دیدار اول و صدای زنجرهها
حیاط دبستان امام علی (ع) خلوت است. مثل روزهای تابستانی یک مدرسه و مثل کوچههای خشرودپی، جایی که مدرسه در آن واقع شده است. سید مصطفی صالحیان، کتابدار کتابخانهی سیار منطقهی بندپی شرقی و غربی در این مدرسه یک اتاق دارد، دورتادور قفسههای کتاب هستند و وسط یک میز با چند صندلی. ساعت 8 صبح است و او پس از کمی کارهای دفتری، ساک کتابها و کارتن وسایل نمایش، توپ و کاغذرنگی و ماسک حیوانات را برمیدارد و راه میافتد؛ چون نباید بچهها را معطل کرد. اتومبیل شخصیاش را در حیاط مدرسه میگذارد و سوار مینیبوسی قدیمی میشود. اینجا هم چند قفسه است و مقواهای رنگی. فضایی که شبیه یک کتابخانهی کوچک از آب درآمده است. اگرچه صالحیان میگوید فضایی نیست که بچهها خودشان بتوانند آنجا باشند و کتاب بردارند. او دو سال است که این مسیر را میرود و مربی کتابخانهی سیار کانون شده است. قبل از آن مربی خوشنویسی کانون پرورش فکری بود و قبلتر، یعنی وقتی خودش همسن این بچهها بود، عضو کانون پرورش فکری بود.
بچههای روستای زرزمه 6 نفرند: 5 پسر و یک دختر که در حیاط مسجد منتظرند. با دیدن مینیبوس سمت جاده میآیند و کمک میکنند تا وسایل را از مینیبوس بیرون بیاورد. آنها زمان تحصیل هم او را میبینند اما در داخل مدرسه. حالا اینجا، صبح یک روز تابستانی که صدای زنجرهها از همهسو میآید، نشستهاند در مسجد و از کتابهایی که خواندهاند میگویند و کتابهای تازه معرفی میکنند. کتابهایی چون آقای تابستان، گروفالو، دنیای شگفتانگیز حیوانات و قطب را در این دو هفته خواندهاند. حالا به هم معرفی میکنند، بخشی از کتاب را میخوانند و کتابهای جدید برمیدارند.
اینبار مربی برایشان نمایش فیلم تدارک دیده است. انیمیشن «پسران تشمال» که از ساختههای کانون پرورش فکری است. آنها با دقت نگاه میکنند و با هم این عبارت را میگویند که: قصهی ما به سر رفت، غوله گذاشت و در رفت. نمایش به پایان رسیده اما برنامهی بچههای روستای زرزمه هنوز مانده است. یکی از برنامههایی که هر چندوقت یکبار انجام میدهند، کاردستی است. حالا بعد از چندباری که صالحیان کاردستی با برگها روی کاغذ را به آنها یاد داده، دیگر خودشان میدانند چهکار باید کنند. اینجا در روستا همهچیز در دسترس است. میتوانند از باغ کنار مسجد برگهای مورد نیازشان را جمع کنند. چند دقیقه بعد ردیف کنار هم نشستهاند و دارند تابلویی با برگها درست میکنند.
مدرسهای با 20 دانشآموز
بچهها معلمشان را میبینند که از دور به سمتشان میآید. حشمتالله محمدی که دو پسرش هم عضو کتابخانهاند از خوشحالی بچهها میگوید وقتی روز موعود برای کتابخانهی سیار میرسد. همینطور از پیشرفتی میگوید که بچهها با خواندن کتاب در درسهایشان به خصوص انشانویسی و روخوانی داشتهاند. تعداد دانشآموزان روستا زیاد نیست و دو معلم، 20 دانشآموز را اداره میکنند. آنها یک کتابخانهی کوچک هم در کلاسشان دارند، البته کتابهای جدید دیربهدیر به آن راه پیدا میکنند. یکی از کسانی که به فکر کتابهای آن کتابخانه است همین مربی کتابداری است که حالا دارد در تابلوهایشان کمکشان میکند. او هر سال به هر کدامشان یک کتاب هدیه میدهد که با نام خودشان در کتابخانه بگذارند. شاید برای همین چیزهاست که بچهها هر دو هفته منتظر او هستند و اگر یکبار دیر برسد یا نیاید زنگ پشت زنگ میزنند و میخواهند بدانند چرا نشانی از مینیبوس کتابخانهی سیار در جاده نیست. کاردستیهایشان که تمام میشود، وقت خداحافظی است. تا برسد چهارشنبهای دیگر برای بچههایی که کتاب و کتاب خواندن، رنگ و روی روزهایشان است.
دیدار دوم ساعت 10 و نیم صبح
همان چهارشنبهای که بچههای روستای زرزمه با مصطفی صالحیان خداحافظی میکنند، در روستای دیگری همان اطراف، بچههای دیگری منتظرند تا نوبت دیدارشان با کتابخانهی سیار برسد. بچههای روستای بندبن، ساعت 5/١٠ دیگر در مسجد روستایشان جمع شدهاند. روستایی که از روستای اول بزرگتر است و بچههای بیشتری هم در آن عضو کتابخانهاند. سلام و احوالپرسیشان در روستا میپیچد. دخترها و پسرهایی که در دو ردیف نشستهاند، گاهی شیطنت میکنند و گاهی بلندبلند حرف میزنند و میخندند. کمی که ارام میگیرند، صالحیان از یک بازی برایشان میگوید و آنها را تشویق میکند تا نمایشی خلاق اجرا کنند. او بینشان ماسکهایی را پخش میکند و به گروههای چندنفره تقسیم میشوند، حالا باید با توجه به نقششان یک قصه بسازند. نمایشهایشان هم ساده است و هم گاهی خندهدار. داستانهای سرراستی دارند که با جملههای نمایشیشان شکل دیگری به خود میگیرد. یکی از گروههای دونفره ابر است و بزی شاخدار. بز به ابر میگوید: چرا نمیباری و ابر میگوید: نمیخوام ببارم. اما بز قانع نمیشود، شاخی به ابر میزند که شروع به باریدن میکند.
نمایشها تمام میشود و صالحیان برنامهی دیگری برای بچهها تدارک دیده است. آنها روی صفحهی جدولی که کف مسجد پهن کردهاند میایستند و گروهی بازی میکنند. در خانهها حرکت میکنند و به سوالها جواب میدهند. مسجد را صدای آنها پر کرده است. و این شاید برای قاسم عزیززاده گرجی، مدیرکل کانون پرورش فکری استان مازندران تجربهی شیرینی باشد که از نزدیک تاثیر این کتابخانهها را بر بچههای روستایی میبیند. او در گفتوگویی کوتاه دربارهی اهمیت کتابخانههای سیار روستایی برای کانون پرورش فکری سخن میگوید و از سیاستی خبر میدهد که طبق آن، قرار است این کتابخانهها افزایش یابند.
کتابخانهی سیار هدف مهم کانون
در نگاه کمیتهی جذب مربیان کتابخانههای سیار اولین مساله انگیزه است. به گفتهی عزیززاده گرجی «ما فکر میکنیم میشود انگیزهها را پرورش داد. افراد پس از اینکه در کمیتهی جذب، انتخاب شدند دورههای آموزشی خاصی را میگذرانند. آنها ابتدا از کتابخانههای سیار روستایی و شیوهی کار مربیان باتجربه بازدید میکنند و تبادل تجربه انجام میدهند. بعد نشستهای مستمری با کارشناس مربوطه برای توجیه و تدوین فعالیتها و ماموریتها دارند.»
او همچنین دربارهی مراکز سیار روستایی در استان مازندران میگوید: «در حال حاضر سه مرکز سیار روستایی در استان مازندران داریم که در مجموع 5٠ روستا را تحت پوشش دارند و هر دوهفته یکبار به این بچهها مراجعه میکنند. اصلیترین هدف کتابخانه همانطورکه از اسمش مشخص است، امانت کتاب است. اما در دل آن برنامههایی در جهت تقویت خلاقیت بچهها انجام میشود و زمینههایی فراهم میکنیم تا تأثیر کتاب بهعنوان مهارتآموزی اجتماعی به ثمر بنشیند. هم میخواهیم فرهنگ مطالعه را تقویت کنیم تا استمرار داشته باشد و هم خروجی مطالعه را به مهارتهای اجتماعی تبدیل کنیم. به این ترتیب مطالعهی کتاب با نمایش عروسکی، قصه و فعالیتهای دیگر همراه میشود. در کنار این فعالیتها اگر استعداد بچهها در زمینههایی مثل داستاننویسی و سرودن شعر کشف شود ما آنها را به مربی مکاتبهای ادبی در آفرینش ادبی وصل میکنیم که ١5روز یکبار در حوزهی تخصصی ادبیشان با آنها ارتباط میگیرد.»
بچههای کتابخانههای سیار عشق و علاقهی زیادی نشان میدهند که مدیرکل کانون پرورش فکری استان مازندران یکی از دلایل اصلی این استقبال را عدم برخورداری این مناطق از امکانات فرهنگی میداند و میگوید: «این بچهها از هیچ فعالیت و مرکز خدماتی برخوردار نیستند. در این روستا غیر از مدرسه که فعالیتهای آموزشی مرسوم را پی میگیرد فعالیت جدی دیگری وجود ندارد. استقبال آنها باید برای ما دلگرمی باشد تا نگاه دوچندان و حمایتهای بیشتری نسبت به کتابخانههای سیار داشته باشیم. از نظر سازمانی و بهرهوری خدمات، کتابخانههای سیار کمهزینهتر از مراکز ثابت است. یک مرکز ثابت نیاز به ساختمانی دارد که ساخت آن دوسال زمان و هزینههای زیادی میبرد، همچنین نیاز به نیرو و هزینهی نگهداری دارد. شاید بگویید در مراکز ثابت فعالیتهای بیشتری صورت میگیرد اما محور آن فعالیتها قرار است کتاب باشد زیرا هدف اصلی شکلگیری کانون همین است و در کتابخانههای سیار روستایی هم همهی فعالیتها به کتاب میرسد. پس ما ماموریت اصلیمان را در این کتابخانههای سیار محقق میکنیم. از طرفی استمرار حضور بچهها و پیگیریشان در امانت گرفتن کتاب به مراتب بیشتر از مراکز ثابت ما است. نگاه ما این است که اگر بناست مرکزی راه بیندازیم اولویت اول با سیار باشد. حتی در شهرها هم نگاهمان این است. زیرا آن دوره گذشت که بچهها بیایند تا ما به آنها خدمات بدهیم، الان ما باید سمت بچهها برویم. باید ببینیم محل تجمع مخاطبمان کجاست و در محل زندگیشان حضور پیدا کنیم.»
دو سال و نیم کار و 16 روستا
بچههای این روستا سهسال است عضو کتابخانهی سیار کانون هستند. سهسالی که در روحیهی این بچهها تغییرات مهمی ایجاد کرده که از همه مهمتر آشناییشان با کتاب و محصولات فرهنگی است. در هرکدام از کتابخانههای سیار روستایی، یکنفر با یک خودرو، بیشتر از ١6 روستا را پوشش میدهد که در مجموع بیشتر از ٢٠ مدرسه هستند.
سید مصطفی صالحیان یکی از این مربیهاست. او دوسال و نیم است که شنبه تا چهارشنبه هر روز به دو روستا سرمیزند. در هرکدام از روستاها هم کار چند مربی را با هم انجام میدهد. هر پنجشنبه هم در دبستان امام علی (ع) اطلاعات امانت کتابها را وارد سیستم کانون میکند. او در زمان مدرسه هم با بچهها کلاس دارد؛ کلاسهایی که اغلب مدارس از آنها استقبال میکنند چون به قول این مربی کتابدار، امکانات فرهنگی چندانی ندارند. زمان مدرسهها برنامهشان بیشتر قصهخوانی، نمایش خلاق و شعرخوانی است و در تابستان چون زمان بیشتری دارد روخوانی قرآن و نمایش فیلم، کاردستی، بازی و سرگرمی و مسابقه هم به آنها اضافه میشود.
او میگوید بعضی وقتها بچهها برای اینکه کتابهای بیشتری بگیرند خواهش میکنند. اما کتابها کم است، به خصوص برای بچههای کوچکتر. بیشتر مربیهای کانون پرورش فکری خانمها هستند اما در مورد کتابخانههای سیار وضعیت متفاوت است. همهی مربیان سیار را آقایان تشکیل میدهند و دلیل آن، رانندگی در جادههای روستایی است.
کمکم باید از بچهها خداحافظی کند، اگرچه آنها زیاد خوشحال نیستند. باید دو هفتهی دیگر تا نوبت بعدی صبر کنند که باز هم مینیبوسی با کتاب و بازی و فیلم و نمایش سر برسد. دو سال و نیم است این تجربه را داشتهاند که هربار دور هم جمع شوند و قصه بگویند و بشنوند. کتابها را دستشان گرفته یا به سینهشان چسباندهاند و در حیاط مسجد با هم یکی یکی خداحافظی میکنند.
صالحیان هم میرود تا کتابخانهی سیارش را در حیاط مدرسه امام علی (ع) بگذارد و از ابتدای هفته، دوباره کارش را شروع کند؛ با روستایی دیگر و بچههایی دیگر.
گزارش از شادی خوشکار، منتشر شده در خبرنامهی کانون، مرداد و شهریور 1394