به گزارش روابط عمومی اداره کل کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان استان کرمانشاه، نگاهی به دنیای قصه و قصهگویی همراه با داور استانی جشنواره فرانک حیاتی، با نزدیک شدن به بیستو پنجمین جشنوارهی بینالمللی قصهگویی صورت پذیرفت .
فرانک حیاتی خود را اینگونه معرفی کرد : بنام خدا وندی که بهترین قصهگوست ...
مربی مسئول مرکز شماره ۳ شهر کرمانشاه که ۲۱ سال و ۷ ماه سابقه خدمت دارم، ۱۷ سال از سالهای کاری خود را در جشنواره قصهگویی شرکت کردم، ۱۵ مرتبه برنده استانی، ۵ مرتبه به مرحله منطقهای، ۳ مرتبه هم موفق شدم که به مرحلهی کشوری راه پیدا کنم که از این ۳ بار ۲ مرحله در مرحلهی ملی جشنوارهی بینالمللی قصهگویی از برندگان نفر اول تا سوم بودهام.
وی ورود خود را به دنیای قصهها چنین تشریح کرد: قصهگویی را از زمان کودکی باشنیدن قصههای زیبا و دلنشین مادرم شروع کردم و باتوجه به اینکه کم سن و سال بودم اما همیشه بچههای فامیل را جمع میکردم و برایشان همان قصههایی که از مادرم شنیده بودم را میگفتم؛ با ورود به کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان قصهگویی در من جدی شد و عاشقانه به این هنر کهن پرداختم.
از نگاه فرانک حیاتی قصهگویی چنین تعریف میشود: قصهگویی یعنی بیان خاطرات، اتفاقات، داستانهای قدیمی و نو، با روشهای مختلفی که بتوان با آن بیشترین تاثیر را روی مخاطب داشته باشه و از این طریق پندها، تجارب و حتی تاریخ را به آنها انتقال داد.
حیاتی بیان داشت: از اثر قصهگویی بر کودکان و نوجوانان چه چیزی میتوانم بگویم وقتی که ما روش قصهدرمانی را برای درمان کودکان و نوجوانانی که استرس، اضطراب، افسردگی و نا امید و یا بیش فعال هستند، را داریم و این یعنی تمام سخن در مورد اثرات قصهگویی، هر بار که ما قصه میگوییم یعنی به همراه آوردن آرامش، تعامل با دوستان، انسجام بهتر افکار و کاهش حساسیتهای کودک نسبت به ترسهای شخصی او و الگو برداری از شخصیتهای خوب قصه که بسیار کارساز است .
وی در خصوص جشنوارهی قصهگویی تصریح کرد: پیشنهاد من برای جشنوارهی قصهگویی این است که سالنهای قصهگویی را مملو از کودک نکنید، چون قصه گو قرار نیست برای ۵۰۰ نفر کودک، قصه بگوید و استانداردها را باید رعایت کرد و اینکه فیلم قصههای خوبی که قبلا" گفته شده را به صورتی که برای همه بتوان به راحتی در دسترس باشد، ارائه داد.
داور استانی جشنوارهی قصهگویی از خاطرهاش در مورد قصهگویی گفت: در یک جشنواره، من با زبان کردی قصه گفتم در پایان قصه همهی مخاطبین آنروز به من میگفتند که ما نمیدانستیم چه چیزی میگفتی ولی قصهی شما را میفهمیدیم و این برای من یک خاطرهی خوب شد ...