4 رمان جمشید خانیان در مرکز 2 کوثر نقد شد

 
شب گربه های چشم سفید
این داستان زندگی یک خانواده در زمان انقلاب را به تصویر می کشد، که این خانواده پسر بزرگ خود را در یک تصادف از دست داده اند. از آن زمان پدر خانواده به هم ریخته و روحیه ی قبلی خود را از دست داده است . و راوی داستان که پسر کوچک خانواده است از کبوتر زخمی مراقبت می کند که طعمه ی گربه ی مهاجم چشم روشن نشود ، که در این هنگام فردی محکم به در می کوبد . و هنگامی که در را باز می کنند، مردجوانی با عجله از دست پلیس به خانه پناه می آورد.
 پدر خانواده با به یاد آوردن مرگ پسربزرگش دررانندگی واین که مردم حاضر در صحنه هیچ کمکی نکرده اند، از او می خواهد که خانه ی وی را ترک کند و خود را تسلیم پلیس کند. وآن جوان در این هنگام کاغذی درآورده و یادداشتی می نویسد، ومی گوید: به خانواده اش با این آدرس اطلاع دهند و گویند که احمد این را داد .. هنگامی که پدر نام احمد که هم نام پسرش بوده را می شنود. و بارفتارهای معصومانه ی وی مواجه می شود، نظرش عوض میگردد ، و خودش بیرون می رود ، و با ماموران درگیر می شودو ماموران به قصد بازرسی وارد منزل وی می شوند.
 مادر، احمد را پسر بزرگ خانواده معرفی می کند و او را نجات می دهند نکته ی جالب داستان اینجاست که همانگونه که خانواده با عملکرد خود باعث نجات جان جوان فراری می شود،راوی نیز با نجات کبوتر زخمی از دست گربه باعث زندگی دوباره ی او می شود. دقیقا مامور در این داستان به شکل همان گربه ای که می خواسته پرنده را بگیرد توصیف شده ..که در واقع می توان گفت نویسنده از حیوانات در جهت مقدمه سازی برای ورود به داستان استفاده کرده است.
در این داستان چون هنجارهای قبلی موجود در جامعه در حال فرو پاشی است و جامعه در حال یک ناهنجاری به سوی به وجود آمدن هنجارهای جدید پیش می رود ..اعتماد به مامورین در بین مردم کمتر است و اعتماد به یکدیگر زیاد تر که به همین دلیل احمد را می پذیرند و از دست قانون در حال فرو پاشی نجاتش می دهند
در این داستان حیوانات حضور پررنگی دارندو در کنش های اصلی داستان حاضرند اما در رفتار با حیوانات تناقض وجود داشته و رفتار منفی به کار برده شده است.که برای مخاطب بد آموزی دارد."راوی مشغول تیمارداری کبوتر از یک سو وراندن و گاه شکنجه ی گربه ی مهاجم از سوی دیگر است".
عنوان کتاب بسیار مناسب است و تا حدی به مخاطب در فهمیدن موضوع داستان کمک می کندو در عین حال داستان را لو نمی دهد تصویر روی جلد کتاب" مامور و گربه" فضای خفگان موجود در کتاب را تداعی می کند که همچنان گربه در کمین پرنده و مامور نیز در کمین جوان انقلابی است تا به دام اندازند.
                                                            شرمین اروجی- گروه سنی"ه"
 
شبی که جرواسک نخواند
بحث آزاد
نوروزی: با سلام وخسته نباشید وتبریک به مناسبت هفته کتاب وکتابخوانی، همانطوریکه مستحضر هستید در این جلسه به بحث و بررسی کتاب "شبی که جرواسک نخواند"نوشته جمشید خانیان خواهیم پرداخت. این کتاب در سال 83 به عنوان یکی از رمان های موفق برای نوجوانان مطرح شد وکاندیدای جایزه کتاب سال گردید.
جمشید خانیان در این کتاب از زاویه ای نو و دریچه ای دیگر به جنگ تحمیلی نگریسته ،البته این کتاب تنها خاطره ای از اوایل جنگ بوده و تنها مهاجرت یک خانواده جنگ زده از خرمشهر به آبادان را بیان می نماید. ولی با توجه به نوع نگاه خود توانسته نظر منتقدان را به خود جلب نماید که امیدوارم شما نیز از خواندن آن لذت برده باشید.
نسیم گلستانی: «شبی که جرواسک نخواند»شرح حال خانواده ای است که در یکی از شهرهای مرزی در جریان جنگ ایران وعراق زندگی می کنند وصدام با بمباران و با به راه انداختن جنگ ،آرامش این خانواده صمیمی را به هم زده است. تا جایی که پدر خانواده تصمیم گرفته، برای نجات خانواده خود از این وضعیت آنها را به آبادان نقل مکان نماید. ولی هیچ کدام از اعضای خانواده مایل به مهاجرت وجدا شدن از شهر خود نمی باشند چرا که این شهر برای همه آنها یاد آور خاطرات خوب گذشته شان می باشد.
داستان با اینکه حول شخصیت های محدود در گردش است ولی خواننده صحنه را شلوغ ،پر تلاطم و پر هیجان احساس می کند ونکته دیگر اینکه نویسنده در این داستان از آرایه های ادبی فراوانی برای توصیف صحنه و حالات جنگ و صحنه های مربوط به آن از جمله تشبیه و استعاره و... بهره برده و بدین ترتیب در نشانه پردازی داستان موفقیت قابل توجهی را کسب نموده است.
«گر زن به سر»خروس راوی ،به نظرمن نماد انسانی است که در مقابل تجاوز گریهای دولت عراق ساکت نشسته و مقاومتی نمی کند ولی در طول داستان با دیدن جانفشانی های مردم در دفاع از کشورشان او نیز تحریک شده و آواز برائت از دشمنان را سر می دهد.
«ماهی» خواهر راوی در تنگنای جنگ به فکر ازدواج است ودر تمام مدت داستان نیز به زوایای آن فکر می کند . به نظر می رسد نویسنده شخصیت خوبی برای او ترسیم ننموده است. بطوریکه در جنگ تحمیلی همه دختران نیز همانند دیگران به دفاع از کشور عزیزمان برخاستند.
شرمین اروجی: من نیز با این نظر موافقم ،نحوه شخصیت پردازی"ماهی"مناسب نمی باشد نویسنده حضور دختر در زمان بحرانی جنگ را منفعل و بی تفاوت به تصویر کشیده است.
هانیه دهقان: نویسنده در این کتاب از عبارت ها و جملات عربی زیادی استفاده نموده که به نظر می رسد در گفتگوهای مردم جنوب متداول باشد البته آوردن معنای آنها در پاورقی برای خواننده جذاب بوده و با برخی گویش های خاص نیز آشنا می کند.
آیناز گلستانی: یکی دیگر از ویژگی های مردم جنوب اعتقاد به فال یا استخاره است که در این داستان به آن نیز اشاره شده است. ودر قسمتی از داستان نیز به انداختن انگشتر در آب وخوردن آب آن جهت رفع ترس اشاره شده که من نتوانستم آن را به خوبی درک کنم .
نوروزی:این کار بر مبنای یک باور قدیمی است ودر شهر ما نیز مرسوم است بطوریکه که اگر کسی از حادثه ای ترسیده باشد،زنجیر را در لیوان پر از آب انداخته وآب را به او می دهند تا بخورد.
نرگس حمداله زاده: به نظر من این داستان از ساختار خوب وبی نقصی برخوردار است و آغاز وپایان مناسبی داشته و زبان آن نیز شیوا می باشد.
نیلوفر غزنوی: راوی این داستان اول شخص مفرد"میلو" می باشد و به این خاطر تنها توانسته احساس خود را بیان کند ولی اگراز سوم شخص استفاده می شد بهتر بود چرا که در آن حالت دامنه دید وسعت بیشتری پیدا می کرد.
نسیم گلستانی: وقتی راوی اول شخص باشد داستان دلپذیرتر می شود چون سوم شخص یک عامل بیرونی است و او نمی تواند چندان جذابیتی به داستان بدهد.
نیلوفر غزنوی: سوم شخص از یک منظربیرونی به نظاره نشسته و داستان را بیان می کند،بدین خاطر او می تواند بر تمام جوانب بنگرد.
نسیم گلستانی: یک ناظر بیرونی نمی تواند تفاوت ریز را در داستان به خوبی ببیند و این نکات ریز داستان است که داستان را جذاب می کند.
نیلوفر غزنوی: نویسنده در این داستان به زیبایی توانسته ،اتحاد دو گروه وطایفه محلی راکه در شرایط عادی با هم اختلاف داشته اند را در مقابل جنگ خارجی بیان کند. " طاغی ها" و "زرینی ها" دو طایفه ای هستند که باهم اختلاف دارند.
نسیم گلستانی: خط سیر داستان در بعضی مواقع دچار گسستگی می شود وخواننده نمی تواند آن را به خوبی دنبال کند.
نیلوفر غزنوی: این سردرگمی به خاطر وجود اتفاقات زیاد در دل داستان است .بطوریکه من ابتدا ،تا صفحه 15 کتاب را خواندم ولی نفهمیدم که چی به چی است وتا به آن صفحه رسیدم صفحات اول از یادم رفت.
نرگس حمداله زاده: نشانه پردازی داستان طوری است که خواننده به راحتی می تواند تصاویر ذهنی برای خود بیافریند و چون کتاب فاقد تصویر است ،خواننده می تواند تصویر ذهنی خود را به جای تصاویر کتاب قرار داده و آنرا تا آخر داستان حفظ نماید.
من از تشبیه دود سیاه به مار عصبانی که ناشی از تخیل زیبای نویسنده بود خوشم آمد.
شکیبا جعفری:در این کتاب"زندگی" و"جنگ" با هم آورده شده ،خانواده راوی در پی یافتن محل امنی برای اسکان خود می گردند واز طرفی صدای بمب وخمپاره و تلاش و مقاومت مردم در مقابل تجاوز دشمن آنان را سخت متاثر می کند.
وحشت جنگ به حدی است که حتی خروس خانواده " گرزن به سر" آواز خود را گم کرده است یعنی عمق فاجعه در حدی است که حیوانات هم احساس خطر می کنند.
نویسنده این کتاب با آوردن گوشه ای از مشکلات یکی از خانواده های جنگ زده سعی نموده خواننده را با اهمیت دفاع مقدس و دلاوریها و رشادتهای مردم دلیر مرزنشین آشنا نماید. در کل این داستان انسان را به یاد آیه 6 سوره مبارکه «الانشراح» می اندازد که خداوند می فرماید:«ان مع العسر یسراء» یعنی به درستی که بعد از هر سختی گشایشی هست.
نیلوفر غزنوی:عنوان کتاب در نگاه اول شاید جالب به نظر نرسد ولی با توجه به مطالبی که در صفحه 23 کتاب آمده؛ "شبی که جرواسک نخواند، یعنی شبی که پشتش سپیده مونده معطل که بیاد یا نیاد؛" می توان گفت:عنوان جالب وبا معنائی است.
نوروزی: از حضور پر بار شما عزیزان در این جلسه متشکرم.   
 
قلب زیبای بابور
قصه با ورود به دنیای دختر نوجوانی آغاز می‌گردد.او عاشق قصه‌هاست و جملات و عبارات زیبای کتاب‌ها را قاب‌بندی می‌کند و به‌ دیوار می‌زند.این ویژگی دوران نوجوانی،شوق‌ خواندن و ورود به قصه را در خواننده بر می‌انگیزد.به‌نظرمی‌رسد که در حین تعریف داستان آموزش عملی داستان‌نویسی ارائه‌ می دهد قصه با اشاره‌ای به«شازده کوچولو»،اثر آنتوان‌ دوسنت اگزوپری و نیز«جوجه اردک زشت»،اثر هانس کریستین اندرسن آغاز می‌شود.همین‌ اشارات ما را با ذهنیت خاص یک نوجوان قصه‌ خوان آشنا می‌کند.این نوجوان با قاب کردن‌ جملات،میزان علاقه‌مندی و شیفتگی‌اش را به‌ دنیای قصه‌های معنادار و عاطفی آشکار می‌سازد.او با سؤال‌های‌ فراوانی روبه‌روست(صفحه 10).این باعث‌ شده است که قبل از آشنایی با شخصیت‌های‌ دیگر قصه،شخصیت راوی برای ما برجسته‌ شود.چگونگی دنیای ذهنی خاص راوی و نیز عادت یادداشت‌برداری،تکرار واقعیت و ابراز عواطف، جدا از قصه اصلی، خودش یک قصه به‌شمارمی‌رود.او روایت‌ داستانش را به صورت عینی،لحظه‌به‌لحظه و در زمان حال روایت می‌کند و هرجا با سؤالی‌ روبه‌رو می‌شود،زمان روایت را تغییر می‌دهد و گذشته و حال را درهم می‌آمیزد راوی در طی داستان از کتابهایی که خوانده می گوید، و از سوالاتی استفاده می کند که نا خود آگاه خواننده را به خود جذب می کند.
این داستان در بندر لنگه اتفاق می افتد. که پسری سیاه پوست فقیر به نام کهور عاشق دختر ثروتمندی به نام حزبا می شود، پدر حزبا با ازدواج آنها مخالفت می کند ، و چون دختر نیز به کهور دلبستگی دارد آنها شبانه باهم فرار می کنند. و پدر دختر با این اتفاق بین دو روستا اعلام دشمنی می کند. و می گوید: یا دخترش را به او بر گردانند. یا مرواریدی به نام حزبا را برای او بیاورند.
 مردم روستای بندر ملو به خاطر فقیر بودن ووابستگی مالی به بندر شناس که مردمانش تاجر و ثروتمند بودند ومردم ملو برایشان کار می کردند با قطع ارتباطی که حاج بندو بین مردمان دو بندر اعلام می کند مردم روستای ملو احساس بدبختی و درماندگی کرده و به همین خاطرآنها را طرد می کنند ... که نویسنده این قسمت را به داستان جوجه اردک زشت تشبیه کرده که اردک ها جوجه را با نوکشان زدند و گفتند از اینجا برو ..   نویسنده در این قسمت داستان به خوبی مشکلات و دردهای طبقه ی فقیر که تحت سلطه ی طبقه ی ثروتمندهستند را به نمایش می گذارد.
با این همه کهور برای آشتی دادن دو روستا به دریا رفت تا مروارید حزبا را بیاورد ولی برنگشت ..گرچه اندکی دیدگاه روستاییان را نسبت به خود تغییر داد .
در شبی دیگر پسر کهور یعنی بابور خواب می بیند که باید برای بچه ی ننه دریا گهواره ببرد تا آن مروارید را بدست آورد و می رود و با وال که نگهبان حزبا بود می جنگد و گهواره را به ننه دریا می دهد و حزبا را می آورد و دوستی و صلح را در میان دو روستا برقرارمی کند.  
 این داستان در واقع تعریف جدیدی از زیبایی را ارائه می دهد. بر خلاف آنکه اکثریت زیبایی را در ظاهر می یابند ..که در این داستان مثالش حاجی بندو پدر دختر هست که تنها خواسته اش زیبا ترین مروارید جهان حزبا است. در مقابل این دیدگاه قلب زیبا مطرح می شود که مثالش کهور و بابور است که که بخاطرآشتی و دوستی دو روستا دل به دریا زدند و مروارید حزبا را یافتند.
و شخصیت دیگری که در این داستان بسیار جالب به نظر می رسد"شنبه"هست برای فروش اجناسش گاه گاه به روستا می آید . و تمامی اخبار شهر را با خود به روستا می آورد .که در واقع می توان گفت نقش رسانه را بر عهده دارد.
نقاط قوت داستان در ترکیب زیبای داستان با داستانهای دیگر، همچون جوجه اردک زشت ،شازده کوچولو و.. است و همچنین سوالاتی که مطرح می شوند و خواننده را به تفکر وا می دارند.
تصویر های داخل کتاب تا حدی نمایان گر متن کتاب هستند. ولی تصویر روی جلد کتاب به نظر گنگ می آید ومفهوم خاصی را در ذهن خواننده تداعی نمی کند .
                                                            نسیم گلستانی گروه سنی "د" مرکز شماره دوکوثر
عاشقانه های یونس در شکم ماهی
نگاه کردم به آسمان، غروب بود وآسمان سرخ بود و از غرب ،درست از پایین اروند رود دود غلیظی سینه کش سرخ آسمان را تند تند بالا می آمد. دود، شبیه عقرب سیاهی بود که انبرک های دو طرف آرواره اش را سیخ کرده باشد به جلو و..». صفحه 26
کژدم، تند تند بالا می آید با انبرکهای خود زندگی مردمان را محصور ومحدود می کند ودرصدد نیش زدن آنان بر    می آید و مردمان نگران از نیش خوردن پا به فرار می گذارند.تحمیلی بودن جنگ موضوع بسیار مهمی است که کودک و نوجوان بایستی با آن آشنا شود.و او در این اثر به قدرت طلبی و زیاده خواهی دیگران که موجب به هم خوردن آرامش هموطنانمان گردیده بود بیشتر پی می برد.
جمشید خانیان؛ زاده آبادان است یعنی از آنانیکه به "جنگ زده"معروف شده بودند او در آثار خود به دور از هر گونه شعار زدگی سعی می کند از منظر یک نوجوان به جنگ وزندگی بصورت توامان یعنی زندگی در محیط جنگی بپردازد و در این زمینه به موفقیت هائی نیز دست یافته است.کودک ونوجوان با آثاری که بصورت مستقیم به جنگ بپردازند   نمی تواند رابطه برقرار کند وخواندن این آثار حتی با مشوق هائی چون جایزه های رنگین نیز امکان پذیر نمی گردد. و"خانیان "به خوبی این امر را درک کرده است.
عشق وعاشقی ،استفاده از نمادهای دینی وموسیقی و...از جمله خطوط قرمز ی است که کمتر نویسنده ای به آنها      می پردازد. قهرمان داستان او یک دختر 13 ساله ای که ،عاشق موسیقی است. ودر مهاجرت اجباری خود بیشتر از همه نگران ابزار موسیقیایی خود یعنی "پیانو"ست. وحتی به نجات او بیشتر از نجات همنوعانش اهمیت می دهد.
سونات "تودیع"بتهون برای او سحر آمیز است .درک او از ترک اجباری کشور وموطن ،یک درک ظریف و هنری است او با این سونات به غم پادشاه اتریش می اندیشد.غافل از آنکه چرخ بازیگر،تجربه این سونات را برایش اجباری نموده است.
عشق وعاشقی بدون شک یک از دغدغه های بسیار مهم نوجوانان است وخانواده ها نیز همواره از این امر نگرانند ودوست ندارند که فرزندانشان با این امر در گیر شوند و تمام سعی خود را برای دور نگه داشتن آنها به کار می بندند.
خانیان در این اثر معرفت جدیدی از دوست داشتن را کالبدشکافی می کند.دوست داشتنی که از یک تنفر آغاز می شود. ونهایتاً به قول معلم شهید" برتر از عشق " ظاهر می شود. قهرمان داستان،کسی را دوست می دارد که ناخواسته مهمانشان شده و با آمدنش جا را برای عزیزترین دوستش (پیانو)تنگ نموده بطوریکه او به ناچار آن را رها می نماید و این جدایی موجب ناراحتی و بیماریش می گردد.
استفاده از راوی اول شخص برای روایت داستان جذابیت آنرا دوچندان نموده است چرا که در این گونه موارد ،راوی اول شخص، بهترین زاویه دید بوده و خواننده نوجوان به راحتی با قهرمان احساس این همانی می نماید.
این اثر را شاید نتوان مطابق تعریف های موجود یک داستان نامید ولی می توان به یک سمفونی گوش نواز تشبیه نمود،یک سمفونی از یک گروه ارکستر موفق،ارکستری که بسیاری از اعضای آن حتی دیده نمی شود.
شاید باور اینکه داستانی بدون گره افکنی و تلاش برای باز کردن آن گره ،گیرا وجذاب باشد. در ذهن نگنجد. ولی پیش بردن موازی جنگ وزندگی ویا "جنگ وصلح" چنان زیبایی آفریده که گوش نسپردن به این سمفونی را غیر ممکن نموده است.
سونات "عاشقانه های یونس در شکم ماهی"را فقط می توان با قدرت مقدس "دوست داشتن"آفرید وتنها با دوست داشتن است که بدون ابزار و ادوات می توان بهترین ها را آفرید. اگر بتهون با سونات "تودیع"به فکر انتقال حس ترک اجباری وطن وبازگشت شیرین مجدد بوده سارا نیز با الهام از او و با خلق این سونات، حس خود را بدین طریق منتقل می کند.حسی از یک دوست داشتن در یک سپهر پاک وبی آلایش.
به قول "یونس " "پیانو مال پولدارهاست".ولی جنگ پولدار وفقیر نمی شناسد. شاید کمتر کسی پیدا شود که از دریچه یک خانواده مرفه به مقوله جنگ بپردازدو شاید کسی جرات بیان فرار از جنگ که یک واقعیتی است، نداشته باشد. و مهم تر از آن اینکه در این هیر وبیر به فکر نجات "کوکو" نیز باشی.
 ولی خانیان به دور از هر گونه شعارزدگی آهسته وپاورچین به میان مردم می رود و طبقات مختلف را با دغدغه های متفاوت در یک وانت بار جا می دهد و آنان را به مقصد نامعلومی هدایت می کند.جایی که گلوله بر سرشان نبارد.
یونس با زبان فیزیک آشناست "سرعت نور" و"صدا" و"گرانیگاه" و... را با مثال هایی از زندگی بیان می کند و"سارا"با زبان هنر آشناست این هر دو نیاز زیستن است.اولی برای راحت زیستن و دومی برای لذت بردن از زیستن. یونس از واقعیت های موجود درس می گیرد و"سارا"از استادان غیر "همکیش" .واین چنین است که نوجوان می فهمد که می توان از همه چیز و همه کس آموخت واین آموختن چه لذت بخش است واین آموزش امری واجب برای خوب زیستن.
                         
                                                                                          زهرا نوروزی کیوی
                                                                                      مربی فرهنگی مرکز دو کوثر