به گزارش روابط عمومی اداره کل کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان استان همدان، قرارمان ساعت 8 صبح روز پنج شنبه، 6 اردیبهشت در مرکز شماره یک کانون همدان بود. از چند روز قبل تلفنی دعوتشان کرده بودیم و به مدیران مراکز هم سپرده بودیم که پیگر برای حضورشان باشند. ساعت 7/30 بیش از نیمی از بچهها آمده بودند، روی نیمکتهای کانون نشسته بودند و دو نفری با هم گفت و گو میکردند. همه در مورد کامواهای سفید، قهوهای و قرمز و توپ پینگ پونگ سوراخ شده و تکه چوب شبیه هفت از یکدیگر سوال میکردند. بیخبر بودند از برنامهها. کارتهایی که برایشان تهیه شده بود بر گردنشان خودنمایی میکرد.
ساعت 8 جلسه با حضور خانم مدیر رسما آغاز شد. خانم مدیر با رویی گشاده و خندان به همه خوش آمد گفت. قرآن تلاوت شد و سرود جمهوری اسلامی خوانده شد همه راست قامت ایستاده بودند و دست به سینه سرود ملی را خواندند.
مژگان هادی، کارشناس فرهنگی مهربان و خنده رو اداره ضمن خوش آمدگویی گفت: شما دختران و پسران عزیزم امروز اینجا دعوت شدید تا ما را در اجرای کارها و اهداف کانون یاری برسانید و کمک رسان ما باشید، شما میهمان ویژه کانون همدان هستید.
وی ادامه داد: مدیر کل و کارشناسان کانون برای شما برنامهریزی کردهاند و قرار است که برای شما اردوها و کلاسهای مختلف برگزار کنیم و شما بعد از هر دوره در مورد آنچه میبینید و میشنوید برای ما قصه بگویید، نقاشی بکشید و عکس نوشت درست کنید.
هادی خاطرنشان کرد: قرار است که از امروز ما به صحبتها و نظرات شما خوب گوش بدهیم و در حد توانمان آنها را اجرایی کنیم.
سپس این مربی فرهنگی از بچهها خواست که تیکه چوب را بردارند و خوب به دسش نگاه کنند و توپ را بر روی چوب سوار کرده و با کاموای سفید به دور چوب بپیچند و بعد برایش دست و لباس و مو درست کنند. زمانشان ده دقیقه بود و باید در این مدت کار را تمام میکردند، به تکاپو افتادند از یکدیگر قیچی و چسب قرض میگرفتند. زمان به پایان رسید اما هنوز بعضیها درگیر چسباندن موی سر بودند. پسرها زودتر از دخترها عروسک خود را ساختند و زیرزیرکی به دخترها میخندیدند.
بعد از تمام شدن زمان، مدیر کل کانون خطاب به همه نوجوانان گفت: آفرین بر شما! مشارکت و همکاری خوبی داشتید و دوستانه به یکدیگر قیچی و چسب میدادید و حتی کمک دوست خود می کردید. امروز همه شما اینجا جمع شدهاید تا به عنوان کانون یار همراه و همکار کانون به ما کمک کنید.
معصومه ابراهیمیهژیر ادامه داد: همه شما کانون را میشناسید و سالهاست که عضو کانون هستید اما از امروز وظیفه شما سنگین تر شده و باید رابط بین کانون و مدرسه خود باشید و پیام ما را به همه دانش آموزان مدارس خود برسانید و از آنها بخواهید که عضو کانون شوند.
وی با بیان اینکه امسال برنامههای کانون ویژه و خاص برای نوجوانان برنامهریزی شده گفت: ما منتظر نظر و ایده شما هستیم و باید در این مسیر به ما کمک کنید تا بهتر و موثرتر برای شما برنامهریزی کنیم.
مدیر کل بیان کرد: شما به عنوان کانون یاران مسئولید که در دورههای کانونیاران به صورت مرتب شرکت کرده و سفیر کانون باشید و اگر در این دورهها کوتاهی کنید افراد دیگر جایگزین شما خواهد شد پس سعی و تلاش شما خیلی اهمیت دارد.
وی افزود: کانون مرکز کشف استعدادهاست و شما به عنوان کانون یار باید در مدارس و حتی اطراف خود اگر کودک و نوجوان با استعدادی در زمینه هنری و ادبی دیدید کانون بیاورید تا ما آموزش بدهیم .
سپس خانم مدیر از نوجوانان خواست که نظرات خود را بگویند.
امیرعلی شروع کنند بود و گفت: ما کانون یاران حلقه وصل کودکان و نوجوانان دیگر این شهر به مراکز کانون هستیم و امیدواریم که این حلقهها اینقدر بزرگ و زیاد شود که همه بچهها شهر کانونی شوند و باید یک صندوق پیشنهادات درست کنیم و از بچهها نظرسنجی کنیم که چه کلاسی دوست دارند و رأی جمع کنیم.
نگین ادامه داد: باید کانون یاران با هم دوست باشند و با هم ارتباط برقرار کنیم و به هم کمک کنیم.
محمد جواد گفت: من سالهاست به کانون میآیم و در جشنواره قصه گویی نقالی کرده و رتبه کسب کرده ام و کانون را دوست دارم و قول می دهم که بقیه دوستانم را به کانون بیاورم. اما بچهها بدانید که ما کانون یار هستیم و باید تبلیغ کنیم و همه را به کانون دعوت کنیم و باید از امروز پای حرفمان باشیم و تعهد خود را حفظ کنیم.
هدیه بیان کرد: من به خاطر علاقه به نقالی وارد کانون شدم و وقتی در میان دوستان خود میرفتم از نقالی و کلاسهای کانون می گفتم و آنها مشتاق میشدند که وارد کانون شوند و الان همه دوستانم عضو کانون هستند.
آرام با همان صبوری خودش ادامه داد: من دختری خجالتی بودم و وقتی به کانون آمدم و در کلاس نمایش خلاق و سرود شرکت کردم توانستم بر خجالت خود غلبه کنم و الان نقالی میکنم در گروه سرود هستم و در همه کلاسها شرکت میکنم و بسیارلذت میبرم.
یاسمن افزود: من هم با نظر آرام مواقم. من به عنوان کانون یار وظیفه دارم که اطراف خود را خوب نگاه کنم و دوستان و اطرافیان خودش را که استعدادی دارد به کانون بیاورد و اعضا را زیاد کند و البته از طریق معرفی کتاب هم میتوانیم دوستانمان را به کانون دعوت کنیم.
یسنا بیان کرد: ما با انجمن ادبی و شعر با کانون آشنا شدم و بسیار لذت میبردم و این شد شروع آشنایی من با کانون و شرکت در کلاسهای مختلف البته مربیان کانون هم بسیار مهربان هستند و من را خوب راهنمایی کردند.
زهرا ادامه داد: من خیلی دوست دارم که کلاس موسیقی در کانون برگزار شود زیرا کانون یک جای مطمئن است.
مینیبوسها رسیدند و کانونیاران یکی یکی همراه مربیان خود سوار ماشین شده و به سمت کارخانه سحر، یکی از بزرگترین کارخانه های تولید صنایع غذایی کشور حرکت کردند.
هماهنگیها و نامهنگاری برای رفتن به کارخانه سحر از طریق روابط عمومی سازمان صمت انجام گرفته بود چون رفتن به کارخانه در روز پنج شنبه که پایان روز کاری بود، سخت به نظر میرسید اما با پیگیری سازمان صمت و استقبال آنها از بازدید نوجوانان کارها سریع انجام شد و ما آماده برای رفتن.
بعد از رسیدن، روابط عمومی کارخانه به استقبال ما آمد و در مورد سال تأسیس آن و خطهای تولید و محصولات توضیح داد و به همراه بچهها از قسمت بارگیری بازدید شروع شد. بعد از آن وارد قیمت برچسب زنی ترشی زیتون شدند و بعد وارد انبار قرنطینه. بو و مزههای وسوسه انگیزی در آن جا پیچیده بود و احساس گرسنگی بر ما غلبه.
وارد حیاط دیگری شدیم و از ما با کمپوت گیلاس پذیرایی کردند و بعد وارد محل تولید ترشیجات شدیم، بوی فلفل سبز آنجا را پر کرده بود، بعد از آن به قسمت تولید انواع سس سفید و قرمز رفتیم و خطوط تولید را با توضیح مهندس کارخانه و دیگ های پاستورزیره گذراندیم تا به اتاق آزمایشگاه و کنترل کیفی رسیدیم. کارشناس آزمایشگاه در مورد نحوه نمونه گیری از مواد غذایی و اهمیت این قسمت برای بچهها گفت.
سپس با حلقههای خیارشور ملس که از محصولات صادراتی به کشور روسیه بود از ما پذیرایی شد. بعد به محل تولید رب بزرگترین و مهم ترین قسمت کارخانه رفتیم. بچهها از دیدن لولهها و دیگهای بزرگ و عظیمالجثهای تعجب کرده بودند و دائم عکس میگرفتند. وجود این کارخانه با این عظمت در شهرشان باعث افتخار بود خصوصا اینکه فهمیدند محصولات این کارخانه به تمام نقاط دنیا چون کانادا، روسیه، آلمان، سوییس، فرانسه، کشورهای عربی و همسایه و ... صادر میشود و نیز کارخانه در حال توسعه است و بیش از چند هزار نفر در این کارخانه مشغول به کار هستند.
بعد از گذشتن از حیاطی دیگر به قسمت انتهایی کارخانه رسیدیم و از ما با جدیدترین محصول کارخانه که سس انبه بود به همراه فلافل پذیرایی کردند، بچهها از این قسمت آخر لذت بردند.
وقت خداحافظی بود، همه بچهها و مربیان کنار هم ایستادند و عکس یادگاری با شعار « یک نام و هزار لبخند» گرفتند و به همه بچه ها بستههایی از انواع سسها به عنوان هدیه داده شد و بعد یکی یکی سوار مینی بوس شدند. ماشین به سمت کانون حرکت کرد و بعد خداحافظی و قرار دیگر.
امروز به نظرم یک روز خاطرهانگیز و هیجانی برای آنها بود و این رضایت را میشد در خندهها و نگاههای مصممشان برای ادامه کار و سوالاتی که میپرسیدند فهمید.