«مربی حرف آخر ندارد»

همیشه از کتاب هایی که در قفسه کتابخانه مرکز و خانه ام نخوانده باقی مانده اند، خجالت می کشم.

سولماز صادقزاده نصرآبادی برای دومین بار مربی نمونه کشور شد تا باز به بهانه آن پای صحبت هایش بنشینیم. زمانی که این مصاحبه میسر شد او مربی فرهنگی مرکز بود اما هم اکنون که این مصاحبه را می خوانید، به عنوان مربی پاسخگوی ادبی مشغول فعالیت است. حالا مخاطبانش کودکان و نوجوانان مستعد ادبی در اقصی نقاط استان و روستاهای دور افتاده هستند. او که ۱۴ سال در مراکز کانون پرورش فکری مشگین شهر و اردبیل مربیگری کرده در اکثر فعالیت های کانون حضور فعال داشت و صاحب مقامهای مختلف در سطح ملی و بین المللی است. صادقزاده اینبار برای کودکان و نوجوانان روستاها و اعضای علاقمند به فعالیتهای ادبی می نویسد، آنها را به شهر جادویی خیال مهمان می کند تا بتوانند از آن دنیا و دنیای شگفت انگیز درونشان بنویسند. بی شک باز هم موفق خواهد بود. برایش آرزوی موفقیت داریم.
مصاحبه از: حسین قربانزاده
مربی نمونه کشور شدن چه مرحله ای از فعالیت یک مربی کانون است؟
پیش از آن که به عنوان یک مرحله به مربی نمونه شدن نگاه کنم به آن نگاهی فرآیندی دارم. با دو تعبیر، یک تعبیر بیرونی، یک تعبیر درونی. اگر با تعبیر بیرونی به آن نگاه کنیم حق با شماست مربی نمونه شدن یک مرحله از کار مربیگری است، حاصل داوری. اما اگر به این انتخاب با دید خود مربی به تعبیر درونی نگاه کنیم، یک پروسه است مبتنی بر فرآیند. در این دو نوع نگرش که یکی حاصل کار داوری و دیگری حاصل دریافت ها و باورهای درونی است یک مربی به رفتارهای متفاوتی دست پیدا می کند، که می تواند ادامه مسیر مربیگری را در کار تبیین کند. نگرش اولی در نهایت به غفلت و رکود می انجامد اما نگرش دوم یعنی تعبیر درونی، انتخابی مولد و همواره توام با پیشرفت است، رکود و درجا زدن در آن راهی ندارد چرا که مربی دریافت می کند نیازهایش در او تعریف شده، انتظارها از او رنگ عوض کرده و باید با شیوه ای متفاوت مسیر را ادامه بدهد.
این انتخاب چه حسی به مربی نمونه می دهد؟
دریافت مزد زحمات، خواسته ای معقول است و دست یافتن به آن حلاوت خاصی دارد، هر چند مقطعی، اما زیباست. هر انسانی کمال طلب است، اگر ایستادن در این نقطه را کمال فرض کنیم حس خوشایندی است، اما به نظر من، رسیدن به این مرحله آغاز راهی تازه است، مسیری نو با نگرشی جدید که می توان در آن همه چیز را با ظرافت بیشتر دید و شناخت، داشتن چنین حسی به انتخاب شدن، لذتش آنی و زودگذر است اما دریافت هایش کارایی فرد را در دراز مدت تضمین می کند. من قبلا با انتخاب شدن به عنوان مربی نمونه، چنین حسی را تجربه کرده ام، در آن روز از خود پرسیدم، از این به بعد چه؟ از آن روز تا به حال مسیری که در مربیگری داشتم با سال های قبل از انتخابم، متفاوت بود. از این به بعد نیز بدون شک مسیری تازه پیش رویم خواهد بود، چرا که انتظار ها نیز متفاوت است با نظر به اینکه رسیدنهای قبلی دریچه این مسیر تازه را به رویم گشوده بود، منظورم تشخیص چیدمان راه ها و رسیدن به نوعی وحدت است.
روندی که برای نمونه شدن طی می شود ، چه مشخصه ای دارد؟
مربی برای نمونه شدن یک پروسه در پیش دارد، یک استاد دانشگاه می گوید، در سی ساله دوره معلمی، در ده سال اول معلم نمی داند چه می گوید، دانش آموز هم چیزی نمی فهمد؛ در ده سال دوم معلم می داند چه می گوید اما در تفهیم آن به دانش آموز ناموفق است، در ده سال سوم معلم و دانش آموز به یک ارتباط دو سویه دست می یابند؛ هر چند این نظریه حالت کلی و قاطع ندارد اما بیانگر این مطلب است که برقرار کردن ارتباط دوسویه و سازنده با مخاطب نیازمند طی مراحل و یا به قول شما، روندی است که یک مربی یا معلم باید پشت سر بگذارد تا هم به نیازها پی ببرد و هم به راه های رفع نیاز و پاسخگویی دست یابد. این روند با کسب تجربه و صد البته با آموزش میسر است، باید جنس کاری را که انجام می دهیم بشناسیم و تا این شناخت حاصل نشده موفقیتی هم به دست نمی آید.
پس هر مربی بالقوه تبدیل شدن به یک مربی نمونه در وجودش هست؟
مربی یک انسان است، هر انسان هم در ذات خود قابلیت رشد و دستیابی به کمال را دارد، منتهی برخی حوزه ها علاوه بر علاقه، نیازمند تخصص هم هستند که این تخصص با پشتکار و آموزش به دست می آید، میکل آنژ هنگام خلق مجسمه حضرت داوود معتقد بود؛ این پیکره تاریخی خود او را صدا زده و خواسته است تا او را از دل سنگ بیرون بکشد، در دل همه ما به هر سختی که باشد، پیکره یک مربی یا آموزگار برجسته وجود دارد منتهی برخی به آن پی برده و آن را به ظهور می رسانند اما برخی آن ندای درون را نمی شنوند یا دیر متوجه آن می شوند، با جریان انتخابی که در امر گزینش مربیان کانون وجود دارد، معتقدم این ندا در وجود همه هست، فقط باید شنوا باشیم.
کار با کودک چه ویژگی دارد؟
در برهه ای از زمان می خواستند با نگرش به زندگی بزرگسالان، کتاب زندگی کودکان را تبیین نمایند در حالی که کودک در تمام ابعاد زندگی تفاوت زیادی با بزرگسال داشت و دارد، دنیای ویژه کودک نیازمند توجه بیشتر و دقیق تر است و در حال حاضر یک علم محسوب می شود با گستردگی بسیار. یک مربی حتما این را می داند، با شناخت و قبول این مطلب است که مربی می تواند کار با کودک را پیش ببرد. بدون شناخت کودک و دنیای پیچیده او، اگر بخواهیم خواسته های خود را برای تربیت و آموزش کودک به کار بگیریم، قطعا این وجود نازنین و حساس را وا داشته ایم هر آنچه ما می خواهیم باشد و از او یک مقلد خواهیم ساخت، فکر کردن و خلاقیت را از او خواهیم گرفت، پس باید او را همانگونه که هست بپذیریم، با علایق و توانمندیهای متفاوت. تنها کاری که باید بکنیم افروختن چراغی است تا کودک در پناه روشنایی و امنیت آن، خود به سوی خواسته هایش قدم بردارد، کودک در کارگاه وجودی خودش، توانایی دیدن، فهمیدن، فکر کردن، تشخیص دادن و عمل کردن را دارد، ما باید آن کارگاه را روشنایی و وسعت بخشیده و شرایط را برایش فراهم آوریم.
برای کودک چه جایگاهی تعریف می کنید؟
در جایی خواندم؛ تولد هر کودک مژده ای به انسانهاست که خدا هنوز انسان را دوست دارد. همیشه کودک را رحمتی دوباره دیده ام که قابلیت رشد، شکوفایی و بالیدن دارد، لذتی بی واسطه به مربی دست می دهد وقتی شاهد رشد و بالیدن کودکی است که در این شکوفایی سهیم است. خداوند از آفرینش لذت می برد و به خود می بالد، آفریدن همیشه لذت بخش است، وقتی خدا از تعالی دادن خود را ستایش می کند، ببینید یک مربی از این که بتواند عضوی را مرحله به مرحله رشد دهد و به او آگاهی ببخشد چه حسی می تواند داشته باشد؟ کودک برای من وجود مستقلی است با غنچه های بی شمار آماده شکفتن که با هر آموزشی یکی از غنچه های وجودش شکوفه می دهد. گاه ما کودک را نمی بینیم، در حالی که این نیاز به دیده شدن دو طرفه است یعنی هم کودک نیازمند دیده شدن از سوی ماست هم ما با دیدن او کتابی را ورق می زنیم که سرشار از نگفته هاست و باید آنها را دریابیم، با شناخت کودک، خود ما نیز به شکوفایی می رسیم.
برای این شناخت بر چه برنامه ای می توان تکیه کرد؟
من سعی کرده ام برای این شناخت قانون های طبیعی را بشناسم، که کودک چه می خواهد، چگونه می اندیشد، چه توانایی هایی دارد و از این دست. نیازهای ما با نیازهای کودکان امروز یکسان نیست لذا نمی توانیم نسخه ای که ما در کودکی به آن نیاز داشته ایم برای کودک امروز بپیچیم، بر این گفته حضرت علی(ع) نیز تاکید دارد که: کودکان خود را برای زمان خودشان تربیت کنید. اگر کودک را در عصر و شرایط حاضر بپذیریم، می توانیم برایش برنامه طراحی کنیم، همیشه سعی کرده ام برنامه هایم برای کودک مبتنی بر نیازهای او و شناخت از خواسته هایش باشد، این یک اصل در کار با کودک است که نباید چیزی بر او تحمیل شود، حتی اگر آن چیز آموزه ای آمیخته با ارزش باشد، چرا که اگر کودک در برابر چیزی مقاومت نشان داد دیگر کاری از دست مربی برنمی آید، کودک اهل محاسبه و منفعت نیست، دوست دارد برای به دست آوردن لذتی آنی و زودگذر و بسیار ناچیز، دنیای ارزشمند و بزرگ فردا را فدا کند و این به نظر بزرگترها بعید و غیر قابل تحمل است اما برای کودکان کاملا منطقی و صحیح است، با چنین شناخت هایی باید به دنیای کودکان وارد شویم و از دنیای خود کودک برای پیشبرد اهداف تربیتی و آموزشی خود بهره ببریم، باید حال را مد نظر داشته باشیم، باز هم فرمایشی از حضرت علی(ع) به ذهنم رسید«اگر حال را دریابید، آینده تان ساخته می شود»
هر کودک امکان شکوفا کردن خلاقیت درونی اش را دارد؟
خداوند بخشی از خلاقیت و قدرت آفرینش خود را در وجود کودک به ودیعه نهاده است، مطمئن باشیم اگر کودک را در مسیری مناسب قرار دهیم و شرایط را با شناخت دنیایش فراهم آوریم، شاهد شکوفایی خارق العاده ای خواهیم بود.
نقش کانون در این راستا چیست؟
برای اکثر والدینی که کودک خود را به کانون می آورند، همیشه گفته ام، «در کانون از کودک شما نمی خواهیم کاری انجام دهد، به او نمی گوییم، نقاشی بکش، کتاب بخوان، بنویس یا نمایش بازی کن، کودکتان را در مسیر آموزش ها قرار می دهیم»
بسیاری از والدین متوجه این حرف ها نمی شوند، برای آنها غیرقابل درک است که ما ابتدا حس دوست داشتن را در کودک شکل می دهیم بعد به آموزش می پردازیم، این ایجاد حس دوست داشتن مدتها طول می کشد، والدین انتظار دارند کودکشان مهارت نقاشی کشیدن، خطاطی و سایر هنرها را به دست آورد، آنها دنبال چیزهای محسوس اند و این طرز نگرش گاه برای مربیان مشکل آفرین می شود، اما کانون رسالتی دارد که به سوی آن در حرکت است، اول شناخت کودک، بعد ایجاد علاقمندی، سپس آموزش.
روزی از کودکان خواستم که سنگهایی با خود به مرکز بیاورند، سپس از آنها خواستم که به سنگها گوش دهند و صدایشان را بشنوند و حرف های آنها را یادداشت کنند. کسی بهت زده نشد، تعجب نکرد، همه با سنگهای خود صحبت کردند، راز آنها را شنیدند و نوشتند. کانون به کودک می آموزد چگونه ناشنیده ها را بشنود. کانون نمی خواهد همه کودکان را مثل هم تربیت کند، کانون دنیای متفاوت کودکان را دوست دارد.
و نقش مربی؟
دمیدن روح در کالبد، در و دیوار و میز و صندلی و کتاب، تا کودک همه چیز را زنده ببیند.
این مربی چگونه تربیت می شود؟
مربی اگر خود را باور داشته باشد و با فعل خواستن آشنا شود، در اوج مربیگری است، مابقی با آموزش و کسب تجربه به دست می آید، در مورد عده ای زود و در برخی موارد اندکی دیر.
هر کسی را می توان با آموزش مهارت های لازم تبدیل به مربی کرد؟
توانایی در ذات هر کسی است، مربی نیز همانند کودک مراحل رشد و شکوفایی دارد، شکی وجود ندارد که هر کسی تواناست و باید به آن آگاه باشد. ناگزیرم برای پاسخ، باز به دنیای بیکران دانش علی(ع) پناه ببرم، جایی که می فرماید:«انسان کوچکتر از آن است که می پندارد و باز بزرگتر از آن است که تصور می کند»، مربیگری بنایی است با مصالح، علم و عمل بر زیر بنای علاقه. مربیانی را می شناسم که علم کافی دارند اما از عمل دورند و مربیانی که علاقه مند و اهل عمل و تلاشند اما خود را به زیور علم آراسته نکرده اند. برای همین، مربیگری در کانون کاری سخت است و گاه طاقت فرسا، که اگر اهلش نباشی از قافله می مانی.
مطالعه در این میان چه نقشی دارد؟
مطالعه به مربی و کار مربیگری اش عمق و تازگی می بخشد. ایده ها با مطالعه جان می گیرند و وسعت می یابند، هر چند اعتقاد دارم مربی وقتی پشت میز مربی هم نشسته بدون اینکه کتاب در دست داشته باشد، در حال مطالعه است با رصد کودکان و رفتار آنها در درون خویش چنین مطالعه ای شکل می گیرد، یعنی با مطالعه فضا و کودکان. اما به هیچ عنوان نمی توان از مطالعه غافل بود چرا که همانند آبی است که بر درخت وجود مربی جاری می شود و درخت بی آب هر چه تناور باشد، عاقبتی جز خشکیدن نخواهد داشت. یکی از تفاوت های مربیان موفق با مربیان عادی بدون شک در وسعت مطالعه است. به طور کلی دنیای امروز ما به مطالعه وابسته شده و معیار موفقیت هم گستردگی، تنوع و میزان مطالعه است.
و سهم شما از مطالعه؟
از هر فرصتی برای مطالعه استفاده می کنم اما همیشه از کتابهایی که در قفسه کتابخانه مرکز و خانه ام نخوانده باقی مانده اند، خجالت کشیده ام. برای مطالعه نکردن، بهانه ای بزرگ به نام وقت در دست داریم که واقعا سلاح قدرتمندی است و توان ارضای ما را در هر زمان و مکانی دارد. مخاطب این حرف خودم هستم که باید بتوانم وقتی برای مطالعه اختصاص دهم، نه اینکه وقتی پیش بیاید تا مطالعه کنم، در زندگی امروز این وقت هرگز به وجود نخواهد آمد مگر اینکه خود زمانی برای مطالعه مشخص کنیم.
در چه زمینه هایی مطالعه می کنید؟
یکی از خوبی ها و شاید بدی های کار مربیگری این است که باید مطالعه متنوع داشته باشد، چون کار مربیگری اینگونه ایجاب می کند. من نیز مجبورم پای کتابهای مختلفی  بنشینم، شعر، داستان، رمان، تا وقتی عضو از کتابی که به امانت برده سوال کرد حداقل بدانم داستان کتاب از چه قرار است و موضوعش چیست. برای نقد کتابها مجبورم روشهای نقد را بخوانم و برای ساخت انیمیشن کتابهای انیمیشن را، برای درک قصه گویی روشها و چگونگی قصه گویی و برای نمایش، کتابهای مرتبط را، این در حوزه کاریست. علاقه فردی ام، مطالعه کتابهای شعر است و ادبیات از همه نوعش. اما مجبورم وقتی به فعالیتی روی می آورم کتابهایی را در خصوص آن فعالیت بخوانم، مثلا مقاله نویسی و پژوهش بدون شک مربی را نیازمند می کند تا به چند کتاب و منبع مراجعه کند.
این گفته را قبول دارید که مربی در مطالعه کتاب همواره باید یک گام از عضو جلو باشد؟
با این که این سخن بدیهی است و شکی در آن نیست اما نمی دانم چرا یک مقدار آرمانی می نماید، اما بسیار ضروری است، بین خودمان باشد گاه با اعضایی روبرو شده ام که در بسیاری موارد جلوتر و آگاه تر از من بوده اند، کتابهایی را خوانده بودند که من ندیده بودم، حتی اگر آن کتابها تایید شده هم نباشند، من باید آنها را بخوانم تا بتوانم در مورد معایب آن با عضو سخن بگویم، گاه تسلط بهتر اعضا به کامپیوتر باعث استرسم می شود، تسلطی بالاتر که باعث می شود سطح انتظارشان از مربی کاهش پیدا کند.
یک خاطره؟
در یکی از آثار اعضا خواندم:«با اینکه دستهایم کوچک است اما بهتر از دست های بزرگ، خدا را شکر می گویم»
و حرف آخر؟
مربی که حرف آخر ندارد.