به گزارش روابط عمومی اداره کل کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان استان همدان، وقت تنگ بود و گرمای این روزهای مرداد ماه هم که دیگر گفتن ندارد تاب و توانت را می گیرد. نامهای آمده بود و امری مهم؛ باید خودمان را برای برگزاری یک گردهمایی بزرگ آن هم از جنس کودکانه آماده میکردیم کاری بزرگ برای کودکان البته همه کارهای کانون برای کودک و نوجوان بوده و هست اما این بار یک فرقی داشت پای ارباب در میان بود.
وقت تنگ بود و گرما این محدودیت را برایمان تنگتر می کرد، استرس و اضطرار داشتیم که این برنامه با آبرو برگزار شود. همراه همکاران به چند هیأت برای برگزاری مراسم سر زدیم و گفت و گو کردیم و کار را سبک و سنگین کردیم که جایی مناسب برای بچه ها در نظر بگیریم تا آخر به شهر مریانج، شهری کوچک با مردانی بزرگ که فرهنگی عاشورایی دارند و ولایتمداری افتخار آنهاست، رسیدیم، به شهر تعزیه و نوحه که همه ایام محرم و صفرش به وقت عاشورا تنظیم می شود و هر صبح و شام ندای عزای حسین(ع) به سمت آسمان روانه است.
شهر سرداران شهید حاج بابایی و مظاهری که نه فقط در دفاع مقدس بلکه در همه دورانها خوش درخشیدهاند. هر کجا و هر کاری امام حسینی شود یک جور دیگر پیش میرود اصلا انگار کارها خودش خود به خود درست می شود.
مسوول جوانان قاسم بن الحسن هیات آمد. با او به گفت و گو نشستیم و بعد از اما و اگرها قرارمان شد یکشنبه اول مرداد مصادف با پنجم محرم.
سه روز وقت داشتیم که همه کارها را از تهیه سربند پرچم و بنر و ... انجام بدهیم هر کس دنبال نه یک کار بلکه چند کار به طور همزمان بود. تکاپوی عجیبی شکل گرفته بود انگار همه یک تعصب برای برگزاری داشتند. تهیه سربندها و پرچم ها و چاپ آنها هم وقتگیر و هم هزینهبر؛ اما همکاران خوش ذوق و هنرمند خودشان دست به کار شدند و سربندهایی با روبانهای رنگی سبز و قرمز و زرد درست کردند و با پارچه سبز و رنگ پارچه و خط خوششان پرچم هایی زیبا برای برنامه درست کردند و دوختند و حالا خیال همه راحت شده بود.
روز موعود رسید چند ساعت قبل خودمان را به محل برگزاری رساندیم گرما و باد با هم در تکاپو بودند در این روز؛ همه همکاران آمده بودند شاید هر کس به نیتی و نذری و حاجتی اما هر چه بود شور بود و همه میهمان کوچک امام حسین (ع). یکی شربت درست میکرد آن دیگری بنر را وصل میکرد، یکی دنبال یخ بود و دیگری سربندها را دسته دسته میکرد. نوای نوحه فضا را پر از غم حسین کرده بود. می شد قطره اشک را از گوشه چشم تک تک بچهها دید و تو میتوانستی از نگاه تک تک آنها بخوانی که با یک عشقی آمدهاند اما لنز دوربین قادر به تصویر کشیدن آن همه نگاه ملتمسانه به صاحب این مراسم نبود.
مادرم همیشه می گفت کار امام حسین (ع) زمین نمیماند؛ برای نصب بنر کمک و آماده سازی فضا کمک می خواستیم؛ یکی یکی بچه های هیأت حضرت قاسم بن الحسن رسیدند پیر و جوان و کوچک و بزرگ؛ جوانترها در نصب بنر و آماده کردن صوت و ... کمک کردند و پیرغلام هیأت هم برایمان بساط منقل و اسفند را راه انداخت و دور سر همه چرخاند و با سلام و صلوات فضا را برایمان پر از خاطره خوش کرد.
بچه ها و مربیان مراکز یکی یکی آمدند و سربندها بسته شد و صفها را تشکیل دادیم؛ از صدا و سیما آمدند و خیابان برای یک ساعت برای این همایش ملی بسته شد، شربت خنک را لیوان به لیوان برای بچه ها ریختیم تا کامشان در آن گرما شیرین و خنک شود. مراسم شروع شد.
مراسم با کلام خدا نورانیتر شد و مجری نوجوان بچهها را با حرفهایش سر ذوق میآورد، گروهی سرود خواندند و دو کودک مداحی کردند و پدر و مادران و همه بزرگترها که دور تا دور بچهها بودند هم با مداج و بچه ها ذکر یا قاسم را زمزمه کردند و صدای "لبیک یا حسین" همه تمام شهر را عطراگین کرد.
میهمانی کوچک اما پر از خاطره و برکت امام حسین (ع) با عهد بستن با امام دوست داشتنی تمام شد و ما چقدر آرام بودیم بعد از آن همه بدو بدوی چند روزه و تکاپو؛ اصلا دلمان نمیخواست که برویم. این گردهمایی یک ساعته برای همه روزی به یادماندنی شد.
این میهمانی تمام شد و ما خسته نوکری برای ارباب نبودیم اما شنیدن و دیدن این پیام از طرف مدیران برایمان چقدر دلگرم کننده بود و دلچسب که: « الله اکبر از این همه میمهان نوازی سیدالشهدا، درود بر همت والای مدیر محترم و همکاران پرتلاش، دستمریزاد و خدا قوت، زیارت کربلا نصیبتان باد.»
« آنچه شما انجام دادید یک کار فاخر بر اساس توکل به خدا و عنایات اهل بیت و با همدلی بود. هر کار خوبی شدنی است با توکل بر خدا و توسل بر اهل بیت و کار خوب لزوما با پول نمیشود.»