استاد عباس پویان (ملاحسینی) که در هنر نقاشی، شاگردان بسیاری تربیت کرده از مربیان کانون در آن روز و روزگار، به نیکی یاد میکند. مهرورزی مربیان در جانش چنان رسوخ کرده که نام آنان را با مهربانی برابر میداند. او متولد ۲۰ آبان ۱۳۳۵ در شهر محلات استان مرکزی است و از نخستین اعضای کانون پرورش فکری در این شهر به شمار میرود. به یاد آن روزها با این عضو قدیمی کانون به گفتوگو نشستیم که حاصل آن اینک پیش روی شماست.
گفتوگو از: محمدحسین دیزجی
از کودکی و خودتان و خانواده برای ما بگویید.
در شهرستان محلات استان مرکزی چشم بر جهان گشودم.
دوران کودکی و تحصیل را تا مقطع دبیرستان (دیپلم) در این شهر به پایان رساندم.
یک برادر بزرگتر از خودم داشتم که متاسفانه بدلیل ناشنوایی که از کودکی داشت توان صحبت کردن هم نداشت و ۴ برادر کوچکتر از خودم که بعد فوت پدرم من مسئول همه آنها بودم .
چگونه و در چه سن و سالی با کانون پرورش فکری آشنایی پیدا کردید؟
در سال ۱۳۴۵ خورشیدی (هجری) که بنده کلاس چهارم دبستان بودم، کانون پرورش فکری کودکان در محلات افتتاح شد و همین سبب شد دانشآموزان آن دوران که در مدرسه طعم چوب، شلاق و ترس را آمیخته با درس و کتاب میچشیدند محیطی آرام، دلنشین و بدون دلهره را تجربه کنند.
بنابراین با کانون در محلات شروع کردید و پیش رفتید. چه مدت عضو کانون بودید؟
من تقریبا از همان اوایل افتتاح کتابخانه کانون پرورش فکری کودکان در شهر محلات به عضویت کانون درآمدم. فکر کنم آن زمان من کلاس چهارم بودم که عضو کانون شدم و همچنان هم هستم.
از اولین روزهای ورود به کانون خاطرهای دارید؟
اولین روزهای کانون برایم یادآور محیطی آرام، دلنشین و بدون دلهره بود بر عکس مدرسه ها در آن زمان.
همچنین رشتههای مختلفی مانند تئاتر، موسیقی و هنرهای تجسمی و غیره برای علاقهمندان وجود داشت و از طرف کانون اردوهای خوبی در تهران و اصفهان برگزار میشد که ما میتوانستیم دوستان خوبی پیدا کنیم.
آیا پیش از شما کسی از اعضای خانواده یا بستگان عضو کتابخانه کانون بود؟
خیر، من اولین نفر بودم البته بعدها با توجه به تعاریف من، دختر خالهها و پسر عمههایم هم عضو کانون شدند.
آن زمان چه کسانی مربی شما در کانون بودند؟
دو نفر از مربیان آن وقت کتابخانه کانون خانم ابراهیمپور و خانم شریفی بودند که مهربانانه با بچهها برخورد میکردند و انگیزهای بودند برای حضور در آن محیط.
البته بعد از گذشت چند سال خانم ابراهیمپور از آنجا رفتند ولی خانم شریفی بودند و ما از حضور و تجربههای ایشان فیض میبردیم.
در طول هفته چند بار به کتابخانه میرفتید و چه فعالیتهایی در آنجا آنجام میشد؟
من و دوستانم بعد از تعطیلی مدرسه دوان دوان با عشق و علاقه به سوی کانون میرفتیم. تقریبا هر روز هفته بهجز روزهای تعطیل .
شما چهگونه و چهطور شد به نقاشی علاقه پیدا کردید و کانون و مربیان و محیط، کانون چهقدر در این علاقه نقش داشته است؟
به دلیل محبت مربیان در آنجا میتوانستیم علاوه بر مطالعه کتابهای داستان با در اختیار داشتن وسایل نقاشی که مربیان عزیز در اختیار ما میگذاشتند نقاشی بکشیم و این شوق و اشتیاق، پرورش استعدادمان را دو چندان میکرد.
شما به مطالعه چه کتابهایی بیشتر علاقه داشتید و علاوه بر مطالعه کتاب کدام فعالیتها را بیشتر ترجیح میدادید مثل نقاشی سفال و غیره؟
به شاهنامهخوانی علاقه داشتم، بنده بیشتر در رشته نقاشی فعالیت داشتم و دستی هم در تئاتر داشتم و در دوران دبیرستان در زمینه بازیگری و گریم فعالیت میکردم.
روال و تدبیر آن زمان شما برای امانت و مطالعه کتاب چگونه بود؟
یادم هست که آن زمان بیشتر در خود کانون به مطالعه میپرداختیم و کمتر کتاب به امانت میبردیم.
هر کسی ممکن است از یک کتاب نکتههای خاصی برایش جالب باشه. مثلا یکی خود داستان را دوست دارد و یکی، از نقاشیهایش لذت ببرد. شما نگاهتان به تصاویر و نقاشیها چهطور بود؟
من هم به خواندن داستانها علاقه داشتم و هم از دیدن تصاویر کتابها واقعا لذت میبردم و اکثر تصاویر کتاب شاهنامه را در آن زمان نقاشی کردم.
به کدام آثار و کتابها بیشتر علاقه داشتید؟
بنده به دلیل علاقهام به تآتر به خواندن نمایشنامهها علاقه زیادی داشتم و همچنین کتابهای شاهنامه هم خیلی دوست داشتم.
برخی افراد به دلایلی مانند اخلاق، رفتار یا نگاه در ذهن و خاطر انسان میمانند از مربیانی که در کانون داشتید با این ویژگیها برای ما یاد کنید؟
بله دقیقا، خانم شریفی آز آن مربیان فوقالعاده مهربان و دوستداشتنی بود که توجه خاصی به بچهها و اعضای کتابخانه داشت و با محبتش بچهها را به حضور در کانون تشویق میکرد.
حضورتان در کانون چه تاثیری روی زندگی شما و آینده شما گذاشت؟
آن زمان بهدلیل نبود امکانات، من به کانون میرفتم تا بتوانم با مدادرنگی های ۳۶رنگی که آنجا در اختیارمان میگذاشتند نقاشی کنم .
من در کانون نقاشیهای بسیاری را با آن مدادرنگیها کشیدم که بیشتر صحنههایی از شاهنامه فردوسی بود که اتفاقا تعدادی از نقاشیهای بنده و دوستانم نیز در مجلههای کودکانه چاپ شد. این شروعی بود که انگیزه بنده برای ادامه فعالیت هنری بالا برود و با ذوق و شوق فراوان در مسیر هنری گام بردارم.
امروز کانون پرورش فکری را بر اساس شناخت خودتان به کسی که این مجموعه را نمیشناسد چهگونه معرفی میکنید؟
به نظرم کانون یک محیط امن و مطمئن برای کودکان هست که خانوادهها با خیال راحت فرزندانشان را به کانون بسپارند تا با توجه به استعدادهاشون رشد و پروش یابند.
در سال سوم دبیرستان با یکی از همکلاسیهایم که پدرش ارتشی بود و از تهران به محلات منتقل شده بود آشنا شدم. ایشان سبک رنگ و روغن روی بوم را در تهران فراگرفته بود که در دوران مدرسه به بنده نیز آموزش داد و از آن به بعد به کشیدن نقاشی به سبک رنگ و روغن مشغول شدم و چندین نمایشگاه دو نفری نیز در دوسال انتهایی دبیرستان برگزار کردیم. کلاس چهارم دبیرستان هر دو در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان به تدریس نقاشی پرداختیم که تجربهای گرانقدر بود.
کانون در طول سالهای عمر خود فیلمهای متعددی را ساخته و به جامعه ارائه کرده است از میان فیلمهای کانون کدام فیلمها از نگاه شما جالبتر و جذابتر بود و چرا؟
متاسفانه حضور ذهن ندارم .
آیا در حال حاضر فرزند هم دارید اگر دارید چندتا و اینکه آیا آنان را به عضویت کانون در آوردهاید یا قرار هست در آورید؟
بله ۳ فرزند دارم، دوپسر و یک دختر البته که عضو کانون بودند .
بنده در سال ۱۳۶۲ گالری نقاشی و تابلوسازی برپا کردم و شاگردان زیادی تربیت کردم . هم اکنون تحت عنوان آموزشگاه نقاشی کوروش مشغول آموزش و نشر هنر هستم و دختر بنده نیز با مدرک کارشناسی ارشد نقاشی به تدریس اهتمام میورزد. تا این زمان فرزندان خودم و شاگردانم را به حضور در کانون تشویق میکنم و موفقیت هنری خود را مدیون حضور در کانون در دوران کودکی میدانم و سپاسگزار زحمات مسئولان کانون هستم.
امروز که با هم صحبت میکنیم از کانون به عنوان یادگار و نماد چه چیزهایی را در زندگی خودتان نگه داشتهاید و آنها برایتان خاطره است مثلاً کتاب داستان، فیلم، اسباببازی یا هر چیز دیگر؟
کانون خاطرات تمام روز های کودکی من است و تک تک نقاشیهایم مرا یاد آن زمان که در کانون شروع به نقاشی کردم میاندازد .
آیا با دوستان آن دوران کانون، امروز با کسی در ارتباط هستید؟
بنده با یکی از دوستان آن دوران که در کانون با او آشنا شده بودم همچنان دوست و همراه هستیم .البته استاد کفایتی عزیز در تهران زندگی میکنند و ما از طریق دنیای مجازی هم را دنبال میکنیم و گاه که به تهران میروم به دیدن استاد میروم و ایشان هم وقتی به محلات میآیند حتما سری به نگارخانهی بنده میزنند و مرور خاطرات میکنیم.
اگر این فرصت ایجاد شود که بتوانید برای یک روز دوباره به همان کتابخانه کانون بروید و بخشی از اوقات فراغت خود را در آنجا سپری کنید آن روز را چگونه میگذرانید با این تصور که همان مربی همچنان در آن کتابخانه باشد
خیلی خوشحال می شوم که چنین فرصتی ایجاد بشود مطمئنا کل روز را در کنار مربیان خوبم با یادآوری خاطرات شیرین آن زمان سپری میکردم.
هیچوقت از آثارتان، تابلویی را به کتابخانه کانون یا مربی کانون یا یک دوست کانونی هدیه کردید؟
بله من همهی نقاشیهایی که در کانون میکشیدم را به کانون هدیه میکردم و مربیان عزیزم آنها را به دیوار میزدند که باعث خوشحالی بنده میشد.
با یک خاطره خوب و قشنگ از کانون گفتوگو را به پایان ببریم.
خاطرهای از کانون عرض کنم که آن زمان در فروشگاههای شهر محلات جعبه مدادرنگی ۱۲ عددی با تنوع رنگی محدود وجود داشت و بنده نیز در منزل همین را داشتم ولی در کانون مدادرنگی ۳۶ عددی بود که هر بچهای آرزوی داشتن آنها را داشت و من نیز مستثنی نبودم. در منزل به مادرم میگفتم که برایم بخرد و باورش نمیشد که مداد رنگی به این تعداد وجود دارد و میگفت باید از نزدیک ببینم و مسئولان کانون نیز اجازه خروج وسایل را به صورت امانی نمیدادند،
خاطره من از اینجا شروع میشود که یک بار خانم شریفی بهمن اجازه داد تا آن جعبه بزرگ مداد رنگیها را به خانه ببرم و نشان دهم و من با شوق فراوان به خانه بردم تا مادرم ببیند و در راه برگشت که به سمت کانون می دویدم تا امانت را به خانم شریفی برگردانم پایم به سنگی برخورد و نقش زمین شدم ومداد رنگی ها همه در روی زمین پراکنده شد و من ناراحت و گریان بودم که چگونه باید جواب خانم شریفی را بدهم. اینجا بود که یکباره از خواب پریدم و از اینکه تمام ماجرا خواب بوده و من چیزی را گم نکردم و امانتی را ناقص نکردم، حسابی خوشحال شدم . لذا این شد بهترین خاطره از آن زمانها .
برایتان بهترینها را از خالق رنگ ها آرزومندیم.