کد خبر: 298341
تاریخ انتشار: ۲۵ تیر ۱۳۹۹ - ۱۲:۰۰
بازدید 246
کتابی که بعد از چهل سال به خانه‌اش برگشت

مهدی شیروانی عضو چهل سال قبل مرکز شماره دو کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان شهر کرمان بوده است و کتابی که سال ۵۹ به امانت برده بود را امروز ۲۴ تیر ۹۹ بعد از چهل سال به کتابخانه پس داد.

ماجرای سفر چهل ساله کتاب«از آن سو که باد می‌وزد» بهانه گفتگوی ما با آقای مهدی شیروانی، کارشناس ارشد روانشناسی، مدرس و مشاور دانشگاه، مدرس کارگاه‌های آموزشی و روانشناسی و مشاور خانواده شد.

آقای شیروانی شما از چه سنی عضو کانون بودید و ماجرای این کتاب در چه زمانی رخ داده است:

من در سال ۵۸ که سوم راهنمایی بودم همراه با دو نفر از دوستانم آقایان مرتضی رضایی و سعید رحیمی‌پور که از اول ابتدایی تا دیپلم با هم بودیم، به کانون شماره دو کرمان می‌رفتیم. آن موقع‌ها یک صحبتی بود که هر وقت کتاب را خواندید پس بیاورید و ما هم کتاب‌ها را تا نمی‌خواندیم برنمی‌گرداندیم. یادم نمی‌آید این کتاب به این علت پیش من ماند یا اینکه علاقه خاصی به موضوع و داستان آن پیدا کردم که نتوانستم آن را از خودم جدا کنم و فراموش شده بود تا اینکه در اسباب‌کشی اخیر بین کتاب‌های قدیمی دوباره پیدا شد و تصمیم گرفتم هر چند دیر اما کتاب را به کانون پس بدهم.

از موضوع کتاب چیزی به خاطر دارید:

نه متاسفانه. ولی وقتی کتاب را دوباره دیدم دلم خواست دوباره آن را بخوانم و از داستان آن سردربیاورم اما با مشغله حال حاضر این کار هم شدنی نبود.

از حال و هوای آن روزهای کانون چیزی به خاطر دارید:

کانون را بسیار جای خوبی می‌دیدم و بسیار از فضای آن لذت می‌بردم. ساعت‌ها وقتم را آنجا می‌گذراندم. الان هم کتاب‌خوان بودنم را مدیون آن روزهای کانون هستم و بیشترین ساعاتم با کتاب می‌گذرد و بهترین تفریحم است. کارهای عملی، کاردستی با کاغذ، داستان‌خوانی و عروسک گردانی بیشتر در ذهنم است.

کانون و مربیان آن زمان با چه روشی شما را به کتاب خواندن علاقه‌مند کردند:

ما در کانون در فضایی قرار می‌گرفتیم که مستقیم کتاب‌ها را لمس می‌کردیم و بین آنها دور می‌زدیم. بین‌شان جستجو می‌کردیم، دسته‌دسته روی میزها می‌چیدیم و کسی مانع این کار ما نمی‌شد و آزاد بودیم. شاید این مهمترین دلیل دوستی ما با کتاب بود.

ممکن است این کتاب آنقدر جذاب بوده که نتوانستید آن را پس بدهید:

شاید، ممکن است چیز جالبی در آن بوده است که دلم خواسته آن را نگهدارم. الان دقیقا یادم نمی‌آید اما می‌دانم این کتاب شروع جمع‌آوری کتاب من بوده است. یادم می‌آید در انباری خانه پدری، من با چوب قفسه‌هایی درست کردم و با دوستم آقای رضایی کتاب‌هایمان را آنجا قرار می‌دادیم. یک مجله‌هایی هم آن زمان بود، فکر میکنم کیهان بچه‌ها بود که آقای رضایی به شدت به آنها علاقه داشت و حتی یک بار برای خرید آن و هنگام عبور از خیابان با یک موتور تصادف کرد و پایش شکست. این مجله‌ها را هم ما در همان کتابخانه دست‌ساز داخل انباری نگهداری می‌کردیم.

خودتان فرزند دارید و آیا کتاب می‌خوانند:

بله دختر من هم حدود سال ‌۷۹ عضو کانون بوده و از فعالیت‌های آن استفاده کرده است و الان هم دبیر ریاضی آموزش و پرورش و موفق است.

 و صحبت پایانی شما:

نتیجه کتاب‌خوانی ما در دوران کودکی همه عمر برای ما ثمربخش و موثر بوده است ولی فکر می‌کنم کانون برای اینکه تاثیرگذاری‌اش همچنان حفظ شود باید از دنیای مدرن و تکنولوژی محور امروز عقب نماند.

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
1 + 1 =