کد خبر: 243737
تاریخ انتشار: ۱۷ تیر ۱۳۹۴ - ۱۵:۳۷
بازدید 2349
کتاب هایی که با هم بزرگ شدیم

کتابهایی که با هم بزرگ شدیم
متولد 1334 در سمنان
نقاش، تصویرگر و کاریکاتوریست
فعالیت در رشته‌های طراحی، گرافیک، مجسمه‌سازی و انیمشین
عضو هیأت مؤسس ورئیس هیات مدیره نخستین دوره انجمن تصویرگران کتاب نوجوان
نامزد جایزه­ی هانس کریستین اندرسن
2012نامزد جایزه جهانی آسترید لیندگرن(آلما)2013-2014-2015
تصویرگری در مجله‌های باران، کیهان بچه‌ها و سروش کودکان و نوجوانان
 تصویرسازی حدود 80 کتاب ویژه کودکان و نوجوانان
برگزاری نمایشگاه­ها و دوسالانه­های گوناگون در خارج و داخل کشور
کسب دیپلم افتخار نمایشگاه کاریکاتور بوردیرا ایتالیا(1368)
 جایزه­ی ویژه­ی هیات داوران نمایشگاه کاریکاتور انگله فرانسه (1368)
تندیس هانس کریستین آندرسن ازجشنواره روزجهانی کودک (1384)
 دیپلم افتخار نخستین نمایشگاه تصویرگران کتاب کودک ایران (1368)
تندیس طلا و دیپلم افتخارسومین نمایشگاه دوسالانه­ی گرافیک ایران (1371)
دیپلم افتخار چهارمین نمایشگاه دوسالانه­ی گرافیک ایران (1373) و...
نامزد ایرانی جایزه­ی جهانی در سال 1389
داوری مسابقات هنری و عضویت در هیات انتخاب آثار نمایشگاه­های متعدد
دریافت مدرک مجسمه سازی از هنرستان کمال الملک در سال 1353
مدرک انیمیشن از کانون پرورش فکری کودکان و نوجواناندر سال1355
کارشناسی هنرهای تجسمی از دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران در سال 1359
و کارشناسی ارشد تصویر سازی از دانشکده­ی هنرهای زیبای دانشگاه تهران در سال 1380
 
میهمان این فصل ما آقای محمد علی بنی اسدی است:
- آقای بنی اسدی ،برای شروع می خواهم شما را به سال­ های قبل ببرم، چه چیزی شما را به هنر پیوند داد؟
کودکی من در خانه­ ای گذشت که گوشه ­ها و اطاق­ های تو درتویش کنجکاوی زیادی را موجب می­شد. و در بین وسایل پدرم هم رنگ بود و قلم مو و مجله­ های فراوانی را که برای صحافی درگوشه ­ای انباشته بود. من هم مانند همه بچه ­ها خط خطی می­کردم و به مرور خط خطی ­های من تبدیل به نقاشی شد.
- از چه زمانی به تصویرگری علاقمند شدید؟
طبیعی است که در مدرسه برای نقاشی کشیدن با بچه­ ها رقابت می­کردم، درخانه هم، رنگ ­های مختلف را قاطی می ­کردم.یک بار روی کاشی مشکی، با مرکورکوروم، نقاشی کردم، انتظار داشتم رنگ قرمز مرکورکوروم معلوم شود -آن زمان به این رنگ "دوا گلی" می­گفتند- اما سبز شد چون بازتاب ان دوا روی صفحه براق مشکی سبز بود. خیلی هیجان زده شدم. و این تصویر هنوز در خاطرم باقی است. طبیعتا هیچوقت فرض من تصویرگری نبود؛ هیچوقت هم به تصویرگری فکر نمی­کردم. هفتم دبیرستان بودم که کانون پرورش فکری درسمنان افتتاح شد. من و چند نفر از دوستانم مثل "احمد امیر نظر" و "آقای مجید درخشانی" که موسیقی کار می­کند از بچه ­های کتابخانه بودیم.کتاب­ های مختلف را می­خواندیم؛ کتاب­ هایی مثل "شورزندگی" که در مورد زندگی" ونگوگ" بود و کتاب "طلای اندام­ ها" که در مورد زندگی "گوگن"بود روی من تاثیر زیادی گذاشت. این فضا به من کمک کرد که به سمت نقاشی و هنر بروم.پدرم هم نقاش بود و همه­ ی این موارد باعث شد تا به طورجدی ­تر به نقاشی بپردازم .دیپلم ریاضی را که گرفتم یک سال مجسمه خواندم. بعد در رشته­ ی نقاشی دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران مشغول تحصیل شدم و در آزمون "انیمیشن" که وابسته به کانون پرورش فکری بود قبول شدم و دوره­ ی دوساله­ اش را گذراندم.در دانشگاه رشته ­های گرافیک وطراحی صنعتی و....تدریس می­شد و مجاورتمان با گروه موسیقی و نمایش ما دانشجویان را به هم مرتبط می­کرد و من به بقیه­ ی رشته ها هم سر می­زدم، از نمایش مثلا واحدهای "فلسفه و تحلیل فیلم"و از "گرافیک" هم"تصویرسازی" را گرفته بودم. من با این مسایل آشنا شدم اما ایده­ ی اصلی من نقاشی کردن بود. به مرور برای مطبوعات کار کردم، کاریکاتور و تصویر سازی. در سال 56"مرحوم ممیز"، کارهای مرا برای چاپ در چند مجله بردند. از سال 59 برای کیهان بچه­ ها کار کردم.مدتی هم با تلویزیون همکاری کردم همراه .برنامه­ی علی کوچیکه، یک سری آهنگ ­ها و سرود بود که من وهمکارانم برایش تصویرمتحرک می­ساختیم. همکاری با "کیهان بچه­ ها" سرآغاز تصویرگری بود. تعداد زیادی کتاب چاپ شده دارم و بیش ازسی سال با مطبوعات همکاری کردم. اما الان بیشترین وقتم را به غیر از تدریس ،نقاشی می­کنم.
-هیچوقت مربی کانون بودید؟
من در امتحان انیمیشن(پویا نمایی)رتبه ­ی دوم شدم این رشته درکانون پرورش فکری راه اندازی شده بود و من بعد از سال­ ها مربی نقاشی.مربی پویا نمایی شدم و مدتی هرهفته به شیرازمی ­رفتم و سپس در تهران ماندگار شدم.
اولین کتابی که برای کانون تصویرگری کردید چه نام داشت؟
اولین کتاب، "کلاغ پر" بود. اما اولین کار کودک من، تصویر گری پوستری برای یک نوار قصه بود و سپس چند کار با دوستانم به طور مشترک برای شرکتی به نام 48 قصه.
- وقتی تصویرگری یک کتاب را انجام می­دهید چه فرآیندی را طی می­کنید؟ در طول کار با نویسنده همراه هستید؟
من ابتدا کتاب را می­خوانم  تا متوجه شوم که منظور نویسنده چه بوده است، گاه بارها و بارها یک کتاب را می­خوانم و اتودهای کوچکی رسم می­کنم. بعد از سال­ها کار کردن روی متن­های متفاوت اینک ترجیح می­دهم کتابی که برای تصویرگری قبول می­کنم به حال و هوای من نزدیک باشد. کتاب آخری که کار کردم از "آقای بیوک ملکی "است: کتاب "پیاده رو". مدت زیادی طول کشید تا من لحن شاعر را پیدا کنم.
- ارتباط تصویر با مخاطب مهم­تر است یا این­که تصویر باید به متن وفادار باشد یا بازتاب نگرش­های خود هنرمند باشد؟
ما داریم درمورد تصویرگر، نویسنده و مخاطب صحبت می­کنیم، اینها در خلا زندگی نمی­کنند و شیوه و روش کاری هر کدام ممکن است متفاوت باشد.یک نویسنده با دیدگاه­های خاص خودش و از آن طرف، تصویرگر با دیدگاهی کاملا متفاوت قرار است به فصل مشترکی برسند که همان کارکردن بر اساس یک ایده باشد.از طرف دیگر، ناشر چه برنامه­ای در ذهن دارد می­خواهد کتاب را با چه کیفیتی چاپ کند؟ یا اصلا نویسنده، کتاب را به چه دلیل و چه ضرورتی دارد می­نویسد؟ و آن بخشی که در ایران معمولا فراموش می­شود داشتن یک "مدیر هنری"است که کاملا روانشناسی بداند، گرافیک بشناسد، مخاطب را بشناسد و بداند که این کتاب با چه شکلی و با چه نوع کاغذی، با چه نوع جلدی و در چه قطع و اندازه­ای باید برای مخاطب عرضه شود تا مخاطب با کتاب، ارتباط بهتری برقرار کند.
مشکلات ما تنها این نیست که من مخاطب را در نظر می­گیرم یا نه .مخاطب، طیف وسیعی دارد، مخاطب شما بچه­هایی هستند که در محیط­های اجتماعی و خانوادگی متفاوت زندگی میکنند.با در نظر گرفتن همه­ی اینها می­توان متوجه شد که مقداری کار مشکل می­شود.
باید فهمید که نویسنده می­خواهد چه خلایی از مخاطب را پر کند.آیا نویسنده مخاطب را به سمتی سوق می­دهد که مخاطب با آن در گیر شود؟ آیا راهکار نویسنده برای مخاطب شوق انگیز است؟ اگر اینها اتفاق بیفتد یعنی این مجموعه، برای مخاطب، ارزش قایل شده است و برای سرمایه­ای که در کارگذاشته است نیز احترام قایل شده است.
ولی این که "من"، باید دیده شود به عنوان تصویرگر یا نویسنده یا ناشر، بخشی به خودخواهی­های ما بر می­گردد. اما فرض ایده آل این است که همه­ی اینها با هماهنگی­های بین خودشان کتابی را ارایه دهند که خوب و مورد قبول باشد اما به سختی می­توان تصویرگر و نویسنده و ناشری پیدا کرد که هم اندازه­ی هم باشند و بتوانند همدیگر را پیدا کنند.از طرف دیگر تعداد زیادی نویسنده­و تصویرگر آماده به کار وجود دارند که همه به دنبال کارند و از طرف دیگر ما ملتی هستیم که برای خوب خواندن (زیاد خواندن) چندان جدی تربیت نشده­ایم بنابراین کتاب تیراژ کمی دارد. گویی در یک چرخه­ی ناقصی قرار داریم. که نیروهایمان با انرژی مثبت و توانی که دار چندان به کار گرفته نمی­شوند
آیا هنوزهم به طور جدی کار تصویرگری می­کنید؟
این روزها کار تصویرگری نمی­کنم مگر متونی که دوستشان داشته باشم.چون تصویرگری کار بسیار سخت و زمان بر است و هزینه تلاش وکاری را که انجام می­دهید را جبران نمی­کند و تازه بعد از این­که تلاشتان را کردید ممکن است در چاپ، چیزی که می­خواهید در نیاید، بنابراین خیلی انگیزه وشوقی برای کار کردن برایم نمانده است مگر همان گونه که گفتم انگیزه­ای قوی را در من بیدار کند.
-کدام یک از آثار تصویرگری را بیشتر از بقیه دوست دارید؟
کلا کتاب­هایم را زیاد دوست ندارم.یک "مجموعه­ی تصویرگری از کارهایم هست که دوست دارم ."بادکنک اسب آبی"که نشر افق چاپ کرده است چون زمینه­ی طنز دارد آن را دوست دارم.ممکن است از هر کتابی یک یا دوتصویر از تصاویرش را دوست داشته باشم. "در پیاده رو"که شعر های"بیوک ملکی" است و هنوز چاپ نشده است را دوست دارم.کتاب "کلیله و دمنه" را هم که نشر نیلوفر چاپ کرده است و آن را هم دو سال پیش کار کردم ولی تازه چاپ شده، طراحی­هایش را خیلی با حوصله و سخت کار کردم.طبیعتا به خاطر زمانی که از من برده کمی بیشتر به آن توجه دارم.
-شما چطور پیچیدگی و گاه سادگی که در تصویرگری کتاب کودک است را با هم تلفیق می­کنید و نگاه جستجوگر کودک را دنبال تصاویر می­کشانید؟
ما تنها انسان روی کره­ی زمین نیستیم. یادم می­آید موقعی که در "کیهان بچه­ها" کار می­کردم این تصور وجود داشت که کارتصویرگر، تعیین کننده است، نویسنده فکر می­کرد که او تعیین کننده است و ناشر هم فکر می­کرد که او تعیین کننده است. حقیقت امر این است که همه­ی ما در اختیار یک نفر هستیم و آن مخاطب است.ما باید در هر شغلی که هستیم احترام انسانی به یکدیگر بگذاریم و به حرفه­های یکدیگر اهمیت بدهیم، تصویرگر هم یک پیوند است یک حلقه است ونه کسی که همه چیز به او وابسته است بنابراین اگر به این شکل به تصویرگری نگاه کنیم کم کم در اختیار رسانایی رشته­ای که در آن کار می­کنیم قرار می­گیریم؛ تصویرگری باید رسانا باشد هر چند من باید بدعت داشته باشم، باید روانشناسی بدانم، باید جامعه­ام را بشناسم و بدانم که دارم برای چه کسانی کار می­کنم اینها ملاک­های مهمی هستند. باز بنا به قصه­ها فرق دارد ممکن است یک قصه ،قصه­ی پیچیده­ای باشد.وقتی کتاب "بمب وژنرال" اثر "امبرتو اکو" که یک نویسنده­ی ایتالیایی است و با نشانه شناسی کارمی­کند به خاطر نخبه گرا بودن نوشته­هایش تصاویر کتاب­هایش را باید بارها و بارها نگاه کنیم تا بتوانیم کشف کنیم. بنابراین شیوه تصویرگری بسته به نوع متن فرق می­کند. من برای تصویرگران ایران احترام قایلم و همه­ی آنها می­خواهند راه حل­های خوبی برای تصویرگری پیدا کننداین مسئله درسطح جهان هم هست یعنی می­بینیم یک بدنه­ی تصویرگری داریم که دارد کارش را درست انجام می­دهد و سرجایش انجام می­دهد، یک گروه دیگر هم هستند که دارند این رشته را با تجربیاتشان جلو می­برند ما به هردو گروه نیاز داریم.
- دلخوری شما؟
یک دلخوری کلی دارم، کارهایی که برای تصویرگری سفارش می­دهند عجله­ای و باشتاب است.گاه، فرض بر این می­شود که تصویرگر، خوابش برده و نمی­خواهد کار را انجام بدهد درصورتی که در یک حال و هوای دیگری است و این مساله باعث شده است که ترجیحا، دیگرتصویرگری نکنم؛ زیرا برایم مهم است که لحن نویسنده را پیدا کنم و بعد ببینم که مخاطبم کارهای مرا می­فهمد یا نه، چون برای تک تک اینها احترام بایسته را قایل هستم. ممکن است در گذشته در بعضی ازکارهایم، متفاوت عمل کرده­ام ولی برای من لحن نویسنده، مدل نوشتنش، سوژه­ای که دارد کار می­کند و...بسیار اهمیت دارد. برای همین، زمان می­برد.وقتی متن را می­خوانم گاه روزها به تصاویرش فکر می­کنم. اتود می­زنم. همیشه یک کاغذ دارم که هر چه به ذهنم می­رسد را رویش می­کشم و این کار، گاه، چندین و چند بار تکرار می­شود. گاهی روزها در ذهن من می­ماند و برایش شکل­های مختلفی پیدا می­کنم. سعی من در این است که کلیشه در کار من اتفاق نیفتد. سعی من بر این بوده که هر کتابی می­خواهم کار کنم شبیه کارهای قبلی نشود.
من به طور جدی می­خواندم و ادبیات جهان را دنبال می­کردم و همیشه ادبیات برایم مساله مهمی بوده بنابراین اگر قصه­ای را بخواهم تصویرگری کنم که به من حال خوشی ندهد طبیعتا آن کتاب، کتاب مرده­ای خواهد شد.
 
منبع:فصلنامه چارباغ کانون استان اصفهان