کد خبر: 216033
تاریخ انتشار: ۲۳ بهمن ۱۳۹۱ - ۰۹:۲۸
بازدید 22175
نگاهی به مبانی هنرهای تجسمی کودکان – تعریف و ضرورت

هر انسانی با استفاده از پنج حس یاری دهنده اصلی؛ از جمله دیدن ، لمس کردن، شنیدن ، بوئیدن و چشیدن می تواند هوشیار و توانا نفس بکشد ، از اطراف خود متاثر شود، ببیند ، لمس کند و بچشد. عکس العمل هر فردی، انعکاس تجربه های حسی و دریافت های روزمره اوست ......

 
پنج حس با همدگر پیوسته اند
زآنک این هر پنج ز اصلی رسته اند
قوّت یک ، قوّت باقی شود
مابقی را هر یکی ساقی شود
دیدن دیده فزاید نطق را
نطق در دیده فزاید صدق را
صدق بیداری هر حس می شود
حس ها را ذوق مونس می شود
چون یکی حس در روش بگشاد بند
مابقی حس ها همیشه مُبدَل شوند
چون یکی حس غیر محسوسات دید
گشت غیبی بر همه حس ها پدید
( دفتر دوم مثنوی معنوی- کرامات ابراهیم)
هر انسانی با استفاده از پنج حس یاری دهنده اصلی؛ از جمله دیدن ، لمس کردن، شنیدن ، بوئیدن و چشیدن می تواند هوشیار و توانا نفس بکشد ، از اطراف خود متاثر شود، ببیند ، لمس کند و بچشد. عکس العمل هر فردی، انعکاس تجربه های حسی و دریافت های روزمره اوست . این مهم به قدری زیبا در سیستم وجودی انسان نهادینه گردیده که ثابت شده حتی توده سلولی در حال تکثیر در شکم مادر ، تحت تاثیر موسیقی و صدایی است که در محیط پیرامون پخش می شود و حتی لمس مادر و دیگران را حس می کند ، و ارتباط مستقیمی با هوا ، تغذیه و حتی متن و صدای مادر دارد. تحقیقات متعددی گویای آن است که تمام ورودی های حسی کودک در ماه های اول تولد ، در حافظه اش بایگانی شده است و بدون شک حافظه های بعدی او بر شانه های نخسیتن تجربیات او بنا خواهند گردید و رابطه ای مستمر با یکدیگر خواهند داشت. در اولین هفته های پس از تولد ، همه حواس نوزاد عمل می کند و همه مناظر ، صداها و بوهای دنیا را لمس می کند. در این موقعیت سنی ، نوزاد می تواند از فاصله 20 تا 35 سانتی متری را به بهترین شکل ببیند و صورت انسان ها را تشخیص دهد. روشنایی و حرکات، چیزهایی هستند که نوزادان تازه متولد شده علاقه زیادی به دیدن آنها دارند و از همین رهگذر است که تصاویر و فرم های ساده هندسی نقش موثری در رشد قوه باصری کودک بازی می کنند.
در این سن، ترکیب و هماهنگی حواس دیداری و شنیداری نوزاد برایش کمی سخت است اما قطعاً او می تواند بشنود و تشخیص مناسبی از محیط داشته باشد. 
کودک با حضور در فضا ، زمان و مکان های مختلف و با استفاده از پنج حس خود ، تلاش غریزی خود را در جهت رشد و تکامل و شناخت آغاز می کند و این روند مستمر هوشیاری، او را غنی و نیرومند می سازد. آرایش بصری محیط، بیشترین نقش را در این مسیر بر عهده دارد چراکه هر لحظه حواس پنج گانه کودک تحریک می شود و از اینجاست که نقش والدین و مربی در آرایش و تنظیم هدفمند فضای حضوری کودک، مهم ارزیابی شده است.
لذا لزوم اندیشیدن به سئوال هایی این چنینی احساس می شود که ؛ کودک با چه حالتی از خواب بر می خیزد ؟ محیط رنگی او و اشیاء و ... چگونه و با چه هدفی کار شده است؟ چه بویی به مشامش می رسد؟ چه حجم هایی و با چه ترتیبی در فضای بصری او چیده شده است؟ چقدر در جهت حس لامسه کودک و پرورش کلیه ی قوای او گام برداشته ایم؟ آیا به صرف حضور و تجربه کودک از فضای مدرن، آپارتمان نشینی و دیوار های حصار شده و  تنگ خانه ها و یا ازدحام اسباب بازی های کنترل دار و مزین فرمی و کلیشه ای، می توان امیدی به رشدحواس در کودک داشت؟ بدیهی است که طبیعت ، مادر حسی و روحی هر انسانی است و کسب تجربه در محیط های غیر متعارف و طبیعت زلال و پاک با تنوع بیشمارش در رنگ ها ، اندازه ها و شکل ها ، مهمترین و بیشترین تاثیر را می تواند در ارتقای فاکتورهای شناختی کودک داشته باشد. تامل و تمرکز در رویداهای طبیعی و حرکت اشیاء و مواد و تحریک حس ها با استفاده از فضاسازی های مناسب، نقش اصلی و کلیدی در رشد کودک دارند. در این میان بدون شک "دیدن" مهمترین و گاه تنها حسی است که برای هنر کودکان مطرح شده است و ثابت شده که معمولاً تا 70درصد یادگیری کودکان از این راه کسب می گردد. کودک به شکلی فطری خلاق و آفریننده است . محیط را می بیند و با ترکیبی از قوای حسی خود و توانایی های کسب شده و تجربه های قبلی ، محصولی خاص از خود بروز می دهد . در اینجاست که اهمیت کارهای هنری و فضاسازی هدفمند جهت رشد و تخلیه انرژی و نیز پرورش روان و تعالی کودک مشخص می شود.
در یک جریان و مسیر واقعی دیدن ، حواس شنوایی و تا حدودی دیگر حواس ها در صورت لزوم به شکلی مشارکتی ،  در پرورش و زمینه سازی بهتر دیدن کمک می کنند.
کودک تلاش می کند تا دنیای خود را کشف کرده و چیزهای جدید را تجربه نماید. هیجان فراوان او برای دیدن و لمس کردن و تلاش های صادقانه اش موید رفتارهای غریزی او و طی مسیر تا رسیدن به خلاقیت و شهود است.
در اولین تجربه های بصری کودک ، کشف ماهیت صرف فرم و شی و نیز ارتباط خالص بصری کودک از اهمیت بالایی برخوردار است . برداشت بصری کودک در دیدن اولین دیدن اولین بار ماشین اسباب بازی ، چند فرم دورانی و فرمی جامد گوشه دار است در واقع کودک بدون هیچ خاطره و شناسایی قبلی از عملکردش، تنها فرم های خالص بصری را مشاهده می کند. کودک پس از تجربه های لازم و استفاده از حواس پنج گانه خود ، ناگهان متوجه چرخشی در فرم می گردد و ماشین حرکت می کند و رفته رفته این تجربیات، آگاهی و کشف شخصی او را نسبت به محیط زندگی شکل می دهد. با رشد کودک ، دیدن های زنده و پویا ، که بر پایه روابط خالص بصری و به دور از هر گونه تعارض مصرفی و عملکردی استوار است ، تیره و کدر گردیده و دیدن ، تبدیل به شکلی از عادت می شود و اینجاست که هنرمند تلاش می کند که همان دریافت بصری خالص و به دور از کلیشه را در خود زنده و پویا نگه دارد و تقویت نماید.
فعالیت های هنری می تواند فضای فکری ، شناختی و تخیلی کودکان را پرورش داده و شناخت بصری و حسی آنها را در مسیر صحیح تجسم و تخیل ارتقاء دهد. این فعالیت ها ضمن رساندن کودک به این سرنخ های اساسی ، دانش جستجوگری وی را پرورش داده و نیز امکان مقایسه دانسته ها را افزایش خواهد داد.
در این مقاله سعی شده تا با بررسی کلی وضعیت موجود در سیستم پرورشی و آموزشی ایران، برآیند صحیحی از مسیر فرآیندی مطلوب داشته باشیم و دانش بصری و مبانی هنرهای تجسمی را با نگاهی دقیق تر و با ارزش گذاری بهتر در درک هنری و علمی کودک بیان نمائیم. عمده ترین دغدغه ی نویسنده برمی گردد به رصد کارگاه ها و کلاس های هنری موجود و نوع رفتار و سیستم شفاهی و فکری ترسیم شده در برخورد با کارهای هنری کودکان که با اعمال سلیقه های مختلف همراه بوده و چه بسا با آن شیوه ها ، درک و شهود خالص و ناب کودکان، از همان مسیر اولیه خاص خود نیز خارج شده اند.
در اولین مراحل و روزهای تولد کودک و باور وی به خود به عنوان یک موجود زنده ، حرکات و فرم ها، ذهن و چشم کودک را درگیر کرده و زمینه ساز رشد او می گردد. دیدن و لامسه یکی از عمده کنش های رفتاری کودک است که با شگفتی و شعف والدین همراه است . این مهم در سنوات آینده ی کودک کم کم کمرنگ شده و ضمن اینکه به نوعی عادت و معمولی بودن می انجامد ، شکلی از بیان مستقیم نیز جای آن را گرفته و کودک دیگر نمی تواند درک صحیحی از اصلی ترین برنامه یعنی شناخت حواس پنج گانه خود داشته باشد . ضرورت این مقاله در این بخش آشکار می گردد و تلاش بر آن است تا با واکاوی و بیان نکات کلی و جزئی بحث ، به جایگاه ارزشمند مبانی هنرهای تجسمی در مسیر رشد ، بالندگی و شکوفایی در کودکان رسید و ارزیابی صحیحی را بدست آورد.
در هر موضوع و فکری که کاوش کنیم و بررسی درستی داشته باشیم باید شناخت مناسبی از مبانی آن موضوع داشته باشیم و مبانی و الفبای آن کار را بدانیم . لذا بدون شناخت و آنالیز این مهم، نمی توان به درک صحیحی از مسیر رسید. هنرکودک از دیرباز در فراز و فرودهای سلیقه ای و تخصصی دچار بحران هایی شناختی شده است و می توان گفت که خیل کودکانی که به شکلی قربانی این سلیقه های شخصی شده اند که البته عمدتاً با فلسفه هایی بغرنج همراه بوده ، بیشمارند.
فعالیت های هنری که برای کودک تعریف و کار شده اند عمدتاً در چند مسیر کلی خلاصه می شوند که می توان از جمله ی آنها به نقاشی و سفالگری اشاره کرد که این دو فعالیت نیز اغلب به صورت کلیشه نمایی و آموزش مستقیم مورد توجه بوده است. در این میان سهم اصلی و فراموش شده ، همان مبانی پایه ای می باشد که در همه فعالیت های هنری مشترک بوده و در واقع زمینه ساز درک صحیح کودک از فعالیت ها و شناخت مستقیم و غیر مستقیم مواد، ابزار ، شکل ، رنگ ، حجم ، بافت و ... است.
هرچند که در گستره ی فعالیت هایی ماند نقاشی و سفال، اشاراتی به این اصول می شود اما بسیاری از مربیان هنری، در کشمکش میان آموزش مستقیم ، فرم ، شکل و بیان هنری؛ سهم اصلی مبانی و در واقع هدف اصلی کار هنری برای کودک را گم می کنند.
توجه به این مهم که در مسیر پرورش و آموزش بصری، روش های مختلفی وجود دارد و برای نیل به این مسیر، باید روش های آموزش هنر همواره بازنگری شود. هنرهای تجسمی موضوعی است که به طور مستقیم با چشم و دیدن رابطه دارد و آموز شاین مسیر با فهم ارتباط دارند. در واقع آموزش هنرهای تجسمی به صورت ادغام این دو بخش، شکل گرفته و قابل فهم خواهد بود. کودک باید در این مسیر با حضور در فضایی با آزادی کامل بصری ، حرکتی ، لامسه و ... تلاش کند تا درک صحیحی از روابط منطقی و غیر رسمی آنها بدست آورده و حواس پنج گانه خود را با آموزش هدفمند پرورش دهد .
این گستره ی متنوع پیش بینی شده، در یک کارگاه خلاق و برنامه ریزی خاص و شناخت صحیح مربی از ویژگی های هرکدام از کودکان امکان پذیر است. هرچند کودک در مسیر رشد جسمانی و عقلانی خود ، خود را در مکان ها و زمان های مختلف درگیر شناخت مبانی می کند ، اما اغلب به دلیل معمولی بودن مسیر و کار او ، والدین متوجه مفهوم اصلی و واقعی این بازی ها و فعالیت ها نمی شوند. ارتباط و کار کودک با خاک و ماسه می تواند موید ارتباط او به فرم و شکل باشد. کودکی که با چوب و آجر بازی می کند ، در واقع با حجم آشنا می شود و لذا می توان گفت هر نوع فعالیت و حرکت کودک به طور یقین ، بخشی از تجربه های بصری و لامسه ای کودک است که به شکلی هدفمند وی را پرورش می دهد.
مربیان و والدینی که سعی می کنند کودکان خود را در محیط های غیر متعارف و غیررسمی از جمله کوه ، دشت ، رودخانه و در شرایط مختلفی مانند گرما ، سرما و ... قرار داده و زمینه بازی او را فراهم نمایند و توجه او را به چیزهای پیرامون که دیده یا لمس می کنند جلب نمایند ، کودک را با این اصل آشنا می کنند که دنیا پر از رنگ ، بافت ، فضا و حجم است و زندگی هر موجود زنده ای با حرکت ارتباط دارد.
متاسفانه مسیر رسیدن به تولید اثر خواه، خلاقانه یا سفارشی در کارگاه های هنری ایران ، مسیری اشتباه بوده و اغلب کودکانی که در این کارگاه ها پرورش می یابند، کودکانی خلاق نیستند و شناخت پژوهشی و میدانی خوبی از محیط ندارند و تنها به کپی کاری و رسم عین به عین فرم پرداخته و لذا ذهنیت خلاقانه و هوش بصری آنها پرورش نمی یابد.
در اکثر نظام های پرورشی و آموزشی اصلی به اشتباه وجود دارد که آزمون و ارزیابی را جزئی جدایی ناپذیر از طی مسیر می دانند و این باور به شکلی است که حتی در کارهای هنری نیز رخنه کرده و مربی هنری کودک به کرات او را به تقلید و تکرار الگوی آموزشی خود وادار می کند و ارزش را در اطاعت کودک و در دست داشتن کنترل او می داند. هدایت و یاری کودک دقیقاً باید بلعکس بوده و مربی در هیچ بخشی کنترل و تسلط فکری کودک را بر عهده نگیرد بلکه حتی صرف قراردادن کودک در محیط لازم، پرورش عاطفی و کمک جهت درک شناختی و کاربردی خلاق ، بزرگترین کار هدفمند مربی  باشد.
به بیان ساده تر، مربی باید همواره در مسیر فعالیت های مختلف ، غیرفعال نبوده و با دقت هدایت گر باشد و ضمن اجازه کشف و بیان ، زمینه کاوش فکری و شناختی را برای کودک فراهم نماید. قطعاً در این مسیر ، کارگاه مهیج و دارای امکانات مناسب حجمی ، بافتی ، فرمی و رنگی ضروری است و کودکان را پرنشاط و علاقمند می کند.
تلاش جهت ارتقای شاخص های زیبایی شناختی کودک، یکی از عمده مسائل در کار مبانی هنرهای تجسمی کودک می باشد و بحث های ارائه شده به این معنا نیست که کودکان نباید از نقاشی و طراحی و حجم های تصاویر لذت ببرند زیرا که این مسیرها زیر مجموعه بوده و با توجه به تجربه و شناخت مربی، می تواند نقش حیاتی داشته باشد.
مبانی هنرهای تجسمی به نوعی قواعد درک زبان بصری و ایجاد اثر و خلق در مجموعه ای با نام هنرهای تجسمی می باشد. در این تعریف اهمیت دیدن، شاید به این دلیل باشد که معمولاً تصاویر اشیاء را نزدیکترین و درست ترین نشانه برای درک ویژگی های آنها می دانیم. با دیدن هر شی می توان درک تقریباً درستی از خصوصیات و امکانات آن شی بدست آورد. اینجاست که اهمیت هنرهای تجسمی و آموزش زبان تصویر ، بیش از آموزش زبان کلامی اهمیت یافته است. زیرا که این نوع از ارتباط ، ارتباطی جهانی بوده و هر فردی در هر موقعیت سنی ، جغرافیایی و ... می تواند با اتکا به تجربه های کسب شده خود از این زبان استفاده کرده و فهمی در حد خود داشته باشد. نقش اصلی تجربه و روحیه جستجوگری و تحقیق، از ویژگی های هنرهای تجسمی است که می تواند پرورشی هدفمند در حساسیت ها و افق های دید کودک باشد. دیدن ، عادتی است جاری که از دوران کودکی آغاز شده و بهتر است بگوییم که ناخودآگاهانه و با استفاده از عملکردهای سیستماتیک و فیزیکی چشم اتفاق می افتد. اما شکلی از دیدن که هدف اصلی این نوشته است و بهتر است آن را ژرف نگری بنامیم که اساساً خلاقیت هنری بدون داشتن آن امکان پذیر نبوده و نیست ، نیاز مبرم به تلاشی آگاهانه و تربیت صحیح بصری دارد و باید آن را فرا گرفت. کودک در مسیر آشنایی با تنوع اجرایی هنرهای تجسمی ، ضمن دست یابی به زیبایی های طبیعی و خالص بصری ، از زشتی ها و ناهنجاری ها دور می شود. اینجاست که کودک تربیت صحیح هنری پیدا کرده و تصورات خلاقانه اش پرورش داده شده و شخصیتش قوام می یابد. از تنوع خلاقانه هنر می توان به عنوان اصل و مسیری در تربیت  اخلاقی و عقیدتی یک جامعه و به خصوص کودکان استفاده کرد.
می توان پایه و اساس مبانی هنرهای تجسمی کودک را در این موارد برشمرد :
نور و رنگ شناسی فضا ، مکان و زمان تجربیات لامسه و بافت-
نور و رنگ شناسی:
توانایی کودکان در تشخیص و درک زیبایی های طبیعی ، می تواند اثرات بالقوه ای در رشد قدرت خلاقانه آنها داشته باشد. نور عاملی اصلی در درک زیبایی های رنگ دارد و ارتباط دوسویه نور و رنگ و توجه کودک به این موارد و درک درست از زبان نور و کشف زیبایی های رنگ، تاثیر تجسمی قدرتمندی در تقویت قوه باصره دارد. رنگ شناسی و رنگ آمیزی مهمترین بخش آموزشی هنرهای تجسمی به کودکان است و در بخش های زیر تقسیم می گردد:
- آشنایی با اساس رنگ ها .
- آشنایی با تکنیک های استفاده از رنگ ها .
- آشنایی با امکانات نمایش رنگ ها .
- آشنایی با اصل درک مفاهیم و نقوش رنگی در آثار هنری .
 
فضا ، مکان و زمان:
نیل به موفیقت در مسیر پرورشی و آموزشی هنرهای تجسمی ، مستلزم در اختیار داشتن امکانات و تجهیزات مناسب می باشد. درک فضا و واکنش کودک به عوامل محیطی از شگفت ترین تجربیات خالصانه کودک در حال رشد می باشد. کودک از اولین ماه های زندگی خود ، فضا را درک کرده و میلی غریزی وی را در مسیر کشف جنبه های متنوع حضور در آن تشویق می کند. کودک از در امنیت بودن و آن هم در فضایی مناسب لذت برده و با حرکات جستجوگرانه ی خود، در صدد کشف جنبه های ناشناخته آن فضا برمی آید. فضای در اختیار کودک می تواند کوچک یا بزرگ ، ساده یا متنوع ، با ارزش های بصری خاص یا عادی ، با محدودیت های دلخواه یا کاملاً آزاد باشد. کودک دوست دارد فضا را کشف نموده و مورد استفاده قرار دهد. منظور از فضا در این بخش تنها فضای اتاق ، کارگاه و یا ... نیست چراکه بیشترین تجربه دریافت فضا ، زمان و مکان را باید در جستجوگری های دست ساخت کودک در ماه های آینده دید که شاید شامل استفاده از اسباب بازی های ساختنی ، آجر و سازه و بسیاری موارد دیگر باشد. بی اهمیت ترین فرم های بصری می تواند برای کودک چشم اندازی شگرف از تنوع بصری را دارا بوده و زمینه ساز رشد فکری و درک شهودی  او شود. تشخیص فرم و شکل، رکن اصلی رشد شاخص های مد نظر و بهترین وسیله برای درک اولیه از ریاضیات و علوم می باشد. با نام گذری و تجربه ی ژرف نگری در اشیای پیرامون از جمله پنجره ها ، کتاب ها ، میز و صندلی ، وسایل اثر گزار و اثر پذیر ، مواد خوراکی و بسیاری مواد مهم دیگر از این دست ، می توان به تربیت هنری صحیحی در کودک دست یافت. تجربه حضور کودک در محیط نیز تجربه لذت بخشی است . بازیگوشی های کودک و مخفی شدن های وی در زیر رختخواب ، میز و صندلی و کشف فضاهای غیر متعارف، حضور در محیط خانه و بیرون ، ساختار جدیدی را به وی آموزش دهد. خلق محیط های داخلی و بیرونی و ارتباط دیداری و حسی کودک و لمس فرم و شکل محیط ، تشویق کودک در درک روابط عناصر و اشیا می توانداز عمده برنامه های این بخش باشد. 
 
تجربیات لامسه و بافت:
تحقیقات نشان می دهد که اولین مراحل فعالیت کودک، ارتباط مستقیم با تجربه های مربوط به هماهنگی عضلانی دارد و اولین احساس لذت و امنیت از این مسیر به دست می آید. در این زمان، کودک با استفاده از قوه لامسه خود هر شی ، فرم یا ماده ای را گرفته و احساس کشف شده را درک می کند و سپس در صورت لزوم و با توجه به حس کنجکاوی با استفاده از قوه ی باصره خود مراحل شناخت را تکمیل می نماید. دهان و گونه از مهمترین بخش های شناختی کودک برای تقویت حس لامسه می باشد . هر چند که در این بخش نیز ، قرار گرفتن کودک در محیط های طبیعی از جمله زمین های ماسه ای ، سنگی ، گرم ، سرد ، آبی ، خشکی و ... می تواند بیشترین تاثیر پرورشی و شناختی را داشته باشد اما با استفاده از ابتدایی ترین امکانات بصری ولامسه ای نیز می توان هر محیطی را به فضایی پرورش دهنده ی ذوق و زیبایی شناسی کودک تبدیل نمود.
از دیگر کیفیات بصری لازم برای رشد بصری کودک ، می توان به بافت اشاره کرد. دنیای مملو از بافت ، دنیایی شگفت انگیز بوده و بافت های متنوع کوچک تا بی نهایت بزرگ، با کیفیات مشابه یا متضاد ، منظم یا نا منظم ، توجه او را به خود جلب نموده و یکی از رکن های اصلی شناخت بصری می باشد. بافت های نرم و زبر ،سخت و روان، براق و مات ، خشک و خیس، رنگی، ترسیمی ، طبیعی ، مصنوعی ، اتفاقی و .... می تواند توسط مربی یا والدین خلاق مورد توجه کودک قرار گرفته و در دسته بندی و درک کیفیت های متفاوت و با تشویق کودک ، برای حس و درک آنها با جمع آوری مجموعه های منظم و نا منظم کار شده و کیفیت های بافت دار را به او آموزش دهد. استفاده از عکس و تصویر ، و یا چاپ نقش و فرم از بافت های موجود با استفاده از مواد خلاقانه، ثبت بافت و گرفتن عکس از برگ ها ، گیاهان با قابلیت های بزرگ نمایی شده نیز می تواند در مسیر این شناخت موثر واقع گردد.
اصول تدریس مبانی هنرهای تجسمی می تواند مشتمل بر بخش هایی اینچنینی باشد:
-اصل شفاهی : شامل مباحثات هنری ، نقل داستان ها ، روایات دیداری و ...
-اصل بصری : آشنا نمودن کودکان و تقویت قوای باصره در مسیر درک و ژرف نگری در محیط ، اشیاء ، کارهای هنری و ....
-اصل عملی : قرار گیری کودک در محیط شناختی و تجربه حسی ، حرکتی و توجه کاربردی به مواد ، اشیاء ، رنگ ، فرم ، هماهنگی و ترکیب بندی ، تعادل ، و دیگر مبانی خالص بصری از جمله خط ، نقطه ، سطح ، حجم ، بافت و ...
 حضور کودک در مسیر آموزش و پرورش مبانی هنرهای تجسمی ، نخستین حس شادی ناشی از ورود به جهان خلاقیت ها و کشف زیبایی را به او داده و شادی اعمال خلاقانه ، یکی از بزرگترین شادی های انسان است. این مبانی، اثری ریشه ای در وجود کودک گذاشته و اعتماد به نفس او را تقویت کرده و وی را تبدیل به انسانی کامل، مستقل ، منطقی و کنجکاو و با حس های متنوع و کاربردی خواهد نمود. کودک در حین درک مبانی هنرهای تجسمی می تواند به راحتی بر مبنای تجارب ذهنی و مشاهده ی عینی، فکر خود را از موضوعی به موضوع دیگر منتقل کرده و تبادل فکری و کشف را در این بین داشته باشد و این باعث برخورداری از فکر عالی و پرمعنا می شود که اشتغال به هنرهای تجسمی سبب آن است و از این رهگذر رشد سیستم بصری و کلیه حواس دیگر را نیز سبب می شود. ایجاد علاقه ، دقت و توجه و کشف توام با تمرکز حواس در کودکان از مهمترین مراحل درسی هنرهای تجسمی می باشد.
تربیت هنری دارای پایه های روانشناختی مختلف است و این مبانی علمی به کشف و کسب موفیقت بیش تر در رسالت تربیت هنری در نظام آموزشی کودکان یاری می رساند. تربیت و کشف هنری کودک ، زمینه هایی از جمله خودنگری ، خودشناسی و کشف قابلیت های درونی و روانی افراد را فراهم می کند و اینجاست که توجه به چگونگی رشد و تحول توانمندی ها و قابلیت های کودکان ، برای پرورش آنها توسط مربی یا والدین کارآمد، ضروری بنظر می رسد. هنر کودک را باید از دیگاه خود او و اندیشه و تصوری که از زیبایی دارد و بر حسب هر مرحله ای از رشد او ، ارزیابی کرد. می توان چنین نتیجه گرفت که در صورت نبود شرایط و محیط های لازم برای رشد و پرورش تخیلات و شناخت های عملی کودک ، خلاقیت های آنها در حد ضعیفی ظهور کرده و نمی تواند رشد مناسبی را داشته باشد. متفاوت دیدن در کودک آموزش دیده، توسط مربی مجرب در کارگاه مبانی هنرهای تجسمی ، باعث پیشرفت شناختی و دیدگاهی کودک شده و از او انسانی جستجوگر در امور هستی ساخته و این متفاوت دیدن و فرهنگ دیداری ، باید در این مرحله شخصیت واقعی خود را پیدا کند. در غیر اینصورت کودک در آینده از بخش عظیمی از ظرفیت های دیدن و کشف زیبایی محروم خواهد شد.
هر انسان، در مغز خود دو نیمکره و در واقع دو ذهن دارد . نیمکره راست و چپ.  نیمکره ی چپ مغز غیر خلاق است و فقط کارهای آموخته شده و تکرار شونده را انجام می دهد. نیمکره ی راست، نیمکره ی اغتشاش است نه نظم ، نیمکره ی شعر و هنر است . نیمکره ی عشق و ایثار است نه منطق و حسابگری . احساس در این نیمکره جریان دارد. متاسفانه در سیستم پرورشی و آموزشی ما ، تلاش بر آن است تا ناخودآگاه نیمکره ی راست نابود شده و روح کودک کشته شود. در حالی که نیمکره ی راست هدف است و نیمکره ی چپ وسیله رسیدن به مقصود و ضرورتاً باید تعامل ظریف و حسی این ها با هم حفظ گردد. آموزش های ما صرفاً آموزش های حافظه محور بوده و طبیعی است که به این طریق هوش کودک پرورش نمی یابد و مرتباً بی هوش و بی هوش تر خواهد شد. نتیجه کاربردی این است که باید کودک شویم تا بتوانیم خلاقانه و به دور از ذهنیت های تقلید گونه ، تعصبات و پیش داوری ها آزاد شویم. کودک خلاق است زیرا که تلاش می کند چیزهای تازه را کشف نماید. همه کودکان در هرکجای دنیا بدون در نظر گرفتن هیچ فاکتوری برای دسته بندی ، خلاق اند و در مسیر رشد و شناختشان است که والدین ، مربیان و .... سد راه جاری بودن قوای خلاقانه آنها می شوند و از طرف اطرافیان تلاش می شود تا راه به دست آمده و ثبت شده به آنها نیز تزریق شود. نباید فراموش کنیم که افراد خلاق ، همیشه در مسیر راه های به اصطلاح اشتباه و تایید نشده گام برداشته و راه صحیح را راهی کشف شده توسط دیگران می دانند. البته با کمک راه صحیح نیز می توان چیزی ساخت و یا یک تولید کننده ، تهیه کننده و یا مهارتی صرف را تجربه کرد اما قطعاً نمی توان آفریننده یا پدید آورنده خلاقی بود.
باید ها ونباید های کلی در مسیر تربیت هنری و پرورش مبانی هنرهای تجسمی کودک:
کودک باید تشویق شود تا در بیان احساسات و نظر خود حتی در اثری که در حد متوسطی قراردارد، کوشا بوده و ابراز وجود نماید. تفاوت های فردی هر کدام از کودکان باید در نظر گرفته شده و مربی و و الدین این تفاوت ها را درک نموده و بپذیرند. در این مسیر باید به پرسش ها و کنجکاوی های متعدد کودک در جریان خلق اثر هنری و یا تجربه صرف حسی و بصری جواب داده و محیط های متنوعی برای درک و تجربه آنها تدارک دیده شود. کودک باید در مسیر تجربه های تجسمی خود با طبیعت که اصلی ترین زمینه های تجربه و کشف را در خود دارد ، ارتباط برقرار نموده و با شناخت اسباب و وسیله های مختلف ، به خلاقیت های جدیدی برسد. کوشش هر کودک باید ارج گذاشته شده و مورد قدردانی قرار گیرد حتی اگر فعالیت او هنوز به بهبود بیشتری نیاز دارد. نباید کپی و تقلید را در فعالیت های تجربه محور و تجسم ناب کودک تشویق کرد.  نباید الگوهای پیش ساخته و تصاویر و بریده های آماده ، فرم و حجم های مشخص جهت تکرار و کلیشه برداری به کودک داده شود . پایبندی به فعالیت های هنری یکسان برای جمع یا فرد انتخابی گروه ، اشتباه می باشد. به یاد داشته باشیم که هر کودک در مسیر تجربه های حسی و تجسمی خود، راه ها و شیوه های منحصر به خود را داشته و تخیلات و پندارهای کودک نباید نادیده گرفته شود. نباید تولید و اثر هنری کودک به صورت قاعده و فرمول آموزش داده شود و بزرگترین آسیب می تواند محیط مستبدانه و تاکید افراط گونه بر نظم بیش از حد لازم باشد. باید به اثر و تجربه کودک احترام گذاشت و در صورت لزوم، شرایط و بستر های لازم جهت نگهداری آنها و یا استفاده کاربردی در تزئین فضا و محیط فراهم گردد. نباید در این تجربه ها بر استفاده از مواد اولیه گران قیمت تاکید کرده و تلاش شود که به سادگی برخوردهای پویایی در جهت رشد شاخص های فکری کودک ایجاد گردد.  
 
((سیروان کنعانی-کارشناس و مدرس هنرهای تجسمی))