اردشیر صالح پور – دکتری پژوهش هنر
قصهها محیطی گرم و پویا دارند. فضایی برای آگاهی برهنجارهای عمومی و خاستگاههای اجتماعی آنان ساده و ایستا نیستند. به زندگی نظم و تعادل میبخشند. اولین وظیفهشان تکوین غنای درونی ذهن آدمی است. در پویهی خود مقاومت و صبوری میآموزند ما را در مقابله با خطرات و رفع موانع یاری میرسانند. قوت حافظه و تخیل را تقویت میبخشند. گاه سرگرمی و لذت و تفریح خاطر ایجاد میکنند. به ترویج اصول انسانی و فضائل معنوی مبادرت میورزند. آنان اگرچه خود بعضاً فاقد حقیقتاند اما ما را در رسیدن به حقایق هدایت میکنند. درونمایه و جانمایهی آنان همانا جدال همیشگی نیکی و بدی است. ترس را زایل کرده و بذر امید را در ذهن و جان مخاطبان میکارند تا به مدد یافتهها و تخیل و تعقل به بردبار بنشیند. و از همه مهمتر آنکه زبانی نقلی و روایی دارند که به گوش جان مینشینند.
بشر از دیرباز قصهگویی و قصهنیوشی را دوست داشته و شبهای بلند در کنار آتش سالخوردگی به نقل و بازآفرینی قصهها مبادرت نموده است. به عبارتی قصهها شکلی ساده و ابتدائی دارند و ساختمانی نقلی و روایتی شیرین بار و آسان پرداختاند.
قصه به لحاظ بار واژگانی از قصَّ، یَقُصَّ میآید که به معنای پیگیری و دنبال کردن چیزی است و اصطلاحاً به اخبار و روایت و حکایت پشتیبان اطلاق میشود و آن کس که اخبار گذشتگان را نقل میکند قاص خوانده میشود.
در سادهترین تعریف میتوان گفت: به هر داستان، منقول، چه به شعر و چه به نثر قصه میگویند و قصهها سرشار از حوادث خارقالعادهاند و آینهدار زندگی آدمیاناند.
نگارش قصهها غالباً ادیبانه نیست. آنان زبانی معمول و رایج را دارند و همین امر باعث میشود تا به آسانی در ذهن و خاطرها جا خوش کرده و در حافظه به یادگار بنشیند.
«هزار و یک شب» یکی از شگفتیترین و غنیترین و در عین حال معروفترین کتابهای قصهی دنیاست که ریشهای ایرانی داشته و اصل آن به هزار انسان میرسد که در آن دختری به نام شهرزاد از بیم جان خود که مبادا توسط پادشاه کشته شود به زیباترین شکلی روند تداوم داستانها را در تعاقب و تواتر، چنان طراحی میکند که اشتیاقی وصفناپذیر را برای شنیدن ادامهی داستان در جان شاه ایجاد کند، چنانچه اکنون فیلمهای سریالیک میکنند.
تنوع و گونههای شخصیتها و تیپهای اجتماعی امر دیگری است که بر گستره و جذابیت داستانهای افراد و تمامی خصلت و خلق و خوها چنان در منش آنان طراحی میشوند که از آنان چهرهای جذاب و فعال ساخته و تمایز و تفکیک ایجاد مینمایند.
تفاوت انسانهای بدسگال و نیکاندیش در عملکردشان متجلی میشود و شر و پلیدی علیرغم سلطه و سیطره در روند حوادث، سرانجام جای خود را به نیکی و حقیقت واگذار مینماید و بدین طریق است که مخاطبان ضمن هم ذات پنداری با قهرمان قصه بهنوعی التذاذ دست مییابند.
بدین طریق و اعتبار هرگز نباید از جنبههای سرگرمی و تفنن قصهها غافل بود. بشر همواره به جستجوی لذت است و لذت امتیاز ویژه و مدام اینگونهی ادبی است.
وجه دیگر قصهها بهویژه در روایتهای شفاهی آن است که قصهگو و مخاطب در زمان واحد به مواجههای حضوری در برابر هم قرار میگیرند تا به نوعی وحدت و همدلی که غایت داستان است، نائل شوند. درواقع هم راوی و هم مخاطب در شکل تعریف قصه دخالت مستقیم دارند و آنان را نمیتوان از روایت قصه جدا دانست و درست برخلاف داستانهای مکتوب راوی هر بار میتواند تغییری در ساختار روایت خود ایجاد کند و شنونده نیز مجال آن را مییابد که سؤالی را طرح کند و به نوعی مشارکت و حضور خود را در پیوند با روایت دوستان به اثبات برساند. این تازگی و عدم تکرار نوعی پویائی و دینامیزمی است که به ذات و ماهیت و ساختار قصهگویی مربوط است و آن را از سایر هنرهای دیگر متمایز و متفاوت میسازد.
در واقع این تأثیر و تأثر متقابل است که به زندگی و جذابیت ماجرا کمک میکند و همین مخاطب بهزودی میتواند راوی داستانی در آیندهی نزدیک باشد.
نشانهها و معانی یا رمزگشایی که راوی، قفلهای بسته را یکی پس از دیگری پیش روی مخاطب باز کرده و او را به ژرفا و اعماق پنهان داستان هدایت و رهنمون مینماید. هر نشانه کلید و چراغی برای گشایش و روشنی بخشی دهلیزهای تاریک داستان است که به دست خود و هدایت راوی باز میشود تا نسبت و مشارکت او را در این تعامل ذهنی متباین کند. نشانهها ذهن آشنا و گاه بسیار پیش پا افتاده و قابل دسترساند و به راحتی همهجا یافت میشوند و به کار میآیند.
درواقع میتوان گفت، جهان داستان، جهان نشانههاست. قصهها گاه در مرزامرز میان دروغ واقعیت چنان گام برمیدارند که تشخیص آنان دشوار، اتفاقی و تصادفی است اما عنصر فانتزی و خیال حقایق امور و تظاهرات زندگی را به زیباترین شکلی چنان القاء میکنند که در عالم واقع ناممکن است، به همین دلیل میگویند: قصهها دروغهایی هستند که همیشه راست میگویند. و به قول مولوی: به حقیقت نیست در عالم خیال .......