار لطیفی برخوردار است و بیشتر وقت خود را در طبیعت روستا گذرانده است اما نویسنده در اندک مدتی از او یک قهرمان می سازد قهرمانی که جان و مال مردم یک روستا را نجات می دهد این اتفاق کمی باور نکردنی است.
 پایان داستان خیلی سریع و با عجله تمام می شود  بهتر بود مردم با هویت واقعی لالو آشنا می شدند و داستان  با نقش آفرینی لالو در فضای روستا کمی ادامه پیدا می کرد.
همچنین عاشیق آیدین که نقش بسیار خوب و سازنده ای در زندگی لالو داشت و از طرفی پدر بزرگ لالو نیز بود خیلی زود نویسنده او را از داستان خارج می کند در داستان ما می بینیم ارتباط بسیار خوبی بین لالو و عاشیق آیدین برقرار است ارتباطی که باعث می شود لالو نواختن کمانچه را از او یاد بگیرد.لالو خیلی زود نواختن کمانچه را یاد    می گیرد و مهارت پیدا می کند که این کمی آمیخته با اغراق است.
علی برادری، مربی فرهنگی ـ کل داستان در روستایی به نام "کلو" اتفاق می افتد. داستانی که با خواندن آن مخاطب خود را در بین اهالی روستا احساس می کند. لالو عنوان مناسبی برای کتاب می باشد و چون عنوان تازه ای می باشد که کمتر به گوش مخاطب خورده باشد مخاطب را بیشتر به سوی خود جلب می کند. لالو یا همان مراد از اول داستان نبود ولی از اواسط داستان وارد ماجرا می شود و داستان نیز توسط لالو(مراد) به خوبی به پایان می رسد. کلو نام روستایی از توابع بستان آباد آذربایجان شرقی می باشد که نویسنده هیچ اشاره ای به مکان روستا نداشته است. و ذهن مخاطب درگیر این موضوع می شود که کلو مربوط به کجا می شود.
 ابتدای داستان با توصیفی بسیار زیبا از روستای کلو شروع می شود و ذهن مخاطب را آماده این می کند که داستان مربوط به یک روستایی به نام کلو می باشد سپس با آمدن چچو که نماد انسان های خرافه پرست هست به داستان خرافات نیز بر داستان احاطه پیدا می کند طوری که تمامی اهالی روستا به جز بایرام و قلیچ به همه ی خرافاتی که از طرف چچو بر اهالی روستا تحمیل می شود باور دارند و تمام داستان حول همین خرافات می چرخد و باعث به وجود آمدن اتفاقات داستان می شود.
نویسنده به خوبی از ضرب المثل ها در داستان استفاده کرده و ضرب المثل های عامیانه را در لابه لای داستان آورده که این بر زیبایی و جذب مخاطب افزوده است.
استفاده از لغات مشکل و اسامی مشکل از قبیل چچو، چرکز،قره جونتوق، عجب دایزا،کرچ، مقر و ... و عدم توضیح در پاورقی در مورد کلمات مشکل می توان گفت از نکات ضعف داستان می باشد. اما با آوردن اسامی از قبیل عاشیق آیدین، بایرام و قلیچ متوجه می شویم که داستان در یک منطقه ترک نشین اتفاق افتاده است. توصیف های بسیار زیبا از وقایعی که در داستان اتفاق می افتد خواننده کتاب را بیشتر به خود جذب می کند طوری که خواننده با خواندن کتاب علاقه پیدا می کند تا کتاب را زودتر تمام کند و از آخر داستان اطلاع پیدا کند.
در برخی قسمت هایی از داستان نویسنده نیم نگاهی به طنز هم داشته تا هم داستان از یکنواختی خارج شود و هم ذهن مخاطب از خواندن کتاب خسته نشود و این از نکات مثبت کتاب می باشد. در برخی قسمت های داستان نویسنده عجله برای رفتن به قسمت بعد داستان و زود تمام کردن داستان دارد طوری که بلافاصله بعد از مردن نبات(مادر مراد) بایرام نیز می میرد.
استفاده از جملات کوتاه و ساده و روان بر زیبایی داستان افزوده و نویسنده ذهن مخاطب را با جملات بلند خسته نکرده است.
 
مریم فنی اسکویی، گروه سنی ه ـ این کتاب پر از ماجراها و کشمکش های جالب می باشد. گفتگوها بسیار ساده و روان هستند.نویسنده توانسته به خوبی فضای حاکم در روستا را به تصویر بکشد.
حرکات، تفکرات و رفتاها کاملا روستایی است. سادگی اهالی روستا را خیلی خوب می توان حس کرد. در این کتاب انواع ضرب المثل از زبان شخصیتها در موقعیتهای مختلف ذکر شده است. که جهت آشنایی خواننده با انواع ضرب المثل های اصیل ایرانی و فراموش نشدن آنها موثر می باشد.در این داستان ما باانواع خرافات عجیب و غریب رو برو هستیم مردم بااین خرافات خو گرفته اند و به آن عادت کرده اند.
در موقع گرفتاری به جای اقدامات عاقلانه به انواع کارهایی که ریشه خرافاتی دارند دست می زنند.
چچو نماد آدمهایی است که در ذهن و افکار انسانها وارد می شوند و با انواع تهدید و گرفتن باج زندگی آنها را دچار دگر گونی می کنند. ما با آدمهای مختلفی برخورد می کنیم که هر یک به نوعی نقش آفرین می کنند. داستان را ورق به ورق مطالعه می کنیم وبا همه اهالی روستا و روحیات آنها آشنا می شویم به طوری که می توانیم در پایان داستان خوبی و بدی هر یک از آنهارا از هم تشخیص دهیم و به این نتیجه برسیم که برداشت ما از این داستان چه می تواند باشد پیام روشنی را دریافت می کنیم پیامی که مسیر درست را پیش روی ما قرار می دهد.
 لالو یک شخصیت کاملا متفاوت است و ما این تفاوت را متوجه می شویم اما از آنجا که این رمان مناسب گروه سنی نوجوان است بهتر بود سن لالو همسن مخاطب بود لالو در این داستان 7 ساله است.
عاشیق آیدین به داستان روح و پویایی داده است داستان را از یکنواختی خارج کرده است او انسانی درستکار و فهمیده است .لالو و عاشیق آیدین سرنوشت شان به هم گره خورده است لالو دوستدار صداها و آهنگ خوش موجود در محیط اطرافش است که این علاقه باعث می شود او در مسیری قرار گیرد که با عاشیق آیدین ارتباط برقرار کند و کمانچه زدن را از او یاد بگیرد. لالو از اواسط داستان وارد می شود و گرفتار نیش و کنایه های اطرافیان بخصوص چچو می شود برای یک کودک 7 ساله شاید تحمل این همه آزار و بی توجهی خیلی سخت باشد. ما عکس العمل خاصی را در او نمی بینیم و لالوی 7 ساله را بیشتر از سن اش مشاهده می کنیم که کمی با واقعیت فاصله دارد. در بخش های آخر داستان نوعی به هم ریختگی را متوجه می شویم داستان از آن حالت منسجم بودن خارج می شود. لالو در اوایل داستان نبود اما داستان را با سرانجامی خوش به پایان برد.
فاطمه قدیر، گروه سنی ه ـ ماجرای داستان در یک روستای کوچک به نام کلو اتفاق می افتد.داستان خیلی جالب است وبه زبان ساده نوشته شده است گفتگوی آدمها خیلی شیرین و دلنشین است آنها به لهجه محلی خودشان صحبت می کنند موقع مطالعه کردن دچار بی حوصلگی و خستگی نمی شویم.
داستان با یک شروع پر هیجان و سوال برانگیز آغاز می شود.جیغ و فریادهای چچو ی پیر مردم روستا را دچار نگرانی ودلهره می کند. از هم اینجای داستان،خرافه پردازی با دخالت و مدیریت چچو شروع می شود.اینکه چرا ماه اینگونه شده وبا پیدایش این حادثه چه فاجعه شومی در انتظار آنهاست.
این داستان باورهای مردم روستا را نشان می دهد. و اینکه چگونه بدون آنکه تامل کنند کارهای عجیب را انجام می دهند.مردم کورکورانه حرفهای چچو راباور دارند و خواسته های او را موبه مو انجام می دهند گرچه نتیجه نگیرند و به زیانشان باشد.
فقط یک نفر را در داستان می بینیم که کمی آدم منطقی است او قلیچ است که به نظرش حرفهای چچو غیر معقول است. اهالی روستا خیلی بی سوادو ساده لوح در داستان به چشم می خورند. همچنین زنهای روستا با خصوصیاتی چون غیبت کردن وفضولی نشان داده شده اند و این دور از انتظار است.
اما در مورد لالو باید بگویم خیلی در داستان دیده نمی شود و گاهی گم می شود زیاد نمی توان با او ارتباط برقرار کرد. شخصیت لالو باید باور پذیر می بود با توجه به اینکه سن کمی دارد او خیلی خوب می فهمد و درک می کند کاری که او در پایان داستان انجام داد کار خیلی بزرگی بود و خطرناک.او چگونه موفق به این کار شد! باورش سخت است.
در قسمت پایان داستان به خصوص در جنگل باید کشمکش بیشتر می شد اهالی با صدای کمانچه خیلی زود خودشان رابه دارو دسته دزدان رساندند و خیلی عادی با این مسئله برخورد کردند هیچگونه واکنشی را از اهالی در مواجه با آنها مشاهده نکردیم انگار که از قبل خبر داشتند. واین جای سوال دارد که چرا از آن پس به صدای کمانچه حساسیت نشان ندادندو پیگیرش نشدند. پیام خوبی را می توان از این داستان برداشت کرد برای انجام هرکاری باید ابتدا فکر کنیم و جوانب راخوب بسنجیم با آدمهای فهیم و با تجربه مشورت کنیم چشم بسته کاری را انجام ندهیم چون ممکن است ضربه جبران ناپذیری را ببینیم.
مینا محمدزاده، گروه سنی د ـ لالو یک داستان جذاب و خوب است. نویسنده در داستان یک ماجرای مشخصی را دنبال می کند. شخصیتها در داستان به خوبی نقش خود را ایفا می کنند و هر شخصیتی خلق و خوی خاص خود را دارد.
 خواننده با برخی از آنها ارتباط خیلی خوبی برقرار می کند داستان واقعی به نظر می رسد و این به جهت قلم خوب نویسنده است. به طوری که مخاطب احساس می کند خودش نیز در داستان حضور دارد و یکی از شخصیتهای داستان است. در این داستان اغراق به چشم نمی خورد.
فضای داستان کا ملا ملموس و قابل درک است. قلیچ یکی از شخصیتهای داستان است که اندکی با سایر اهالی متفاوت است و به خرافات زیاد عقیده ندارد. اما گاهی تحت تاثیرمحیط و آدمهای اطرافش قرار می گیرد و مجبور می شود به خواسته های آنها تن در دهد. و با آنها همراه شود. قلیچ در لابه لای داستان به مخاطب این نقطه را متذکر می شود که اعتقاد به خرافات بی معنی و پوچ است و عاقبت خوبی ندارداین شخصیت در داستان نقش مهمی را در تغییر روند داستان ایفا می کند.که باعث می شود روند داستان از پوچی و خرافه گرایی به واقعیت گرایی سوق پیدا کند. لالو که عنوان کتاب است یک پسر 7ساله است او نمی تواند حرف بزند اسم او مراد است اما به دلیل اینکه لال است اهالی روستا او را لالو صدا می زنند.
لالو پسر آرام و ساکتی است او عاشق آواز و موسیقی است این علاقه او باعث آشنایی او با عاشق آیدین نوازنده کمانچه می شود.عاشق آیدین پدربزرگ لالو است و او از این ماجرا بی اطلاع است. در این آشنایی او نواختن کمانچه را یاد می گیرد.
لالو یک احساس خوب و زیبایی را به خواننده انتقال می دهد احساسی که در آن عشق به طبیعت و زیباییهای موجود در آن است و به او آرامش می دهد.انس گرفتن لالو با صدای دلنواز کمانچه روح او را صیقل می دهد و درون او را از هر گونه بدی و ناپاکی پاک   می کند این تحول خوب در درون او سبب می شود خشونت ها و بدیهایی که از اهالی روستا دیده را فراموش کند واز دریچه ای دیگر به موضوع نگاه کند دریچه ای که در آن عشق به همنوع و جود دارد و با عمل شجاعانه خود جان ومال مردم روستا را نجات می دهد و خیال آنها را برای همیشه راحت می کند.