این حرفها را که گفتم او نیز ادامه داد و افزود:خاطرات خوبم با مربیهای دلسوز کانون پرورش فکری که با صبر و حوصله نحوه صحیح کتابخوانی را به من یاد دادند از زمانی پررنگتر شد که شغل معلمی را انتخاب کردم و الگوی خودم را معلم کتابخوانیام قرار دادم. آن روزگار، مربی با صبر و حوصله کنارم مینشست و من تک تک کلمات را میخواندم و او گوش میداد. همین دقت و توجه مربی به آنچه من می خواندم، چنان شیرین و دلچسب بود که انگار دنیا را به من میدادند.
آن روزها که ریحانه رمضانزاده دوران کودکی را سپری می کرد، مادرش او را در یکی از کتابخانه های کانون ثبت نام کرد تا با کتاب و کتابخوانی انس و الفت بیشتری داشته باشد. او با همان عشق به مطالعه، امروز با مدرک دکترای برنامه ریزی درسی در مقطع دبستان به بچهها آموزش میدهد. او متولد نیمه شهریور سال ۱۳۷۰ در تهران است و یک برادر دارد. گفتگوی ما با این عضو قدیمی پیش روی شماست.
گفتوگو از: محمد حسین دیزجی
مهمترین مسئولیتی که امروز این عضو قدیمی کانون بر عهده دارد چیست؟
من دکترای برنامهریزی درسی دارم و مهمترین مسئولیتی که به آن افتخار میکنم، مسئولیت معلم بودن با عشق و وارد شدن به دنیای معصومیت بچهها است.
در حال حاضر مدت شش سال است که سابقه تدریس در دبستان دارم.
چگونه و در چه سن و سالی با کانون پرورش فکری آشنایی پیدا کردید؟
در تابستان سال ۱۳۷۸ که میخواستم وارد کلاس دوم بشوم مادرم مرا در برنامه کتابخوانی کانون پرورش فکری در پارک شفق ثبت نام کرد تا بتوانم کتابهای بیشتری بخوانم و تسلط کافی در خواندن و نوشتن پیدا کنم.
چه مدت در کتابخانه پارک شفق عضو بودید؟
مدت سه سال
از اولین روزهای ورود به کانون خاطرهای دارید؟
بهترین خاطره در من کلاسهای کانون پرورش فکری اولین ثبت نام کلاس تابستانهام بود.
یادم هست اولین روزی که میخواستم بروم کلاسهای کتابخوانی، لباس نو و تر و تمیز مهمانیام را آماده جلوی در خانه گذاشتم و کیف فانتزی محبوبم که آن را به مهمانی میبردم، کنارش گذاشتم. دفتر و مدادم را هم درون همان کیف گذاشتم.
از شدت هیجان خوابم نمیبرد و آن شب خیلی دیروقت خوابیدم.
خاطرتان هست آن زمان چه کسانی مربی شما در کانون بودند؟
یادم هست روز اول که وارد کلاس کتابخوانی کانون پرورش فکری شدم، به دلیل اینکه شب دیر خوابیده بودم، مدام در کلاس خمیازه میکشیدم.
مربیام که متأسفانه نام زیبایشان را به یاد ندارم، کتابی به من دادند که موضوعش شبیه ماجرای خودم بود: ذوق رفتن به کلاس تابستانه و دیر خوابیدن!
نتیجه و جمعبندی آن کتاب این بود که هر مسالهای معادله خودش را دارد و با برنامهریزی هدفمند میتوان حتی به وقت استراحت و تفریح رسید.
آرم مرغک کانون سمبل و معرف مجموعه بزرگ کانون هست. هر وقت و هر کجا این مرغک را میبینید چه حسی پیدا میکنید؟
نشان مرغک کانون را که میبینم دوران کودکی، بوی کتاب، بوی اولین کلاس تابستانه، لذت داشتن کتاب،
پرواز کردن به یک سفر دور و دراز در ذهنم زنده میشود. گویی یک بال این مرغک آموزش و یک بال دیگر تجربه است و هر دوی اینها با هم دیده میشود. با این دو بال میتوان به هر هدف و مقصدی رسید.
شما چهگونه و چطور شد به فعالیت در رشته تحصیلی خودتان علاقهمند شدید و معلمی را انتخاب کردید و کانون و مربیان و محیط کانون چهقدر در این علاقه نقش داشته است؟
رشته کارشناسی من، مهندسی کامپیوتر بود اما برای روحیهام اصلا قابل تحمل نبود و نمیتوانستم با آن ارتباط برقرار کنم. دوست داشتم کاری که انجام میدهم توأم با ارتباط، عشق، مهربانی و ارتباط دو طرفه باشد.
به همین دلیل در مقطع کارشناسی ارشد، رشته برنامهریزی آموزشی خواندم. سپس وارد دنیای معلمی شدم. گویی به تمام معنی وارد یک سیاره جدید شدم. دنیایی سرشار از رهایی، توأم با برنامهها و هدفهای جدید. جالب این است هماکنون که این حس را مطرح میکنم، همچنان مرا به دوران تدریس پرتاب میکند.
امیدوارم تمامی آدمها، تجربه بینظیر تدریس و رفتن به فضای آن را در زندگی داشتهباشند.
تدریس باعث شد که یاد بگیرم و یادگیری مادامالعمر بخشی از زندگی من باشد. به همین دلیل، سال دوم تدریسم، در آزمون دکتری شرکت کردم و به لطف خدای مهربان، پذیرفته شدم. با خودم عهد بستم که تک تک واحدهایی که میگذرانم را در کلاس تدریسم به صورت عملی اجرا کنم.
با وجود سختگیری اساتید، که میگفتند نباید سرکار بروید و فقط باید درس بخوانید، پنهانی، تدریس کردم. آن دوران با وجود تمام سختیهایش شیرین بود.
روزانه مقالهها و کتابهای بسیاری میخواندم و بعد در کلاس اجرا میکردم.
آنقدر هیجان داشتم که برای همکارانم تعریف میکردم. آنها هم بنده را به سبب خلاقیتی که در طرح درسها میدیدند، تشویق میکردند اما در اصل کتابهایی که خواندهبودم دلیل اصلی رشد من بود و به یقین رسیدم خواندن کتاب، باعث جهش در اجرای تدریسم شد.
شما معلم هستید و به یقین ترغیب شاگردانتان به مطالعه بخشی از فعالیت شما است. چه روش و روالی را در این رابطه دارید؟
گاهی پیش آمده که بودجه خرید کتابهایی که برای دانشآموزان میخواستم، نداشتم یا خود دانشآموز حیفش میآمد کتابهایش را به دوستانش امانت بدهد. روزی با یک کارتن کتاب از انتشارات پرتقال و کانون پرورش فکری به کلاس وارد شدم. لیستی از فاکتورهای کتابهای خریداریشده و قیمتهای درج شده آنها همراهم بود. آنها را در بنر شیشهمانندی گذاشتم تا کاملا کتابها معلوم باشند. بچه ها پرسیدند: «خانم اینها چه هستند؟» گفتم: «کتاب خریدم.» بچهها برای کمک در چیدمان با علاقه شتافتند. دلم می خواست این اشتیاق بیشتر از این درونی شود. چشم یکی از دانشآموزان به فاکتور کتاب افتاد و گفت: «خانم! شما یک میلیون و پانصد هزار تومان کتاب خریداری کردهاید؟» گفتم: بله دخترم! یکی از بچهها گفت: «خانم! این مبلغ حقوق یک ماه شماست!»
بنده گفتم: «بچهها آنقدر این کتابها ارزشمند هستند که برای مطالعه شما دنیا را هم میدهم. دوست دارم بچههای کلاسم حتما بخوانند. برای این هدف، جانم را هم میدهم، از آن زمان، با ذوق و شوق، کتاب به هم امانت میدادیم و با علاقه میخواندیم.
به یاد دارم که گوشه کلاس را مفروش کرده بودیم و خود بچهها دکور کتابخوانی چیده بودند. مسئول کتاب داشتیم، مسئول فنی و مشکلات کتابخانه، مسئول رسیدگی به کتابخانه و... صفر تا صد کارها را بچهها خودشان رسیدگی میکردند.
اگر تمایل داشتند زنگ تفریح به حیاط نمیرفتند. من درکلاس میماندم تا کتاب بخوانند. نمیدانم علتش چیست ولی بچهها به اجبار رفتن در حیاط را دوست ندارند. به ذهن من رسید که به عهده خودشان بگذاریم که انتخاب کنند حیاط یا کتابخوانی یا گاهی وقتها بازیهای فکری انجام دهند. این روش باید اول از خود معلم شروع شود. تا دانش آموزان ترغیب به کتاب خواندن شوند و در وجودشان نهادینه شود.
آن زمان چه تعداد کتاب امانت میگرفتید و معمولاً چهطور کتابها را در منزل مطالعه میکردید؟
آن زمان مثل حالا خیلی تنوع کتاب زیاد نبود ولی کتابهایی که یادم میآید، کتابهای داستانی مثل هایدی، شنل قرمزی، دخترک کبریتفروش و لباس جدید پادشاه هستند. واقعا کتابهای الان خیلی قوی هستند و قابل قیاس با قدیم نیست.
از کتابهای آن دوران از کدام آثار بیشتر خوشتان میآمد؟
کتاب دخترک کبریتفروش
برخی افراد به دلایلی مانند اخلاق، رفتار، نگاه و یا ویژگیهای دیگر در ذهن و خاطر انسان میمانند از مربیانی که در کانون داشتید با این ویژگیها برای ما عنوان کنید.
عاشق کلاس نقاشی بودم. علتش این بود که من شیفته خود مربی شده بودم.
نحوه پوشش، طرز صحبت کردن و مهر و محبت ایشان با اینکه در کلاسشان شرکت نمیکردم، مرا جذب میکرد. از دور نگاه میکردم و علاقهمند به نقاشی شدم.
حضورتان در کانون چه تاثیری روی زندگی شما و آینده شما گذاشت؟ مثلاً در انتخاب دوست، انتخاب رشته تحصیلی و یا سایر موارد؟
یقین دارم که در این عالم هر عملی انجام میدهیم، بیتأثیر نیست. یاد خوشیهای کودکانهام میافتم و اگر فرزندی داشته باشم حتما دوران کودکی او را با این برنامهها پر خواهم کرد.
امروز کانون پرورش فکری را بر اساس شناخت خودتان به کسی که این مجموعه را نمی شناسد چگونه معرفی میکنید؟
کانون به مثابه دو بال است. یک بال آن آموزش و یک بال آن تجربههای جدید و لذتبخش است که آدم را به سفر یادگیری هیجانانگیز و بدون محدودیت میبرد.
آیا هیچوقت با کانون پرورش فکری در ارتباط کاری بودید؟
تا کنون فرصت همکاری پیش نیامده ولی از شما ممنونم که این ایده زیبا را یادآوری کردید. اگر سعادت داشته باشم به یاد دوران کودکی هم که شده در کانون پرورش فکری خدمت خواهم کرد.
آیا دانش آموزان خودتان را تاکنون ترغیب به عضویت در کانون کردهاید؟
تشویق به عضویت در کتابخانه نکردهام چون معمولا مادرها روی فرزندانشان بسیار حساس هستند.
اما تا جایی که توانستهام کتابهای کانون پروش فکری را اول خودم خواندهام و بعد به دیگران معرفی کردهام.
مثل کتاب «هستی» یا کتاب «گردان قاطرچیها» از آقای داوود امیریان و...
امروز که با هم صحبت میکنیم از کانون به عنوان یادگار و نماد چه چیزهایی را در زندگی خودتان نگه داشتهاید و آنها برایتان خاطره است؟
آقای داودد امیریان نویسنده کتاب «گردان قاطرچیها» فوقالعاده هستند و کتابشان را به عنوان نماد و یادگاری نگه داشتهام.
با توجه به تخصص و رشته شما، فکر میکنید راز ماندگاری کانون در ذهن مردم و خانوادهها در چه عواملی نهفته است و کانون چهطور باید حرکت کند تا این بقا تداوم پیدا کند؟
راز ماندگاری کانون پرورش فکری در اذهان، گستردگی و تنوع در حیطههای آموزشی است. متأسفانه و خوشبختانه نسل کنونی دانشآموزان، نسل فناوری است و با پیوستن به یک لینک، سریع نیاز خود را برطرف میکنند.
کانون هم برای تداوم فعالیتهای خود میتواند در حیطههای مختلف مثل کتابهای واقعیت افزوده و QRcode جهت ارتباط و خوگرفتن دو طرفه با اعضا اقدام کند.
کتابخانهها و مراکز کانون به نظر شما از چه قابلیتهایی برخوردار است که بتوان آن را از سایر کتابخانهها و مراکز فرهنگی هنری متمایز کرد بیآنکه بخواهیم از مجموعهای بهطور خاص نام ببریم؟
محیط آرامش بخش، محیطی است که میتوان گفت کودک یا نوجوان به انتخاب خود آن را برمیگزیند و کانون چنین محیطی است.
آیا بهنظر شما بین مربی کانون و معلم مدرسه میتوان تفکیکی قائل شد. کار این دو را چهطور میتوان ارزیابی کرد و روش کار معلم و مربی را در تعلیم و تربیت چهطور میبینید؟
بله تمایز وجود دارد .علت آن است که مربیان کانون حداکثر آزادی عمل را به شاگردان خود داده و باعث شکوفایی استعداد و خلاقیت دانشآموزان میشوند. حداکثر آزادی و حق انتخاب یکی از کلیدهای موفقیت مربیان کانون است که به تازگی بعضی مدارس به آن عمل میکنند.