بیشتر اوقات به عنوان همیار مربی در کلاس نقاشی فعالیت میکند، اوقات فراغتش را با نقاشی، داستان نویسی، شعر و تماشای تلویزیون میگذراند. مادرش از نقاشیهای گاه و بیگاه دوران کودکی فاطمه و خواهر کوچکترش روی دیوارهای خانه و جزوههای دانشگاهیاش به شیرینی یاد میکند و میگوید: من فاطمه را برای تقویت ارتباطات اجتماعیاش به کانون آوردم و حالا خیلی خوشحالم که شاهد پیشرفت هنری فاطمه هستم، کانون به او در یافتن هویت هنری و اجتماعیاش خیلی کمک کرده است.
چاپ آثارش در قالب کاغذ کادو، کارتپستال و پوستر، بهانهای فراهم کرد تا گفتوگویی دوستانه با فاطمه داشته باشیم که خواندن آن خالی از لطف نخواهد بود.
با یک سلام گرم همراه با مادرش، پا به مرکز گذاشت در حالی که خواهر کوچکترش یک صفحه نقاشی در دست داشت.
• فاطمه جان از چه وقتی نقاشی را شروع کردی؟
از دوسالگی، البته از زبان مادرم؛ ولی خودمم یادمه چی میکشیدم (میخندد و ادامه می دهد) مطمئنم از چشم چشم دو ابرو شروع شده . از 5 یا 6 سالگی به طور حرفهایتر نقاشی را شروع کردم که از خانه و دو درخت اطراف آن به عنوان نقاط طلایی آن یاد میکنم.
• چه زمانی وارد کانون شدی و چند وقت است که نقاشی را در کانون شروع کردی؟
سن کانونی من 7سال است و سن نقاشی 13 سال، من از همان ابتدا نقاشی را شروع کردم.
نقاشی را با حضور در کلاسهای نقاشی صبح شروع کردم، البته از کلاس سوم وارد کلاسهای عصرشدم . من از همان ابتدا با کلاسهای خانم فاطمه خزاعی شروع کردم. دو سه سالی ایشان نبودند و من مربیان متفاوتی داشتم که با همین کلاس های عصر و برگشت دوبارهی خانم خزاعی یک شروع دوباره و متفاوت را تجربه کردم.
• حالا که برگشتیم به هفت سال پیش و روز های اول، خاطره ی همان روز اول را برایمان تعریف کن.
آن روز را خیلی خوب یادم میآید، موضوع کلاس ما در بارهی “جیغ” بود، من هم یک عروس کشیدم که از عنکبوتی که سقف آویزان شده، ترسیده بود، دست هایش را هم بالا برده بود طوری که دندانهای داخل دهان بازش هم دیده میشد. البته داماد و خواهرش هم بودند . مربی مان خیلی تعریف کردند، من هم کلی ذوق کردم.
• پس همان تشویق باعث شد که عضو فعال کلاس نقاشی بشوی؟
حتما، اگر اینطور نبود اینقدر واضح و شیرین یادم نمیماند.
• پس با این صحبت های زیبا، گرایش اصلی شما در کانون فقط مربوط به نقاشی میشود؟
خیر . در حقیقت من فعالیتم را در کانون با مطالعهی کتاب آغاز کردم ، راستش را بخواهید خیلی تعجب میکنم بعضیها فقط برای کلاسها یا حداکثر امانت گرفتن کتاب به کانون میآیند و از این فضا برای مطالعه استفاده نمیکنند.آن هم از کتابخانهی مخصوص کودک و نوجوان.
• کتاب خواندن را هم دوست داری؟
بله خیلی زیاد، من عضو طلایی کانون خراسان جنوبی هستم و این فقط به خاطر نقاشی هایم نیست بلکه به دلیل آمار زیاد کتابهای امانتی و ساعات فراوان مطالعهی من در کانون است.
• می دانی در سال 92چند تا کتاب خواندی؟
بله دقیقا، این مسئله برایم خیلی مهم است من تا به حال 36 رمان خوانده ام که همه ی آن ها را در یک سیر مطالعاتی خلاصه نویسی کرده ام.
• فکر می کنی چقدر کتابخوانی به تقویت نگاه هنری شما کمک کرده است؟
خیلی زیاد، به سبک نقاشی کتابها خیلی توجه میکنم.خود داستان ها برایم الهام بخش نقاشی و ایده هستند. تصویرگری کتابها هم برایم قابل توجه هست.
• می بینم مرغک طلایی را هم به مقنعه ات نصب کرده ای…
(اجازه نمی دهد سئوالم را تمام کنم و می گوید) البته این نشان عضو طلایی اعضای فعال است. این مرغک شناسنامهی کانونی من محسوب میشود. خیلی به آن افتخار میکنم. دوستان مدرسهام هم آن را دیدهاند و من می دانم خیلی از اعضا دوست دارند یکی از اینها را داشته باشند.
• از بین فعالیتهای کانون بعد از کتابخوانی و نقاشی به کدام فعالیت علاقهی بیشتری داری ؟
کلاس ادبی را هم دوست دارم و تا حالا چند اثر ادبی که نوشته بودم در نشریات و کتابهای کانون چاپ شده است.
• اثر شعر یا داستان؟ می توانی اسم کتاب ها را هم بگویی؟
هر دو؛ یک داستانم در کتاب ” آبنبات صورتی” چاپ شده است و یکی دیگر از نوشتههایم در کتاب “مشق باران . البته من با تواناییهایی که در کارگاه های ادبی کسب کردهام، توانستهام با اشعاری با محتوای “امام زمان(عج) و معلم” در مسابقات دانش آموزی رتبهی سوم شهرستان را هم کسب کنم.
• لطفاً درباره کتاب “آبنبات صورتی” و “مشق باران ” بیشتر توضیح بده.
کتاب “آبنبات صورتی” یکی از کتابهای منتشر شده در واحد آفرینشهای ادبی کانون خراسان جنوبی و مجموعه سه سالانه آثار ادبی است، کتاب “مشق باران” نیز با همکاری کانون و آموزش و پرورش منتشر شد و آثاربرگزیدهی ادبی دانش آموزان و اعضای کانون با موضوعاتی همچون: باران، برف، مدرسه نماز را در بردارد.
• با این صحبتها به این می رسیم که کانون استان خراسان جنوبی به تولید آثار هنری و ادبی کانون اهمیت خاصی میدهد، به نظر شما این امر چه تأثیری در تقویت انگیزههای کودکان و نوجوانان داشته است؟
توجه و اهمیت دادن به آثار هنری اعضای کانون باعث میشود اعضا اعتماد به نفس بیشتری پیدا کنند و از همه مهمتر اینکه حالا دیگر به ارایه آثار فرهنگی، هنری و ادبی در کانون بیشتر دقت میکنیم. چون میدانیم اگر کار ما در حد مطلوب و ایده آل باشد ، شاید روزی به عنوان یک اثر خوب در اختیار همهی کودکان و نوجوانان قرار بگیرد، من این دقت رو به خوبی در کارهای دوستانم می بینم.
• خبر کارت پستال شدن نقاشی هایت را چه کسی به شما داد؟
از قبل خبر نداشتم، وقتی از من و مادرم دعوت شد در مراسم رونمایی از کارت پستالهای هنری و کاغذ کادوی اعضای کانون حاضر شویم، متوجه شدم. برایم خیلی جالب و خوشحال کننده بود.
• در مراسم رونمایی از کارت پستال شما به عنوان یکی از کسانی بودید که در رونمایی از کارت پستال ها در کنار مسوولان قرار گرفتید، آن لحظه چه احساس داشتید؟
مادر فاطمه : احساس شادی و غرور تمام وجودم را فرا گرفته بود.
• روزی که فاطمه را در کانون ثبت نام کردید ، فکر میکردید فاطمه یکی از اعضای موفق و طلایی کانون شود؟
مادر فاطمه: خیر، ولی از همان روزهای اول به ارزش کار کانون در کشف استعدادهای کودکان و نوجوانان پی بردم و روز به روز با اعتماد بیشتر و میل قلبی دخترم را به کانون آوردم و ایمان دارم مربیان کانون با برنامه ریزی و دلسوزی زمینه را برای موفقیت پله، پله ی کودکان در بخشهای فرهنگی، هنری و ادبی فراهم میکنند. سپاسگذار این عزیزان هستم و باید یاد کنم از خانم شهربانو الوانی که در اولین روز حضور من در کانون با مهربانی فاطمه را با فعالیتهای کانون آشنا کردند و امروز که ایشان بازنشسته شدند جایشان را خالی میبینم.
• کار نقاشی شما در سه شکل کارت پستال ، پوستر و کاغذ کادو چاپ شده . فکر میکنی چه کارهایی میشود با این آثار ارزشمند انجام داد؟
دوست دارم نقاشی من بنر شود و در میدان مدرس بیرجند نصب شود یا به نفع کودکان بیماریهای خاص به فروش برسد و در آمد آن برای سلامتی کودکان بیماریهای خاص هزینه شود.
• دوست داری کدام نقاشی ات کارت پستال شود؟
نقاشی که یک منظره برفی را کشیده ام، دوستانم خیلی از آن تعریف کردهاند.
• اگر قرار شود خودت موضوع نقاشی کارت پستالها را انتخاب کنی، فکر میکنی چه موضوعاتی بهتر است؟
طبیعت، خانواده، تولد و عشایر
• میدانی اون روز چند نقاشی به کارت پستال تبدیل شد؟
بله 9 نقاشی اعضایی که در مسابقات کشوری و بین المللی در کانون خراسان جنوبی صاحب مقام شده بودند.
• از اولین برخورد اطرافیانت بعد از شنیدن خبر چاپ شدن کارت پستال ها بگو. در خانواده و مدرسه.
پدرم خیلی خوشحال شد و گفت: خدا را شکر که تلاشها ، زحمات، همت من و مادرت برای حضورت در کانون نتیجه خوشی داشت و به من هدیهی نقدی داد،. خاله، دختر عموها ودوستانم هم خیلی خوشحال شدند. خاله ام هم که غیر منتظره خبر را شنیده بود برایم هدیه ای گرفت.
توی مدرسه دوستانم که خبر این برنامه را از تلویزیون دیده بود، به من تبریک گفتند و یکی از معلمهایم گفت: خوشحالم که چهره هنری تورا کشف کرده ام.
• با آن هدیه های نقدی چه چیزی خریدی؟
هنوز چیزی نخریدم، پسانداز کردهام تا وقتی پولهایم بیشتر شد، با این پولها وسایل نقاشی بخرم و به بچههای بیمار در بیمارستان هدیه کنم تا با هم نقاشی کنیم.
• اگر بخواهی برای مادرت یک نقاشی بکشی و به ایشان هدیه بدهی، چه نقاشی خواهی کشید؟
مادر و فرزند در کنار یکدیگر
• دوست داری کارت پستال نقاشی ات که چاپ شده را به چه کسانی هدیه کنی؟
به دختر خالهام، دوستان صمیمی، دختر عمویم، معلم زبان و ادبیات
• چرا این معلم ها رو انتخاب کردی؟
احساس می کنم مرا باور دارند و از همه مهمتر، هنر برایشان اهمیت دارد.
• اگر بخواهی کارت پستالت را به یک مسوول هدیه بدهی، چه کسی را انتخاب میکنی؟
آقای سید حسن قاضی زاده هاشمی وزیر بهداشت و درمان
• چرا وزیر بهداشت ؟ داخل کارت چی می نویسی؟
چون از ایشان میخواهم تمام کارت پستالهای مرا بخرند و پولش را برای کودکان بیماریهای خاص هزینه کنند، فکر نکنم تا حالا کسی برای کودکان بیمار که در قشنگترین سالهای زندگی در بستر بیماری هستند، نقاشی کشیده باشد. متن داخل کارت هم بستگی به موقعیت زمانی داره مثلاً این روزها مینوشتم “بهار مبارک”.
• دوست داری در آینده چه حرفه و شغلی داشته باشی؟
دوست دارم دکتر شوم.
• یک دکتر نقاش با بقیه ی دکتر ها چه تفاوتی دارد؟
خیلی زیاد، مطبش پر از تابلوهای زیباست. میتواند به بیمارانش روحیه بدهد. از تجویز داروی زیاد پرهیز میکند، بیمارانش را بهتر درک میکند، (با خنده ادامه میدهد) فکر کنم به جای پول از آنها رنگ هم قبول کنم.
• اگر بخواهی یک نقاشی با موضوع کانون بکشی چه چیز هایی را انتخاب می کنی؟
قفسههای کوچک و بزرگ،کتابهای رنگی، عروسکهای دارا و سارا، مرغک کانون را روی هر کدام فراموش نمیکنم و البته مربیهای خوب و دلسوزم را .
• از موفقیت هایت در مسابقات مختلف کشوری و بین المللی بگو؟
در سیزدهمین مسابقات نقاشی(2011) که در کشور بلغارستان داوری می شد توانستم دیپلم افتخار بگیرم .من کلاس پنجم بودم و نقاشی ام هم مربوط به یک حیاط قدیمی بود.
در مسابقه ی نقاشی بلاروس (2013) هم آداب و رسوم یک عروسی را به تصویر کشیدم که باز هم به دیپلم افتخار منتهی شد.
البته در مسابقات کانونی هم حائز رتبه های فراوانی شده ام.
• وقتی شما کوچکتر بودی دلت می خواست از آدم های موفق اطرافت الگو بگیری. شما الآن که در حد خودت موفق هستی، فکر می کنی چه کسانی تو را به عنوان یک الگوی موفق درک می کنند؟
دختر عمویم. او سعی میکند تمریناتش را با من انجام بدهد، من هم همهی تکنیکهای جدیدی که یاد میگیرم به او آموزش میدهم، البته خواهر کوچکترم هم که ابتدا کارش را با کپی برداری آغاز کرده بود خیلی خوب پیش می رود.
• شنیدم یک روز گفتی بعد از برنامه رونمایی از کارت پستال ها پیشنهاد کار هم داشتهای؟ بیشتر توضیح می دهی ؟
بله مسوول یک مؤسسه های قرآنی ویژه کودکان برای مربیگری از من دعوت به کار کرد ولی من قبول نکردم و فقط یک جمله گفتم: من باید هنوز یاد بگیرم؛ مربی کلمه ی بزرگی است.
• وقتی بزرگ شدی، نگاهت به کانون چگونه خواهد بود، و دلت برای کدام فعالیت تنگ می شود؟
مطمئن هستم وقتی من بزرگ بشوم کانون با این کارهای خوب و موثری که برای بچه ها انجام میدهد خیلی پیشرفت میکند، ولی من دلم برای همین میز و صندلیهای رنگارنگ تنگ می شود که بیایم، نقاشی بکشم و کتاب بخوانم .
• توصیهی شما به دوستان همسن و سال های خودت چیست، به آنها پیشنهاد میکنی از کلاسهای نقاشی بیرون استفاده کنند؟
راستش رو بخواهید من هیچ وقت دوست نداشتم در کلاسهای بیرون شرکت کنم، چون احساس میکنم آنها در کنار شنیدن یک موسیقی آرام، اغلب کپی برداری میکنند. ولی اینجا کلاس نقاشی با یک سئوال شروع میشود .مثلا ؛ مربی می پرسد: بچه ها در یک مزرعه چه چیز هایی وجود دارد؟
من می گویم “بیل” و اسم من تمام مدت آن کلاس می شود” بیل”، نقاشیام می شود “بیل”. آنهم یک ” بیل” از فکری که مال خودم است.
• بزرگترین آرزویی که سر سفره ی هفت سین امسال کردی ؟
دوست دارم یک رمان عالی بنویسم با تصویرگری خودم.
• یکی از نقاشیهای شما که کارت پستال شده با موضوع عروسی است. اگر یک روز شما را با همین کارت به عروسی دعوت کنند چه احساسی دارید؟
واقعا خوشحال میشوم و به حسن انتخاب عروس و داماد تبریک می گویم، شاید اگر قبلش از این انتخاب با خبر بشوم تغییرات کوچکی هم در این نقاشی بدهم. عروسی نقاشی من سنتی و با رعایت شئونات اسلامیه چون این برایم خیلی مهم بود.
• با این چند کلمه یک جمله بساز: کانون، کارت پستال، هندوانه، نقاشی و فاطمه خسروی محمد سلطان.
فاطمه خسروی محمد سلطان قبل از کانون عاشق هندوانه بود و بعدش هم عاشق کارت پستال نقاشی.
• پایان مصاحبه در اختیار خودت آنچه می خواهی بگو…
مادرم می گوید: پارک و بازی و سرگرمی به تنهایی جوابگوی شیطنت های کودکی ام نبود، یک روز به یاد دوران دانش آموزی خودش به یادکانون افتاد و من را به عضویت اینجا در آورد. از آن روز تا همین چند روز گذشته که نقاشیهایم در قالب پوستر و کارت پستال و کاغذ کادو چاپ شده بود و ایشان به عنوان مادر عضو طلایی در مراسم رونمایی از آثار شرکت کرد 8 سال می گذرد، تابستان و زمستان، بهار و پاییز همهی فصل های من، کانون شد و این جماه را بر لب های او نشاند که من به دخترم افتخار میکنم من هم می خواهم بگویم مادرم متشکرم.
…. پیش خودمان باشد، مادرم اولش به اینطور پایانی فکر نمیکرد. ولی حاصل آمدن و رفتنهای خودش، علاقهی روز افزون من و دلسوزی مربیانم باعث این نتیجه شد و حالا من به اتفاقات بزرگتری فکر میکنم: برداشتن یک قلم موی متفاوت و نقاشی کردن دوبارهی زندگی آدمهایی که می توانم کمکشان کنم، رنگ بخشیدن به آرزوهای کودکان ، کاش می توانستم زندگی بعضی از کودکان را که در زیر این سقف آبی آسمان شرایط مطلوبی برای زندگی ندارند، رنگ میکردم، رنگ شادی، رنگ عشق، محبت و دوستی در کنار امنیت و آرامش. کاش……
گفتو گو و تنظیم مصاحبه: فرشته شکوهیان مربی فرهنگی مرکز شماره یک بیرجند
عکس : فاطمه آدینی روابط عمومی کانون خراسان جنوبی
منبع: نشریه الکترونیک پلاک 44