دومین روز جشنواره قصه‌گویی با نام هندوستان آغاز شد/ سرنوشت همیشه به نفع افراد شجاع است

پنج قصه از هندوستان، تهران، مصر، قزوین در بخش اول دومین روز بیست‌وسومین جشنواره بین‌المللی قصه‌گویی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان نقل شد.

به گزارش اداره کل روابط عمومی و امور بین‌الملل کانون، در بخش اول روز دوم بیست‌وسومین جشنواره بین‌المللی قصه‌گویی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان که در مرکز آفرینش‌های فرهنگی‌هنری کانون برگزار می‌شود، قصه‌های ایرانی و خارجی نقل شد.
در ابتدای این بخش بهاره جهاندوست مسئول کمیته بین‌الملل با اشاره به اینکه امروز روز هندوستان است، بیان کرد: شش قصه‌گو از کشور هندوستان امروز به نقل قصه‌های خود می‌پردازند.
وی ادامه داد: از این دوره به بعد قصد داریم یک مهمان ویژه در جشنواره داشته باشیم، البته قرار بود مهمان ویژه از آفریقا و اسپانیا هم داشته باشیم اما به دلیل ساختار جشنواره تصمیم گرفتیم تنها یک مهمان ویژه داشته باشیم، به این امید که در جشنواره‌های معتبر قصه‌گویی در جهان هم قصه‌گویان ایرانی به عنوان مهمان ویژه دعوت شوند.


اوشا ونکاتر امان از کشور هندوستان با قصه «قصه و آواز» اولین قصه امروز را نقل کرد.
وی گفت: از شهر بمبئی به شما سلام می‌کنم. قصه‌ای که می‌خواهم برای شما تعریف کنم قصه‌ای عامیانه است. بنشینید و از قصه من لذت ببرید.
این قصه‌گو با اشاره به اینکه در بسیاری از روستاهای هند هنوز چراغ‌های نفتی وجود دارد، داستانی را تعریف کرد که شب‌ها شعله‌های چراغ در معبدی محلی دور هم جمع می‌شدند که غیبت کنند تا اینکه معلم مدرسه‌ای به نام اوما که قرار است با تاجری ازدواج کند، هدیه‌ای از پیرترین و خردمندترین زن روستا دریافت می‌کند که قصه و ترانه است.
پیرزن به اوما می‌گوید یادت باشد که قصه‌ها و ترانه‌ها را باید برای دیگران تعریف کنی، اما اوما فراموش می‌کند تا اینکه قصه‌ها با ناراحتی از سینه اوما خارج می‌شوند و با ورود به هدایای ارزشمندی که در خانه اوما وجود داشت، از خانه بیرون می‌روند. در این میان شعله‌های خانه اوما این قصه را برای دیگر شعله‌ها تعریف و همه تلاش کردند قصه و ترانه را دوباره به قلب اوما بازگردانند.

اگر قصه بلدید، تعریف کنید
اوشا ونکاتر امان در پایان قصه بیان کرد: اگر قصه‌ای را بلدید برای دیگران تعریف کنید چراکه آن‌ها می‌توانند از شما انتقام بگیرند.
پس از پایان قصه، جهاندوست گفت: اوشا ونکاتر امان موسس انجمن قصه‌گویی بمبئی و فردی بسیار فعال است که تاکنون جشنواره‌های مختلفی را برگزار کرده است. این قصه‌گو یک پیام برای ما دارد مبنی بر اینکه هر قصه و ترانه‌ای را که می‌دانید با دیگران به اشتراک بگذارید.
«اوشا ونکاتر امان» در یک پیام کوتاه تصویری نیز مطرح کرد: من به عنوان موسس انجمن قصه‌گویی بمبئی از شهر بمبئی به شما سلام می‌کنم. باعث افتخار است که در جشنواره قصه‌گویی کانون مهمان شما هستیم. ما شش قصه‌گو از کشور هندوستان قصه‌های خود را که به نوعی داستان‌های عامیانه و افسانه است، تعریف می‌کنیم، امیدوارم لذت ببرید.


«قدم یازدهم» قصه دیگری بود که فرزانه صادقی از استان تهران نقل کرد. این قصه‌گو که داستان را با خواندن شعری به زبان ترکی آغاز کرد، از بچه شیری گفت که در باغ وحش به دنیا آمده بود. روزها پشت سر هم می‌گذشتند و بچه شیر، بزرگ و بزرگ‌تر می‌شد. او هنگام بازی کردن متوجه این مساله می‌شد که با برداشتن قدم یازدهم سرش به میله‌های قفس می‌خورد.
این قصه‌گو ادامه داد: یک روز نگهبان هنگام غذا دادن به شیر فراموش کرد در قفس را ببندد و شیر فرار کرد. کاش من می‌توانستم بچه شیر را بردارم و به دشت بزرگ یا جنگل سرسبز و یا کوه بلند ببرم، اما من قصه‌گو هستم و نمی‌توانم جای شخصیت‌های قصه باشم. روزها گذشت و بچه شیر دیروز تبدیل به مادری شده بود که بچه‌هایش در قفس از سر و کولش بالا می‌رفتند، اما شاید روزی بچه شیرها بتوانند بچه‌های خود را در دشت به دنیا آورند و از قدم یازدهم بگویند.
حیتام شکری از کشور مصر دیگر قصه‌گویی بود که «قصه ابوزرزور» را تعریف کرد.


وی با حضور در پارکی که کودکان در آن مشغول بازی بودند، بیان کرد: خوشحالم که می‌خواهم قصه‌ای را تعریف کنم و باید بگویم بهتر است هر قصه‌ای را با صلوات بر پیامبر آغاز کنیم.
شکری در ادامه قصه خود را چنین نقل کرد: روزی مردی به نام ابوزرزور که شغلش ماهیگیری بود و درآمد چندانی هم نداشت، متوجه شد که انگشتر پادشاه در دریا افتاده و یک اردک آن را گرفته است. ابوزرزور که می‌دانست انگشتر کجاست به دربار پادشاه رفت و گفت می‌داند انگشتر را اردکی برداشته است و می‌تواند با زمزمه کردن در گوش اردک‌ها انگشتر را پیدا کند. زمانی که انگشتر را یافت پادشاه او را به غذا و لباس دعوت کرد، سه ماه بعد گروه چهل دزد خانه پادشاه را زدند و پادشاه از ابوزرزور خواست دزد را پیدا کند و او هم با زیرکی توانست خزانه پادشاه را برگرداند تا اینکه…


در ادامه لیلا ابراهیمی از استان قزوین قصه «شیر و خرگوش» را با لهجه شیرین قزوینی تعریف کرد و در ابتدا از شرکت کنندگان خواست چشمانشان را ببندند و تصور کنند در جنگل هستند.
وی از ورود شیر به جنگ و ترس حیوانات از آن‌ها گفت و اینگونه نقل کرد که حیوانات به رهبری یک خرگوش تصمیم می‌گیرند روزی یک حیوان را به عنوان غذا به شیر بدهند تا به جنگل حمله نکند اما شیر پیش از خوردن خرگوش به عنوان اولین حیوان انتخاب شده برای غذا به چاه می‌افتد و حیوانات پیروز می‌شوند.


آخرین قصه بخش اول نیز دومین روز به قصه شالینی باجاج از کشور هندوستان با عنوان «قصه یامونا» اختصاص داشت.
شالینی باجاج گفت: می‌خواهم قصه یک زن شگفت‌انگیز با نام آناندی را برایتان تعریف کنم که در ایالت ماهار اشترا جایی که فرهنگ و سنت زندگی را هدایت می‌کرد، به دنیا آمد. آناندی بچه باهوش و نترسی بود، اما مادرش این رفتار او را نمی‌پسندید و سعی می‌کرد دخترش را تحت کنترل خود در بیاورد.
وی ادامه داد: خیلی زود وقت ازدواج آناندی فرا رسید و خواستگار او که ۲۰ سال بزرگ‌تر بود، تنها برای ازدواج یک شرط داشت، آن هم این بود که بعد از ازدواج ادامه تحصیل بدهد. این زوج پس از مدتی صاحب فرزند شدند، اما پسر ۱۰ روزه‌شان را به دلیل نبود امکانات پزشکی به ویژه پزشکان زن از دست می‌دهند، از آن روز آناندی تصمیم گرفت پزشک شود.


این قصه‌گوی هندوستانی با بیان اینکه سرنوشت همیشه به نفع آدم‌های شجاع است، گفت: زندگی تصمیم گرفت به این زوج کمک کند و آناندی به عنوان جوان‌ترین و اولین زنی که برای تحصیل پزشکی به آمریکا رفت، موفق شد در رشته پزشکی درس بخواند و برای کار به هند بازگردد، اما به بیماری سل مبتلا شد و قبل از گرفتن اولین مقام در سن ۲۱ سالگی درگذشت. آنچه که این زن در عمر کوتاه خود به انجام رساند چیزی جز معجزه نبود.
بیست‌وسومین جشنواره بین‌المللی قصه‌گویی صبح روز ۲۵ آذر ۱۴۰۰ در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان آغاز به کار کرد و تا روز ۳۰ آذر ادامه دارد.
این رویداد از صفحه رسمی کانون در اینستاگرام به نشانی www.instagram.com/kanoonparvaresh و آپارات کانون به نشانی www.aparat.com/Kanoonparvaresh/live، و سایت خبری کانون به نشانی www.kanoonnews.ir نمایش داده می‌شود.

برچسب‌ها

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
1 + 17 =