چکیده مقاله :
قصه و قصه گویی پدیدهای است که قدمت آن به قدمت پیدایش زبان و گویایی آدمیزاد است.آن چنان که تقریبا هیچ قوم و ملت کهنی را نمیتوان یافت که دارای قصهها و حکایتهای مذهبی ،حماسی ،اجتماعی و امثال آن نباشد. در همه قرون گذشته قصه یک نوع وسیله برای ارضای نیازهای روانی کودکان ،نوجوانان و حتی بزرگسالان بوده است . به طور کلی قصه بیش از سایر وسایل تربیتی در رفتار کودک موثر است به شرط آنکه درست و دقیق انتخاب شود. قصه می تواند ریشه بسیاری از انحرافات را در کودکان و نوجوانان بخشکاند و تاثیرات عمده تربیتی بر آنها داشته باشد .بچهها می توانند با خواندن و شنیدن قصهها به سرمایههای تمدن و میراث فرهنگی خود دست یابند ،با آداب و سنن جامعه خویش و جامعه جهانی آشنا شوند و خود را برای زندگی آینده آماده تر سازند. در این مقاله سعی شده نقش قصه و قصه گویی در انتقال و نهادینه نمودن ارزشها و مفاهیم تربیتی به کودکان و نوجوانان پرداخته شود .
مقدمه :
به من گوش کن
آرام رو به رویم بنشین
و انگشتان دو دستت را چلیپا وار روی هم بگذار .
از عمق چشمانت به من نگاه کن
تا در دورترین خاطراتم برایت داستانی بخوانم
داستانی شیرین باحکمت کهن .
(والتر دلامر )
روایتهای مصور بر روی دیوارغارهای کهن در اروپا ،آسیا و استرالیا نشان می دهد که بشر ماقبل تاریخ ،خیلی پیش از آن که به زبان نوشتاری دست یابد قصه سرایی میکرد. طی هزاران سال پیش از پیدایش خط، زیباترین قصهها از طریق هنر قصه گویی حفظ شدند و از نسلی به نسل دیگر انتقال یافتند ،بدون شک این قصهها به دلیل علاقه افراد به شنیدن آنها باقی ماندند. حتی امروز هم نمی توان منکر جنبههای سرگرم کننده آنها شد این قصهها برای انسآنهای نخستین هدفهای جدی تر در بر داشت . آنها با نقل این قصهها در صدد پاسخگویی به سوالاتی از قبیل که هستیم ،از کجا آمده ایم ، جهان به راستی چگونه است ، چگونه باید در آن زندگی کنیم ، وچگونه می توانم خودم باشم. داستان کهن در ادبیات عامیانه میراث ادبی با ارزشی است که ما را به عنوان موجوداتی متفکر به گذشتگان خود پیوند می دهد. این ادبیات در پاسخ به نیاز انسان برای درک بیشتر دنیای معنوی و طبیعی خویش بوده که به صورت قصه گویی در آمده است. در آیه 111سوره مبارکه یوسف آمده است ” لَقَدْ کَانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِّأُوْلِی الأَلْبَابِ مَا کَانَ حَدِیثًا یُفْتَرَى وَلَکِن تَصْدِیقَ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ وَتَفْصِیلَ کُلَّ شَیْءٍ وَهُدًى وَرَحْمَةً لِّقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ / در سرگذشتهای آنها درس عبرتی برای صاحبان اندیشه است، اینها داستان دروغین نبود بلکه (وحی آسمانی است و) هماهنگ است با آنچه پیش روی او (از کتب آسمانی پیشین) است و شرح هر چیز (که پایه سعادت انسان است) و هدایت و رحمت برای گروهی است که ایمان میآورند.” و قرآن کریم که کتاب زندگی است بیش از 200داستان را نقل نموده که در بحث تعلیم و تربیت دینی می توان بیان کرد.
قصهها از دیربازدر انتقال ارزشها و مفاهیم تربیتی به کودکان و نوجوانان موثر بوده است . به این دلیل که قصه هیچ گاه تاریخ مصرفی ندارد و تاریخ انقضایی را در بر نمیگیرد . از قید زمآنها رهاست و حتی در شرایط بد اقتصادی جوامع ؛ قصهها فراموش نشدهاند. سرما و عوامل جوی بر آنها تاثیر نگذاشته و اجازه ورود به هر مرزی و منطقه ای را داشته اند . وقتی چنین پدیده ای با چنین ویژگیهایی باشد آیا می توان به غیر از علاقه عوامل موثر دیگری برای این هنر در نظر گرفت. قصه تاثیری بس شگرف بر اذهان کودک و نوجوان می گذارد، مگر نه این که همه کودکان یا نوجوانان شنگول و منگول یا پینیوکو یا کدوقلقله زن راسالهای سال می شناسند؛ با آن زندگی کردهاند و بزرگ شدهاند اما خالقش را نمی شناسند. آیا علت جز این است که آنچه که در ذهن ما ریشه دوانده و جزیی از وجود ما شده همان قصه است ؟ همه بچهها شنگول و منگول ویا شنل قرمزی را نه به خاطر مقام و نه صدارت و نه وزارت می شناسند؛ بلکه به خاطر تاثیری که از کودکی بر آنها گذاشته اند دوست دارند. قصه در واقع کودک را به تماشای چیزهایی می برد که او ندیده است ؛ به او تجربههایی می دهد که ندیده و هرگز تجربه نکرده است و این یکی از شیرین ترین تاثیرات قصه است .
پژوهشگران آگاه روان شناسی مطرح می کنند علت جذابیت ادبیات در این است که مطالب خودرا به گونه ای بیان می کند که مستقیم در خود آگاه تاثیر نمی گذارد ؛ بلکه غیر مستقیم و راز آلود درک میشوند. کودک با قصه همسفر میشود و این سفربه همراهش کشف می آورد، شهود ، درک ، تشخیص سره از ناسره ، به راحتی هر چیزی را نمیپذیرد و گردن برهر چیزی فرود نمی آورد . می داند بدها نمره منفی را در دفتر کلاس خدا می گیرند و معدل اعمالشان را خدا می دهد . تنبلی را می بیند و سخت کوشی را درک می کند و اینها الگو میشوند و صافی روح کودک اصالت و نیکی را می گیرد و از آن خود می کند و بدین ترتیب جسمی سالم و نیرومند از روحی پاک و عاری از هرگونه پلیدی رشد می یابد. درجات عالی را میطلبد و به سوی کمال راه پیدا می کند. شعورش سطر به سطر مانند پیچک بالا می رود دنیا را بزرگتر از غیبتها و تهمتها و صفات مذموم می بیند و خودش را شایسته این نکوهیدهها نمی بیند. آن وقت تمرکز می گیرد و در می یابد که انسان اشرف مخلوقات است پس باید به دنبال اهداف متعالی برود.
شاید بنوان گفت انسان فطرتا علاقه مند به قصه بوده و هست و این علاقه مندی شاید از قصه آفرینش خودش آغاز شده باشد. فطرت انسان به دنبال خیر خواهی و پرستش ،حقیقت جویی،کنجکاوی و زیبایی دوستی بوده و اینها به تعبیری اخلاق ،دین ،فلسفه وعلم نامیده شدهاند . و قصههاهیچ گاه عاری از این عناصر نبودهاند . شنیدنی ترین چیزها از کودکی در قصهها بودهاند. به راستی شنگول و منگول نه در پوستر و بنر و نه در هیچیک از روشهای مدرن تبلیغاتی خودش را جا نداد ولی قصه ای فراگیر در همه زمآنها بوده است .
تولستوی گفته : محصول حقیقی هنر آن است که احساسات نورا آن چنان احساساتی که تاکنون انسآنها تجربه اش نکردهاند انتقال دهد و به همین دلیل است که محصولات هنر را کودکان و نوجوانان بدان شدت احساس می کنند و آن وقتی است که این آثار برای نخستین بار به کودکان و نوجوانان احساساتی را عرضه می دارد که ایشان بیشتر آنها را تجربه نکردهاند و البته به دلیل کم بودن تجربه کودکان و نوجوانان که طبیعی این سنین است ؛ اغلب احساساتی که در قالب قصه بر آنها عرضه شده تازه و نو است. به همین دلیل قصه آنان را به شدت تحت تاثیر قرار می دهد . کودکان و نوجوانان قصه را ملکه ذهنشان می کنند و از این بایگانی ذهن در جهت شیوههای کاربردی زندگی شان استفاده می کنند . چرا که بدون اینکه اجبار و ترس و خستگی سر کلاس معلم را گذرانده باشند خیلی چیزها را یاد می گیرند و در واقع به نوعی شناخت لذت بخش می رسند. قصهها شیرین و جذابند . روحیه دهنده و آرامش بخش هستند . برای قصهها فرش قرمز پهن نمیشود؛ اما قصهها خیلی ساده و بدون تکلف و بدون اجبار خود را در خدمت کودکان قرار می دهند و بدون توقع و تشریفات وارد زندگی بچهها میشوند . کودک با خیالی آسوده قصه را گوش می دهد و از همین جا شروع میشود:
امید و آمال بچهها بال و پر می گیرد. و قصهها شگفتی تحویل می دهند و راز و رمزها را می گشایند و بچهها رایگان از این خدمات استفاده می کنند. قصهها به کودکان و نوجوانان بلیط سفر به دنیای دیگر می دهند بدون اینکه بدانند بچهها که هستند و با چه مشخصاتی دارند. در قصهها همه چیز فرق دارد، آدمها همه با یکی بود یکی نبود می آیند ؛ دنیا را معرفی می کنند ؛ پلکهای بچهها را به آرامی روی هم می بندند و بدون هیچ تنش و اضطرابی درون پر غوغای کودک و نوجوان را مثل مبصر کلاس ساکت می کنند و برایش پایانی خوش آرزو می کنند و از همین جا روح خوش بینی ومثبت اندیشی در کودک تقویت میشود . بچهها با همه نوع آدمی در قصهها سلام وعلیک دارند. شخصیتهای آنها همه گروهی کار می کنند و مثل بچههای روزنامه دیواری با همدیگر همکاری دارند. شازده کوچولو مثل شازدههای دیگر افاده ندارد. و خلاصه بچهها در این حساب پر رمز وراز هر آنچه می بینند برداشت می کنند .
هم ذات پنداری در قصهها :
درست است که وقتی قصه می گوییم بچهها در سکوتی کامل گوش فرا می دهند؛ اما من فکر می کنم این سکوت ،فریاد هم ذات پنداری است. کودک با شروع قصه شروع می کند وشروع میشود. در درون خودش بازیگری به تمام عیار میشودکه همراه با شخصیتهای قصه رفتار می کند .در تمام حوادث جریان دارد، خود را جای قهرمان می گذارد، گریه می کند، می جنگد، میخندد، دنبال آرمآنها و اهدافش می گردد؛ کودک به مثابه کارگردان قهاری میشود که یک تنه حوادث وشخصیتها را می سازد و در واقع تجسم و تصور خلاق قصه را کارگردانی می کند. کودک در جریان قصه همراه با شخصیتها و قهرمان قصه تصمیم می گیرد. از کوچکترین فرصتی که برایش پیش آمده دریغ نمی کند؛ ارزش وقت را می شناسد . به همراه قهرمان قصه تلاش می کند برای رسیدن به هدفی که مطرح است پا به پای او حرکت می کند و سر همه صحنهها حاضر میشود و از این جاست که همه ی تجارب قصه را در گنجینه ی ذهنش می ریزد و در زمآنهای مناسب از این ذخیره ذهنی استفاده می کند و این همان تاثیر جادوی قصه است .
در تمام طول قصه ؛ کودک و نوجوان تماشاگر دنیای زیبایی است که قصه گو برایش به تصویر می کشد . کودک قصه را می شنود نه حسرت قهرمان را می خورد و نه حسادت برایش اتفاق می افتد؛ بلکه یک رابطه صمیمی بین قصه و مخاطب ایجاد میشود. کودک همه چیز را درک می کند . و پا به پای قهرمان قصه می تواند بر مشکلات فائق آید. کودکان با هم ذات پنداری در قصهها میتوانند تمام چیزهای نداشته ی خود اعم از عروسک و خوردنی یا لباس گرم و یا شخصیتهای نداشته شان مثل مادر ،پدر یا مادر بزرگ و … را تجربه کنند و با آنها انس بگیرند. یا حتی حقوقی که متعلق به کودک بوده ولی از او دریغ شده است را می تواند در قصه بیابد. قصه به کودک فرصت می دهد که تمام امیال و محتویات نا خود آگاه خود را تعبیر نماید و محیط زندگی را بشناسد
در واقع دوره کودکی زیر بنای محکمی است که اگردر بنای آن دقت نشود تا ثریا میرود دیوار کج .اگر قرار باشد که ما درسهایی که در بحث همذات پنداری کودک یاد میگیرد را به صورت کلاسهای آموزش اخلاق مثل دیگران محوری ،تصمیم گیری ویا.. مثل کلاس ورزش و کامپیوتر برگزار کنیم در نظر اول بچهها از این صحبتها و تئوریها ی ملال انگیز؛ خسته میشوند . اما حال می بینید که در یک قصه که برای بچهها گفته میشود بچه همذات پنداری می کند و به تنهایی تمام این مفاهیم و ارزشها را درک می کند . و به عنوان سرفصلهایی در ذهن آرشیو می کند چه بسا که دستورالعملهای زندگی آینده اش میشود .
باید عنوان کرد که همذات پنداری در کودک آن قدر شدید است که اگر در قصه ای قهرمان از خودش ضعف نشان دهد ویا حق به حقدار نرسد؛ کودک برای خودش این حق راقائل میشود که اعتراض کند و از اینجاست که می فهمد هر چند سکوت در بسیاری جاها خوب است اما در این جا نه. و باز می فهمد که که اعتراض ،فریاد از حقی است که بر وی عرضه نشده و این فریاد با پرخاش خیلی متفاوت است و اگر ما چنین قصههایی به کودکانمان ارائه دهیم چه بسا که شاهد کودکان پرخاشگر هم نباشیم و این اعتراض در محیطی کاملا منطقی و به دور از هر جنگ و جدالی بروز داده شود.
برونوبتلهایم در صفحه 37کتاب “کودکان به قصه نیاز دارند” می نویسد عناصر قصه عوارض بیماریهای عصبی نیستند که شخص مجبور باشد برای رهایی از آن هر چه بهتر و منطقیتر آنها راکشف کند؛ این عناصر بیشتر به مثابه چیزهایی شگفت انگیز درک میشوند زیرا کودک در احساسات ،امیدها و ترسهایش عمیقا آنها را درک می کند و به ارزش آنها پی می برد بدون این که تفسیرو تشریح شوند و در پرتو عقلانیتی که هنوز در خارج تواناییهای کودک قرار دارد مورد تحقیق و پژوهش قرار می گیرند. قصهها زندگی کودک را غنا می بخشند و او را افسون می کنند درست برای این که کودک نمیداند چگونه داستآنها افسونگری می کنند . قصهها بی آنکه ما آگاه باشیم نهاد شخصیت آینده و سرنوشت را پی ریزی می کنند . صورت قصه شاید به فراموشی سپرده شود اما جوهره نمادین آن در کانون هستی ما حضوری فعال و قدرتمند دارد.
ارزشها ی تربیتی داستان :
همه انسآنها آگاهانه یا نا آگاهانه به دنبال راههای بهتر زندگی هستند و با مشاهده هر پدیده ای ارتباطی بین آن پدیده و بهتر کردن زندگی خویش جست و جو میکنند قصه هم یکی از این پدیدههاست که در بهتر نشان دادن شیوههای زندگی نقش موثری دارد و در انتقال مفاهیم تربیتی به کودکان و نوجوانان موثر عمل می کند. فکر می کنم قصهها سرگرمیهای مناسب و ارزشمندی هستند که می توانند اوقات فراغت کودکان ونوجوانان را پر کنند . تجربه ،اطلاعات و کنجکاوی که موجب میشود قصه به کودک برنامه ریزی و پیش بینی هشیارانه همراه با پشتکار را یاد می دهد، تربیت توانایی تفکر و تمرکز حواس را در کودک پدید می آورد. یکی از نکتههای تربیتی قصهها همین بوده است. برای مثال، شهرزاد در هزارو یکشب با هوش ونیروی فکرخویش تصمیم به سخندانی می گیرد و این کار باعث پیشگیری از قتلش میشود .از کار شهرزاد قصهگو، بچهها می فهمند که اگر درست فکر کنند و روی فکرشان تمرکز کنند برای هر مشکلی میشود راه حلی پیدا کرد. تیز بینی، تیزهوشی و درک موقعیت از نکاتی است که میتوان از این داستان برداشت کرد. در یک تجربه ی شخصی وقتی قصه ی چوپان دروغگو را برای کودکان قصه گویی کردم ؛ یکی از کودکان مطرح کرد که من به مادرم گفته ام قصه چوپان دروغگو را برایم نگوید . او گفت چوپان، دروغگو بود ولی گوسفندان که گناهی نداشتند و مردم وقتی این وضع را می دیدند می بایستی به خاطر گوسفندان ؛ آنها را رها نمیکردند .
ومن مانده بودم چه اثر تربیتی پنهان و رمز آلودی در قصه نهفته است که کودک قصه چوپان دروغگو را از این زاویه درک کرده بود . در حالی که همه ما از چوپان دروغگو دروغ و آثار مخرب آن را شناخته ایم واز این صحبت می توان این را دریافت که او این طور فهمیده که اگر روزی برای اوهم اتفاقی بیفتد آیا دیگران به خاطر اشتباهات مادر او را درک نخواهند کرد و به فریادش نخواهند رسید و یا اوج مهربانی در روح کودک را شاهد هستیم که در این قصه به دنیال عدالت است . گوسفندان هیچ گناهی نداشتند ! یا وقتی که مادرم درباره همنشین ودوست بد صحبت میکرد، نمی توانستم برایش معنایی قائل بشوم اما موقعی که قصه پسر نوح را در کتاب فارسی دبستان خواندم تاثیر همنشینی با آدمهای بد راشناختم و این داستان مذهبی به عنوان گوشواره ای آویزهی گوشم کردم . وقتی در سنین کودکی قصهها خوانده شوند مزه ای می دهند که درهیچ یک از زمآنها نمی توان آن را حس کرد. مثلا وقتی در سن کودکی قصه ابراهیم در آتش را خواندم بسیار لذت بردم و با تمام وجود از همان سنین اعتقاد پیدا کردم که اگر خدا بخواهد برگ از درخت نمی افتد. با این قصه ی شیرین، قدرت و نیروی خداوند را شناختم و چشیدم. آیا می توان این شناخت و حس را فارغ از دوران کودکی با صدها مجلس خطابه و وعظ مقایسه کرد؟ مطمئنا اگر ما هزاران کلاس خطابه و وعظ را برای بچهها بگذاریم به مراتب آثارش کمتر از این قصههاست . به یقین کودکی که قصه انفاق حضرت علی (هدیه انگشتر به سائل در نماز )برایش گفته شود این را ملکه خود خواهد ساخت و جزئی از وجودش خواهد شد و کم کم به رشد این صفت مثبت در خود خواهد پرداخت .
در داستان سه خوک کوچک که یکی از داستآنهای آلمانی است ،خوک اول و دوم همین طور بدون برنامه و فکر مشغول به ساختن خانه میشوند و در نتیجه طعمه گرگ میشوند .ولی خوک سوم تمام جوانب را در نظر می گیرد و هشیا رانه عمل می کند و بر اساس رایط محیط و..خانه می سازد وخودرا با اصل واقعیت هماهنگ می سازد و هیچ آسیبی به او نمی رسد. قصه سه خوک این اصل را یاد آوری می کند که اصل واقعیت، بر اصل لذت برتری داردو کودکان و نوجوانان یاد می گیرند که براساس واقعیات موجود در جامعه تصمیم بگیرند و عمل بکنند. روان شناسان گفته اند که کودک تا هفت سالگی، در دوره معروف به پیش عملکردی سیر می کند و فکر می کند همه چیز از پیش تعیین شده است اما بعد به نوعی از رابطه علت و معلولی دست پیدا می کند و این سر آغاز فهم و کنجکاوی اوست .او وقتی قصه گوش می دهد، روابط علت و معلولی را کشف می کند و استدلالها را در می یابد و این را به بیرون تعمیم می دهد، پس جهان هم بر اساس یک رابطه علت و معلولی است و بی هدف نیست وزاویه دیدش تغییر می یابد، دنبال چیستی جهان می گردد و هدف آفرینش را جویا میشود. پس به ارزش خود پی می برد که بی هدف آفریده نشده است .
قصه به کودک می آموزد که چه طور به تنهایی می تواند شخصیتش رشد کند و به کمال برسد ودر واقع بحرآنهایی مثل بحران عاطفی یا استقلال طلبی یا اجتماعی و حتی فرهنگی را پشت سر بگذراند و از لای گل و لای خودرا بیرون بکشد و اضطرابهای درونی اش را در قصه تخلیه کند و پایان خوش قصه خیال آسوده ای به او می بخشد. نکته ای که باید به آن توجه داشت این است که هر موقع کودکان ما از چیزی ترسیدهاند وبا خود کشمکش داشته اند، پدر ومادر آن را نادیده گرفته اند. ولی قصهها به راحتی این ترسها و اضطرابهای کودکان و نوجوانان راجدی می گیرند و مستقیم در باره شان صحبت می کنند، ترس از مرگ، ترس از جدایی،ترس از سرزنش و… و وقتی قصه با این جمله پایان می یابد که آنها تا سالیان سال با هم به خوبی و خوشی زندگی کرده ند این ترس ازبین می رود و کودکان دیگر فریب نمی خورند. یا نکته دیگری که درباره ترس کودکان مطرح است این است که همیشه پدر و مادرها از غولها و دیوهای توی قصهها ترسیدهاند که مبادا باعث وهم و ترس کودکان شود اما باید گفت که نه تنها این دیوها وغولها باعث ترس کودکان نمیشود بلکه باعث میشود که کودکان به مشکلات و سختیها بیشتر فکر کنند و مبارزه را یاد بگیرند. و وقتی این غولها را شکست دادند اعتماد به نفس به دست می آورند. باید گفت: قصه هر چند در جنگل ترسناک یا در شب تاریک باشد اما با امید واری که قهرمان قصه به خود می دهد احساسا ت منفی را سرکوب کرده و کودک بر ترس و تاریکی غلبه پیدا می کند .
برونو بتلهایم عنوان کرده است که بچهها با شنیدن چنین قصههایی بهتر میتوانند راه حلهای حالات ناگوارشان را با شیوه ای کودکانه بیاموزند و چنین قصههایی در تکامل بخشیدن به شخصیت بچهها موثر هستند. در واقع قصهها هر دو عنصر شکوفایی شخصیت کودک یعنی عقل و احساس را تحت تاثیر قرار می دهند. در درون قصهها اگر به خاطر سرزمینی جنگیده شده، احترام به مالکیت دیگران را بیان کرده و اگر شخصیت قصه از وسیله ای استفاده ای کرده، روح ابتکار و نوجویی را در کودک تقویت کرده است . قصهها همه درست اندیشیدن و فکر کردن را یاد دادهاند. در قصه دوستی موش وفیل که بازهم قصه ای آلمانی است این نکته را به کودک یادآور میشود که قدرت مفید باید در اختیار اندیشه درست باشدو این عمل متضاد با زورگویی کودکان می باشد. کودک از قصهها یاد می گیرد که هرگز با مشاهده نمیشود کاری را یادگرفت بلکه آموختن هر کاری شرایطی لازم دارد که بدون آن کسب موفقیت غیر ممکن است. بی توجهی به حرف پدر و مادر و کسانی که حرف هیچ کس را به جز خود قبول نمی کنند، احترام به حقوق حیوانات و پرندهها ، محترم شمردن انسآنها ،اطاعت از قوانین همه از تاثیرات تربیتی قصههاست . به طوریقین باید گفت که قصه فلسفه تربیت را در کودکان و نوجوانان پایه گذاری می کند.
ارزشهای اخلاقی :
زندگی اخلاقی داشتن فقط مستلزم به جا آوردن نوعی از اعمال نیست، بلکه نوعی ازانسان بودن را ایجاب می کند. قصهها قوانین اخلاقی، شیوه تبعیت از احکام اخلاقی، شکل دهی فعالانه به خویش و غایات اخلاقی را در نا خودآگاه کودک می ریزندو جهان بینی ارائه می کنند که در آن مخاطب کودک و نوجوان به سمت تعالی روح حرکت می کند و این حرکت در گرو ارزشهای اخلاقی است که کودک از قصه برداشت می کند. به عنوان مثال اگر در قصه ای کودک اسباب بازی مورد علاقه اش را به کودک دیگری میبخشد که اسباب بازی ندارد، دیگر نیازی به معرفی ارزش بخشیدن نیست. همچنین ارزش آزادی را وقتی کودک می فهمد که ببیند حیوانی در قصه اسیر شده باشد. کودک در قصه بارها و بارها شاهد همکاری و همدلی ومهربانی حیوانات بوده و این را به راحتی درک کرده است . از جمله ارزشهای اخلاقی دیگری که کودک در میان قصهها پیدا می کند میتوان به مسوولیت پذیری ،وفای به عهد ،قانع بودن ،فداکاری ،امید ،شجاعت ،عشق به پدرمادر و ائمه ،عدالت و انصاف ،روح انسان دوستی و نوع پروری . عزت نفس ،انسانیت،حقیقت و فروتنی اشاره کرد. کودک همچنین پی به ارزش نادانی و دانایی می برد و یاد می گیرد شتابزده عمل نکند. در مجموع، قصه خود به تنهایی دارای سلامت ذوق درقرون مختلف بوده است و این سلامت ذوق،ارزشهای اخلاقی ،دینی و اجتماعی پرباری داشته که به سلامت جامعه کمک بسیار موثری کرده است.
ارزشهای تاریخی و فرهنگی وملی :
انسآنها همیشه ودر هر لحظه دوست داشته اند که هویت خود را بشناسند و از نیاکانشان آگاه شوند ودراثر همین نیاز، قصهها ریشههای فرهنگی اقوام را آشنا و آنها را قادر به بیان می کنند . ایزابل، منتقد فرانسوی ادبیات کودکان معتقد است در تحول هر ملتی دورانی وجود دارد که طی آن می کوشد هویت خویش را به یاری فرهنگ قومی ابراز دارد. قصهها، مرکز آگاهی از هویت انسآنهایی بوده که دوست داشتند خود را بشناسند .باید گفت قصهها هر چند که به دستههای مختلف تاریخی مذهبی حماسی و علمی و.. تقسیم میشوند اما مردم به کمک قصهها، تاریخ خود را میآموزند و با اسطوره قوم و خویش آشنا میشوند و به میراث ارزشها و آداب و رسوم دست پیدا می.کنند. به عنوان مثال قصههای شاهنامه فردوسی، سراسرتاریخ دلاوریها و جنگاوریهای یک ملت ودفاع از مام میهن بوده است . قصهها انعکاسی از زندگی درکوه ودشت و مناطق جغرافیایی مختلف و همچنین دورآنهای مختلف بودهاند، دورانی که عوامل طبیعی جغرافیایی مثل سیل ،زلزله و یا عوامل انسانی مثل زورگویی پادشاهان و … همراه بوده است، اگر این قصهها نبودند از کجا ارزش و لیاقت حاکمان مختلف و سلسلههای گوناگون و آنچه که بر مردم آن روزگار گذشته مشخص می شده است. باید گفت که قصهها سرشار از تاریخ ،سنتها ،مذهب ،آداب و قهرمانیها هستند. . در قصههای مذهبی بچهها با فرهنگ ملی و دینی کشور خود آشنا میشوند مگر نه این که فلسفه عید قربان و غدیر ،لیله المبیت و.. واقعیاتی بوده که به صورت قصه سینه به سینه نقل شده است. قصههای تولد و شهادت و زند گی ائمه همه و همه مگر جز انتقال ارزشهای اسلامی است .
قصه گویی :
قصه همیشه همراه با قصه گویی بوده است. قصهها وقتی جان می گیرند که از ادبیات مکتوب بیرون بیایند ودر مجموعه قصه گوها قرار گیرند .قصه گوها از درخشش خاصی برخوردار بودهاند و به پاکی هنر سخن می گویند، روث سایر که خود از قصه گوهای برجسته است می گوید: هر قصه هنگامی که گوینده اش را ترک می کند و برای همیشه در چارچوب لوحهای گلین یا برگهای دست نوشته و چاپی محصور میشوند به گونه ای میمیرند. شکل شفاهی داستان خواه از دید زیبائی شناسی یا از جنبه تربیتی بسیار ارزشمند است گویی استفاده کردن و خواستن آن جزیی از شخصیت انسان است و باید گفت که هنر یک قصه گو در زندگی کودکان سهم با ارزشی به خود اختصاص می دهد و همیشه چنین بوده است . در دنیای پرمشغله امروز که بسیاری از کودکان ما راه درست گوش کردن را نمی دانند، برای دریافت از قصه ، نیازبه کمک دارند تا راه درست گوش کردن را بیاموزند و اهمیت سکوت را دریابندو قصه گویی خود نقش به سزایی در این امر دارد. از راه قصه گویی می توان زندگی دانشمندان و هنرمندان و .. را به نحوبسیار مفیدی ارائه کردتا سرمشق خوبی برای تلاش کودکان و نوجوانان شوند. همچنین قصهگویی درروزهای تعطیل، عیدها و جشنهای خاصی مثل هفت سین ،شب چله و عید نوروز و.. می تواند کودکان و نوجوانان را با فرهنگ ملی ایرانی آشنا کند و فلسفه این روزها را به آنان معرفی کند. باید عنوان کرد که قصه گویی بهترین راه بیان آرزوها و زبان مشترک انسآنها برای معانی و انتقال ارزشهای اخلاقی و فرهنگی و تاریخی است. یکی بود،یکی نبود، عبارت جادویی حکایتهایی که کودکان جهان را فارغ از زبان ،نژاد ،رنگ ،مذهب به دنیای دیگری خارج از وحشی گریهای دنیای امروزی می برد و همه کودکان را با هم هموطن می سازد.
به یقین نیازهایی سبب شده تا قصه گویی مهم تلقی شود. عواملی نظیر زیبائی شناختی انسآنها ،مبادله تجربه ،نیاز به تبیین جهان،و روان انسآنها که همیشه دوست داشتهاند با دیگران رابطه داشته باشد و از سرگذشتها حرف زده باشد، از جمله این عوامل و نیازها تلقی میشوند. کرنی چکووسکی نویسنده مشهورروسی معتقد است، هدف از قصه گویی پرورش همدلی و انسان دوستی در کودک به هر قیمیتی است و حقیقت جز این نیست که کودک وقتی قصه ای را می شنود امکان برقراری ارتباط با کودکان دیگر را بهتر می کند و حس درک و همدلی اش با دیگران زیادتر میشود. قصه گو وقتی برای کودکان قصه می گوید، شنوندهها با او همراهی میکنند. همه باترس قصه گو می ترسند و با حرکات او نفس در سینههایشان حبس میشود. گاه آرام و گاه نا آرام و اینها عناصری هستند که یک قصه گو برای دیگران ساخته و آن قدر در کارش موفق بوده است که بتواند هر لحظه عکس العمل را بر شنونده قصه بگذارد و با این کارش لذت بردن را در کودکان نهادینه می کند. لذت از ترس، از حادثه و … باعث میشود که کودکان به ارزش لذت پی ببرندو از زندگی شان عادت زدایی کنند. باید مطرح کرد که قصه گویی همچنان با ارزش است و سرشار از تفریح. وقتی تولد بچهها را با یک کیک و خاموش کردن آن مختصر می کنیم بچهها با احساسات غریبه میشوند. اما وقتی قصه گویی را برایشان اجرا کنیم و از قصه تولدشان بگوییم، واقعیات را می توانیم برای آنها ملموس کنیم و به آنها بفهمانیم برای ما ارزش دارند. دریکی از طرحهایی که با اعضای کودک و نوجوان یک مر کز انجام داده بودم، از اعضا خواستم تا قصه تولد خودشان و خاطراتی که در هنگام تولد از پدر و مادرها شنیدهاند برای ما صحبت کنند. در واقع از قصههای تولدشان برای جمع قصهگویی کنند. از لابه لای همین قصههای تولد بچهها، نکتهها ارزنده بسیاری برایشان آشکار شد. انان از فداکاری مادر ،خوشحالی ،سلامتی ،صمیمت و… بسیار شنیدند و آموختند.
الین گرین می گوید: قصه گویی برای شنونده نوعی آگاهی رفیع ، حس شگفتی، راز ورمز و حس احترام به زندگی ایجاد میکند و این تغذیه معنوی، خود اولین هدف قصه گویی و اثرات دیگر آن اهداف ثانوی هستند. باید گفت موسیقی که در لحن قصه گو هست وبه همراه متن ارایه میشود، تصور و تجسم خلاق را هنگام شنیدن قصه در کودک پدید می آورد و امکان تصویر سازی را برای او فراهم می کند و تخیلش را تقویت می سازد.
نتیجه گیری :
قصه و قصه گویی بهترین ابزار و کاربردی ترین وسیله برای تربیت کودکان و نوجوانان است . عناصر تشکیل دهنده قصه با نیازها ی روحی وروانی کودکان ارتباط تنگا تنگی دارد. کودک و نوجوان با ذهن و فکر گسترده ای که دارد مضامین مختلف اجتماعی ،اخلاقی وفرهنگی را ازلابه لای حوادث پیدا می کند و با بینش دقیق و ظریف خود این مضامین را استدلال می کند و به تدریج وارد رفتارش میسازد. قصه برایش الگو میشود و بدین ترتیب نقش بسیار مهمی در تکوین شخصیت کودک ایفا میکند . پس در انتخاب قصهها باید دقت کنیم.
کودکان با شنیدن قصه، توانایی حل مساله را می آموزند و معادلههای نامفهوم برایشان معنا میشود. مفاهیم خوبی و بدی را میفهمند و به گمراهی نمی افتند. درکشان نسبت به جهان چالش پیدا می کند و درست می اندیشد. یاد می گیرند که خود محور نباشند و برای دیگران هم سهمی در زندگی قائل باشند. یکی ار نتایجی که می توان از قصه گویی گرفت، آن است که باید با قصه گویی درک کردن را در کودکانمان نهادینه کنیم و بگذاریم بچهها با قصه گویی اهمیت پیدا کنند. اگر ارزش قصه گویی را بدانیم و روانشناسی کودک ونوجوان رابشناسیم و نیازهای آنان را شناسائی کنیم، خلا را از وجود کودکان ونوجوانان خود دور کرده ایم. به طور مثال اگر درادبیات دینی این طور عمل شود، دیگر با پدیده مذهب گریزی روبرو نخواهیم بود.
منابع:
1- دیویی چمبرز ،1366،قصه گویی ونمایش خلاق ترجمه ثریا قزل ایاغ- چاپ اول- نشر دانشگاهی
2- آنا پلوسکی 1372قصه گویی در خانه و خانواده ترجمه مصطفی رحماندوست- چاپ اول- انتشارات مدرسه
3- آنا پلوسکی 1364دنیای قصه گویی ترجمه محمد ابراهیم اقلیدی- چاپ اول- انتشارات سروش
4- برونو بتلهایم 1384کودکان به قصه نیاز دارند ترجمه کمال بهروز کیا -چاپ اول- نشر افکار
5-الین گرین 1378-هنر و فن قصه گویی ترجمه طاهره آدینه پور- چاپ اول- انتشارات ابجد.
6-حجوانی مهدی 1376قصه چیست -چاپ دوم- انتشارات حوزه هنری
7- رهگذر رضا 1366واما بعد- چاپ اول- حوزه هنری تهران
8-یار ویسی منصور 1380تبسم شکوفهها -چاپ اول- انتشارات تمدن اسلامی ارومیه
9-حکیمی محمود و کاموس مهدی- 1383-مبانی ادبیات کودک ونوجوان ویژه ادبیات دینی چاپ اول- انتشارات آرون
10-پولادی کمال 1384-بنیادهای ادبیات کودک -چاپ اول- انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان
11-بهروز کیا کمال- 1384قصه وداستان در کتابهای درسی و کمک درسی آلمان- پژوهشنامه ادبیات کودک و نوجوان شماره 42
12-طاقدیس سوسن 1378یاد داشتی درباره کودک قصه و مطالعه- پژوهشنامه ادبیات کودک ونوجوان شماره 19
کلید وا ژگان:قصه ،قصه گویی ،ارزشهای اخلاقی ،ارزشهای ملی ،مفاهیم تربیتی .
زهرا غلامی داودآبادی
کارشناس زبان و ادبیات فارسی
مربی ادبی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان –استان مرکزی