روز- داخلی- نمایشگاه
این مکعبهای چوبی رنگی گوشهی غرفه خیلی کارایی دارند. مثلا میتوانی گاهگاهی روی یکی از آنها بنشینی و کتابها را ورق بزنی، یا حتی با دوستانت سلفی بگیری، یا همانطور که بازدیدکنندگان نمایشگاه را تماشا میکنی به جملهی اورهان پاموک فکر کنی، همانجا که میگوید «من یک روز یک کتابی خواندم و از آن روز زندگیام تغییر کرد». بعد از خودت بپرسی آیا در پایان نمایشگاه و بعد از خواندن این کتابها، دنیاهای جدیدی خلق خواهد شد؟ آیا اتفاق شگرفی در مخاطب خواهد افتاد؟ آیا زندگی کسی تغییر خواهد کرد؟ و از اینجور آیاها... این مکعبهای چوبی رنگی خیلی کارآیی دارند، میشود ساعتها روی آنها نشست و کتاب خواند و فکر کرد.
کتابهایی که از دنیای نویسندگان و شاعران متولد شدهاند، اینجایند تا در مسیر سفرهای خیالی و گاه واقعی همراهت باشند. کتابهای «کودکی نامداران» آمدند تا تو را به دنیای کودکی مفاخر کشورمان پیوند بزنند و کتابهای «شعر مثبت صفر» برای نوزادان یک عالمه آواز و ترانه به ارمغان آوردند.
کتابها آمدند تا بگویند درِ خانه پیرزن به روی «میهمانهای ناخوانده» همیشه باز و مهربانی در جریان است،آمدند تا بگویند خدا نیازی به کلوچه ندارد، میتوانی «کلوچههای خدا» را بین پرندههای گرسنه تقسیم کنی. حالا تو با کتاب «دعای زمینی پدربزرگ» خدا را در میان رگبرگهای برگ درختان جستوجو میکنی و با دستانی رو به آسمان، دعا میکنی، دعایت قد میکشد میرود تا ته آسمان و همراه باران میریزد روی سر تمام آدمهایی که دلشان اندکی باران با عطر خدا میخواهد و با همان دستان مهربانت مشتی گندم برای یاکریمهای لب ایوان میریزی و با یک بشقاب دعا بدرقهشان میکنی. کتاب «یکی بود» به تو مژده میدهد که عمر مورچههای قرمز زورگو رو به پایان است و کسی هست که همیشه صدایت را میشنود و هوایت را دارد. حالا با کتاب «کرم سه نقطه» به خودِ خودت افتخار میکنی و البته بعد از کتاب «قدم یازدهم» در مییابی که راز آزادی، برداشتن قدم یازدهم و قدمهای بعدی است وگرنه تا آخر عمر باید در قفسی ۱۰ قدمی زندانی باشی.
بله! اینجا کتابها خیلی حرف برای گفتن دارند. اما باید کسی باشد تا زبان کتابها را خوب بلد باشد، تا با کتابها زندگی کرده باشد و برایت قصههایشان را تعریف کند و در اینجا مربیان کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان چه هنرمندانه ظاهر میشوند. همان مربیان آبی و صورتی و سفید. همانهایی که کودک درونشان هنوز زنده است و تو میتوانی در کنارشان قد بکشی، بزرگ شوی و شادمانه آواز بخوانی و بخندی و با خندههایت عطر گلهای اقاقیا را در فضا پراکنده کنی. همان مربیان کاربلدی که در این ۱۱ روز از سراسر ایران پابهپای بچهها آمدند، به آنها قصه و شعر و نمایش و بازی و مسابقه و کاردستی تعارف کردند و با جادوی افسانه، همراه بچهها روی رنگینکمان سر خوردند، با صدای دارکوبهای جنگل، شادمانه ریتم گرفتند و چه باشکوه دنیای کودکی را جشن گرفتند.
حالا مربیان بعد از ۱۱ روز تلاش در حال بستن بقچه جادویی قصههایشان هستند تا بار دیگر گره بقچهها را در کتابخانههای کانون سراسر کشور باز کنند. مربیان آمدند تا بگویند اینها فقط مشتی از خروار بود. ما در گوشه گوشهی این کشور پهناور کتابخانههایی داریم که چراغش با وجود شما روشن است و درِ کانون به روی تمام بچهها در تمام شهرها و روستاها باز است. فقط کافیست به این جا بیایی و تصمیم بگیری روزهایت را متفاوت شروع کنی.
حالا عقربههای بزرگ و کوچک ساعت، زمان پایان نمایشگاه را اعلام میکنند. ۱۱ روز اردیبهشتی لبریز از ساز باران و پر از آبی و نیلی گذشت و اینگونه دفتر سیوپنجمین نمایشگاه بینالمللی کتاب هم بسته شد.
شب- داخلی- نمایشگاه
این مکعبهای چوبی رنگی گوشهی غرفه خیلی کارایی دارند. مثلا میتوانی لحظههای آخر نمایشگاه روی یکی از آنها بنشینی و به این فکرکنی که واقعا این ۱۱ روز چه فرصت بینظیری بود برای نویسندگان، شاعران، مترجمان، تصویرگران و همه کسانی که دغدغهی کودکان و نوجوانان ایرانمان را دارند. همانهایی که این روزها زمان داشتند تا نفس به نفس بچهها کنارشان بنشینند، از دغدغههایشان بپرسند، با سلیقهشان آشنا شوند، خواستههایشان را بشنوند و دنیا را از دریچه نگاه هوشمند و امروزی آنها تماشا کنند. مجالی بود برای محکزدن خودمان. صحنهای بود برای به نمایش درآوردن آنچه در چنته داریم و فکر به اینکه واقعا ما در کجای این صحنه ایستادهایم و تا به امروز چهقدر موفق عمل کردهایم؟ این مکعبهای چوبی رنگی خیلی کارآیی دارند. آنها را دست کم نگیریم.
سکانس آخر
روز- داخلی- کتاب خانه کانون
صدا، نور، حرکت
سلام دوستان! به کتابخانه کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان شهر خودتان خوش آمدید...