پنجمین روز از یک هفته‌ی با محبت در کرمانشاه با بیژن ارژن

به بهانه‌ی اولین جشنواره شعر محبت و اعطای نشان استاد محمدجواد محبت و پنجمین روز از یک هفته‌ی با محبت در کرمانشاه، گفتگویی با بیژن ارژن در خصوص این موضوع صورت گرفت .

به گزارش روابط عمومی اداره کل کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان استان کرمانشاه، به بهانه‌ی اولین جشنواره شعر محبت و اعطای نشان استاد محمدجواد محبت و پنجمین روز از یک هفته‌ی با محبت در کرمانشاه، گفتگویی با بیژن ارژن در خصوص این موضوع صورت گرفت .
بیژن دایی‌چی یا همان بیژن ارژن شاعر بنام کرمانشاهی، از نحوه‌ی آشنایی خود با استاد محبت می‌گوید : شعر را از دوران راهنمایی شروع کردم و در دوران دبیرستان توفیق زیارت استاد محبت را از دور داشتم تا اینکه روزی در میدان مصدق کرمانشاه ایشان را همراه فرزندان نازنینش آیت و مشکات دیدم، جلو رفتم با هزار ترس و لرز شعری برایش خواندم؛ که حاصل آن یک کاسه بستنی شد در قنادی پرستو درست رو به روی پاساژ حافظ ...
ارژن درخصوص شخصیت استاد عنوان کرد : استاد محمد جواد محبت یا همان میم بخشنده‌ی مهر بزرگ‌مردی با شناسنامه‌های مختلف که در یک قالب خلاصه نشد . در دوره‌ای مجله توفیق، توفیق چاپ شعرهای طنزش را داشت و در دوره‌ای به خاطر شعرهای نیمایی‌اش برنده‌ی جایزه‌ی فروغ شده بود، غزل را سعدی‌وار می‌نوشت و روایتش داستان دیگری داشت، داستانی با نام کبی یا نوشته‌های بی‌نام ایشان در کتاب‌های درسی و ... آنها که استاد محبت را از سال‌ها دور می‌شناسند می‌دانند ذکرها و چله نشینی‌های استاد چه در پیش از انقلاب چه بعد از آن در شعرش جریان داشت تا جایی که جریان مستقلی از شعر مذهبی را بنا نهاد . شعری که هیچ نان و آبی برای او نداشت هرچند اگر می‌خواست می‌توانست با همان شعرهای دینی بهترین زندگی را داشته باشد که اگر اینگونه می‌کرد دیگر محمد جواد محبت نبود چرا که شاعر مذهبی بودن با شعر مذهبی گفتن دو دنیای از هم جداگانه است . استاد در هر راه و قالب و مسلکی که رفت صادق بود و بهترین ...
 وی با شاره به خاطره‌ای از استاد افزود : در سال ۸۷ در باغستان کرج که بودیم روزی سینا پسرم که دانش آموز کلاس دوم مدرسه‌ی علامه حلی بود با گریه به خانه آمد و گفت بچه‌ها مرا مسخره می‌کنند که اگر آن‌چنان که می‌گویی محمد جواد محبت، عمو جواد توست پس چرا شناسنامه‌ی تو دایی‌چی است؟ تا اینکه از شانس خوب سینا هفته‌ی بعد استاد به منزل ما آمد و با هم به مدرسه‌ی سینا رفتیم و سینا سرخوش از این پیروزی بزرگ بود، عکس‌های آن روز استاد با معلم‌ها و بچه‌ها به گمانم هنوز باید در دفتر آن مدرسه باشد .

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
5 + 0 =