مجموعه کتاب‌های چراغ جادو در راه است

صوفی و چراغ جادو تنها کتابی بود که در حوزه‌ی ادبیات کودک و نوجوان در سال 1390 در شمار آثار شایسته تقدیر نوزدهمین دوره کتاب سال جمهوری اسلامی ایران قرار گرفت.<BR> این اثر نوشته‌ی ابراهیم حسن‌بیگی که در قالب طرح رمان نوجوان امروز کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان منتشر شده است پیشتر جایزه‌ی شانزدهمین دوره‌ی کتاب فصل را نیز از آن خود ساخت.

این کتاب در فضایی کاملا روستایی داستان نوجوانی به نام صوفی را روایت می‌کند که در منطقه‌ای ترکمن نشین آرزوهایش را از چراغ جادویی ـ که آن را در زیر خاک یافته است ـ طلب می‌کند اما این چراغ جادو آنی نیست که در داستان‌های مشهور چراغ جادو آن را خوانده‌ایم.
نویسنده این اثر در گفت‌وگویی که پیش روی شماست از موفقیت‌های این رمان نوجوان سخن می‌گوید و از انتشار دومین رمان از همین مجموعه چراغ جادو نیز خبر می‌دهد.
به گفته‌ی او احتمال انتشار بخش‌های دیگر این مجموعه هم وجود دارد و نوجوانان کتاب‌خوان در آینده‌ای نزدیک داستان‌های چراغ جادو را باز هم مطالعه و پیگیری خواهند کرد.
کتاب صوفی و چراغ جادو در عین حال قرار است به زودی توسط شقایق قندهاری ترجمه و توسط کانون به زبان انگلیسی منتشر شود.
حسن‌بیگی که اکنون به عنوان نماینده کانون در جنوب شرق آسیا نیز فعالیت می‌کند در عین حال معتقد است که آثار حوزه‌ی کودک و نوجوان در جریان انتخاب جایزه کتاب فصل حتی می‌توانست در میان برگزیدگان قرار بگیرد.
این گله‌مندی را البته برخی از کارشناسان و صاحب نظران حوزه ادبیات کودک و نوجوان نیز به نوعی دیگر مطرح کرده بودند.
متن کامل این گفت و گو را با هم مرور می‌کنیم.
  • به عنوان اولین سوال: فکر می‌کنید رمان صوفی و چراغ جادو دارای چه ویژگی‌هایی بود که داوران کتاب سال آن را شایسته تقدیر شناختند؟
به نظرم یکی از آن‌ها می‌تواند مساله اقلیمی، اجتماعی و جغرافیایی ترکمن‌های ایران باشد می‌دانید که ترکمن‌های ایران دارای فرهنگ آداب و رسوم خیلی خاص و بکری هستند و اگر کسی به‌صورت عبوری و گذری هم از ترکمن صحرا عبور کند لباس، زندگی و در کل شکل و شمایل ترکمن‌ها و زیستگاه‌های‌شان مورد توجه او قرار می‌گیرد و به‌عنوان یک خاطره از سفر در ذهنش باقی می‌ماند.
ولی اگر بخواهیم به عمق زندگی و تمدن ترکمن‌ها و به روابط اجتماعی‌ و اقلیمی‌شان پی ببریم باید مدتی با آن‌ها زندگی کنیم یا این‌که یک رمان یا اثری را بخوانیم که به این ویژگی‌های قومی پرداخته باشد.
من به خاطر دارم در اولین دوره جشنواره کتاب کودک و نوجوان کانون داستان من با عنوان "جشن گندم" برگزیده شد؛ که آن هم در مورد ترکمن‌ها بود وجالب این‌جاست که این "جشن گندم" از اولین آثاری بود که من منتشر کرده بودم.
داورها همان موقع در بیانیه‌شان به همین نکته اشاره کرده بودند که به دلیل پرداختن به مسایل قومی خاص و توجه به زندگی آن‌ها، این اثر به عنوان اثری برگزیده انتخاب شد. پس یکی از دلایل انتخاب این اثر می‌تواند این باشد که پرداختن به این قوم و این جنس از موضوع می‌تواند دارای جاذبه و جذابیت باشد و مورد توجه قرار بگیرد.
نکته دوم . یک بحث عمومی است که به تفاوت بین انسان‌ها وحیوان‌ها بازمی‌گردد و آن هم جایگاه آرزو در بین ما آدم‌هاست به ویژه در میان کودکان و نوجوانان.
در کل آرزو یک موضوع عام  و فراگیر بین همه انسان‌هاست در هر قومیتی بچه‌ها آرزو دارند و برای رسیدن به آرزوهایشان هم شتاب دارند.
در این داستان موضوعی که مورد نظر من بوده همین نکته است که ما می‌خواهیم در این رمان به نوجوان‌ها بگوییم که: شما برای رسیدن به آرزوهای خود نبایستی عجله و شتاب کنید و اگر فکر کردید نرسیدید احساس شکست نکنید و برای رسیدن به آرزو زمان طولانی است و بایستی صبور باشید و از همه مهم تر راه‌کار رسیدن به آن آرزو را پیدا کنید . چنان‌چه روانشناس‌ها هم مرتب تاکید می‌کنند اگر در زندگی نقطه‌ای را هدف قرار دادید برای رسیدن به آن هدف نباید از زمین خوردن بترسید و به سمت آن هدف حرکت کنید .
این حرف‌ها را در رمان، چراغ جادو، به صوفی شخصیت اصلی داستان می‌گوید. همین موضوع، داستان چراغ جادو را تا حدودی هم فانتزی وتخیلی می‌کند و به جاذبه داستان می‌افزاید. به‌خاطر این‌که بچه آرزو دارد یک چراغ جادو هم داشته باشد و به اصطلاح با سه صوت آرزوهایش توسط او برآورده شود.
در چراغ جادوی ما یک بچه غول وجود دارد که نمی‌تواند بایستد و آرزوها را برآورده کند و تنها، راه رسیدن به آرزو را به بچه‌ها نشان می‌دهد. بی تردید این راه را  پدر بزرگ و مادربزرگ هم می‌تواند به بچه‌ها نشان بدهد شاید این واقع پذیرترهم باشد ولی آوردن یک شخصیت خیالی در قصه که متناسب با سن بچه‌ها هم هست به نظر من جاذبه داستان را یک ذره بیشتر کرده است. این عامل یعنی موضوع رسیدن به آرزو و شیوه رسیدن به آن هم می‌تواند مورد توجه داورها قرار گرفته باشد.
 
  • ایده نوشتن چنین داستانی و توجه شما به قوم ترکمن از کجا شکل گرفت؟
من حدود 8 تا 9 تا از آثارم مربوط به ترکمن‌هاست.
 
  • آن طور که از متن برمی‌آید با فرهنگ این قوم آشنایی کامل دارید شما آن‌جا زندگی کردید؟
بله زندگی کردم کودکی‌هایم در آن منطقه گذشته است و با فرهنگ آنان کاملا آشنا هستم
 
  • در مورد ایده بفرمایید؟
ببینید من ایده این را از قبل در ذهن داشتم. پرداختن به ایده‌ای که به ذهنم آمده زمانی بود که حدود 10 سال پیش دختر کوچکم فاطمه، بچه بود. من مجبور بودم هر شب برای خواباندنش برایش قصه بگویم؛ یک مقدار هم از قصه‌های کهن برایش می‌گفتم یک ‌بار قصه چراغ جادو را برای او بازگو کردم  خوشش آمد و گفت باز هم از چراغ جادو بگو؛ من مجبور شدم قصه چراغ جادو را که یک قصه است تقسیمش کنم به حدود 45 قصه و هر شب یک اتفاقی برای این چراغ جادو می‌افتاد و کار اصلی چراغ جادو، همین ارتباط با بچه‌ها و رساندن آن‌ها به آرزوهای‌شان بود.این ایده از آن جا شکل گرفت و من هیچ وقت به صورت جدی به آن فکر نمی‌کردم.
  • یعنی با ایده‌ی چراغ جادو قصه‌گویی می‌کردید؟
بله قصه‌گویی می‌کردم با همین ایده‌ی چراغ جادو. این یک موردش و مثلاً چوپان دروغگو هم بود که من تبدیل به 18 تا قصه کرده بودم یا علی بابا را به تعداد زیادی تبدیل کردم.
 
  • این‌ها را نوشته‌اید؟
نه هیچ کدام را ننوشتم اما این یک نوع قصه‌سازی بود که در ذهنم وجود داشت و از آن برای بچه‌ها استفاده می‌کردم و البته باعث شده بود که خیلی از این سوژه‌ها را همان موقع پرداخت کنم اما آن را رها کرده بودم.
یک موقع من به آقای رحماندوست هم، این را گفتم می‌گفت بنشین، همه این‌ها را ضبط و یاداشت کن. یک زمانی این‌ها به دردت می خورد. من فکر نمی‌کردم ولی وقتی آقای رضایی(مدیرعامل کانون)در جلسه‌ای از نویسندگان دعوت کردند که برای نوجوانان رمان بنویسند من اولین سوژه‌ای که به ذهنم رسید همین سوژه بود .
گفتم چراغ جادو را می‌توانم برای بچه‌های نوجوانان ملاکی قرار بدهم برای نوشتن؛ به همین دلیل چون سوژه را از قبل آماده داشتم فقط یک پرداخت و یک فرصت می‌خواست و البته فرصت خیلی هم اندک بود. فکر کنم در مدت  5 ماه این را نوشتم و اولین رمانی هم بود که تحویل کانون شد و به چاپ رسید.
مایلم به این موضوع هم اشاره کنم که وقتی این کتاب چاپ شد من عازم مالزی شدم . روز آخر آقای رضایی به من گفتند که "این کتاب را خوانده‌ام و خیلی عالی بود چرا ادامه نمی‌دهی؟این اثر می تواند جلدهای دیگری هم داشته باشد." من گفتم به جلدهای دیگرش فکر نکردم ولی در عین حال با من  قرارداد بستند و من را ملزم کردند که روی این قضیه به صورت جدی وقت بگذارم و من جلد دوم این را به‌نام "امیر حسین و چراغ جادو" در سفر نوشتم.
  • موضوع این داستان چیست و چه زمانی منتشر می‌شود؟
 داستان در باره‌ی یک بچه تهرانی پرشر و شور است بر خلاف صوفی. او این چراغ را این دفعه پیدا می‌کند زیر یک درختی و اتفاقاً هم این، همان نقطه‌ای است که چراغ توسط صوفی گم شده است و با خودش آن را به تهران می‌آورد و وقتی می‌فهمد که این چراغ چنین قابلیتی دارد جنگ او با غول و چراغ برای رسیدن به آرزوهایش شروع می‌شود.
جلد دوم این کتاب قرار است در سال 91 چاپ ‌شود با کانون مذاکراتی هم داشتم که بتوانم مجوز ادامه نگارش این مجموعه را دریافت کنم چرا که موضوع دارای دو قابلیت است و هر دفعه می‌توان این چراغ جادو را به دست یک بچه‌ای داد، با یک موضوع و یک ویژگی که داستان هم تکرار نشود.
  • خواننده‌ی کتاب شما _ همان طور که قبل‌تر هم اشاره کردید _ متوجه تفاوت چراغ جادوی شما با آن چراغ جادوی کتاب‌های قصه می‌شود اما این چراغ دارای چه ویژگی‌های دیگری است؟
ببینید ممکن است یک داور یا یک منتقد بپرسد که خوب این چراغ جادو چه فرقی با پدر بزرگ‌ها و مادربزرگ‌ها می‌کند چون به ‌هر حال اگر یک بچه‌ای از پدر و مادرش بپرسد که من آرزویی دارم و برای رسیدن به آن باید چه کارکنم؟ بی تردید راهنمایی‌اش خواهند کرد شاید از این منظر خیلی تفاوتی وجود نداشته باشد اما این چراغ جادو درست است که جادوهای بزرگی انجام نمی‌دهد اما گاهی در همین کتاب یک کارهای خاصی هم بلد است انجام دهد و چشمه‌هایی از آن را هم به نمایش می‌گذارد و ممکن است در این حد جزیی بتواند کمکی بکند .
ولی اصل ماجرا این است که این چراغ _ که قبلاً هم پیش زمینه دارد در داستان‌ها _ خودش به جذاب‌تر شدن داستان کمک کند و ما در این اثر، راه قبلاً طی کرده را تکرار نکردیم. در بسیاری از داستان‌ها، بچه‌ها از پدر و مادرشان مشاوره می‌گیرند حالا این‌جا مورد مشاوره‌ صوفی، کسی است که بچه‌ها حتماً باید آن را از پدر و مادر خود و دیگران پنهان کنند خطراتی هم این ممکن است داشته باشد که فرض کنید اگر کسی در جریان وجود این چراغ قرار بگیرد آن را بدزدد.
  • یعنی نگرانی ‌دارد که کسی آن را بدزدد؟
بله نگرانی دارد و این نگرانی‌ها به آن حس تعلیق و جاذبه‌ای که داستان باید داشته باشد، کمک می‌کند.
  • در آن مقطعی که صوفی، چراغ جادو را پیدا می‌کند به نظر می‌رسد که می‌شد پرداخت کامل‌تری انجام داد و مخاطب را بیشتر از این به عمق داستان کشاند. حس من به عنوان یک خواننده این بود که صوفی خیلی زود به چراغ جادو دست پیدا کرد اگر چه اسم خود داستان هم کمی باعث می‌شود که ماجرا به اصطلاح لو برود نظر شما چیست؟
ببینید این چراغ جادو چون اسمش هم روی کتاب هست "صوفی و چراغ جادو"  از اول ما 50 درصد اطلاعات را به بچه‌ها داده‌ایم و من راستش ضرورتی احساس نکردم که اطلاعات‌مان را پنهان و داستان را طولانی کنیم. از طرفی هم اصولاً من مطوّل‌نویس نیستم سعی می‌کنم که با ایجاز، داستان را پیش ببرم حالا باید دید نظر منتقدان و دیگرانی که این اثر را می‌خوانند در این باره چیست.
  • شما در این اثر به مسایل آموزشی به ویژه در حوزه‌ی تقویت مهارت‌های زندگی به نوجوانان هم توجه‌ داشته‌اید؟
همین طور است من تنها به شخصیتی که در آرزویش خلاصه شده باشد توجه نکردم. در واقع شخصیت اصلی داستان در آن سن کم مجبور است مثل یک آدم بزرگ کار بکند، درس نخواند چون توانایی خانواده اجازه نمی‌دهد و من قصد داشتم به نحوی به بچه‌ها بگویم که در تنگناهای زندگی و شرایط سخت اقتصادی می‌توان با این مشکلات به شیوه‌های دیگری کنار آمد.
در این داستان به عنوان مثال به بچه‌ها می‌گوییم می‌شود از یک اسب کاملا فلج _ که در گوشه‌ای رها شده است_  یک چنین استفاده‌ای کرد.
این بستگی به موقعیت و خلاقیت افراد دارد که می توانند زندگی را دگرگون کنند. گاهی وقت‌ها حتی ما برای رسیدن به آرزوهای‌مان‌، اهداف‌مان در زندگی و برای نجات از فقر آرزوهای‌مان را خیلی بزرگ وغیر قابل دسترس قرار می‌دهیم و همیشه حرص می‌خوریم که چرا ما این‌جوری هستیم و چرا دیگران این‌جوری نیستند.
گاهی وقت‌ها بچه‌ها از پدر و مادران‌شان می‌پرسند چرا پدر فلانی همه چی دارد و در اختیار بچه‌اش قرار می‌دهد و شما هیچ نداری؟ و به نوعی پدر را محکوم می‌کنند.
در این قصه به نوعی به بچه‌ها یاد داده شده که می‌شود آدم روی پای خودش بایستد و از حداقل امکانات ناچیزی که دور و برش است استفاده کند، حتماً نباید از همان ابتدا همه چیز در اختیارمان قرار بگیرد.
جنبه آموزشی و تربیتی‌اش هم از این نظر خوب است در عین حال در خارج از کشور هم این موضوع می‌تواند مورد توجه قرار بگیرد و من با بعضی از ناشران که صحبت می‌کردم می گفتند این موضوع می‌تواند برای انتشار در خارج از ایران قابلیت داشته باشد.
  • آیا به نظر شما استفاده از یک لهجه و زبان بومی و در کنارش استفاده از مثل‌ها یا تکیه کلام‌های رایج در میان فارس‌زبان‌ها آیا به حال و هوا و حس داستان لطمه نزده است؟ به این معنا که مثلا این شخصیت‌ها از مثل‌ها یا تکه کلام‌هایی استفاده می‌کنند که بین مادربزرگ‌ها و پدربزرگ‌های ما رایج بوده اما ممکن است این نوع مثل‌ها در آن منطقه خاص خیلی رایج نباشد نظر شما در این باره چیست؟
این یک بحث خیلی جدی و تکنیکی در داستان‌نویسی است شما اگر نویسنده‌ای فرض در تهران بخواهد در مورد یکی از قومیت‌ها مثلا قوم کرد، عرب و بلوچ داستانی بنویسد باید داستان واقعی باشد یکی از ویژگی‌های واقعی بودن داستان این است که فرهنگ گفت‌وگو باید ابعاد جغرافیایی شخصیت را نشان دهد نباید فقط اسم‌ها و ظواهر تغییر کند باید با تغییر موقعیت داستان، فرهنگ آن محل را هم تغییر داد.
بنده در روستای خواجه نفس در بندر خواجه نفس بدنیا آمدم و سال‌ها در آن‌جا زندگی کردم تا 10 سالگی، بعد ما آمدیم بندر ترکمن. ما فارسی زبان بودیم و در بین ترکمن‌ها زندگی می‌کردیم و واقعا تنها بودیم اما آن‌جا یک ویژگی داشت که مردم روستا خیلی با ما مرتبط بودند و ما را دوست داشتند و ما هم تقریبا با همه ارتباط برقرار کردیم. هم به دلیل نوع زبان و فرهنگی که داشتیم خیلی متفاوت بود اما شغل پدرم خیاطی بود و تنها خیاط آن روستا و روستاهای اطراف بود و همین ارتباط ما را با مردم بیشتر می‌کرد.
خود این، من را با این موضوع آشنا کرد که اگر قرار است داستان‌ بنویسم حتما باید ویژگی‌های قومی را در قصه‌ام حفظ بکنم. اولین داستان‌هایی را که نوشتم راجع به ترکمن‌ها بود من در آن داستان ویژگی‌های قومی را رعایت کردم و در جشنواره مورد توجه هم قرار گرفت و جایزه گرفت. بعد در زمان جنگ در سال 63 منتقل شدم به کردستان . حوادثی که از کردستان شنیدم خیلی مورد توجه‌ام قرار گرفت و گفتم جای این‌ها در داستان واقعا خالی است. جایگاه این حوادث که در کردستان هست شامل مسایل قومی و اجتماعی، سیاسی و نظامی که در آن زمان خیلی حاد بود و حدود 5 مجموعه داستان و یک رمان من اختصاصا در مورد کردستان است یکی از مجموعه‌ داستان‌هایم در مورد بزرگ‌سالان، در واقع اولین رمان بلند من با عنوان "چته‌ها" را هم آنجا نوشتم که به عنوان کتاب ربع قرن داستان کوتاه هم اخیرا جایزه برده است. علتش هم این است که من در آن جا همه توجه‌ام به فرهنگ کردها بود تا بتوانم داستان‌هایم را بنویسم سعی کردم با آن‌ها زندگی کنم و از ضرب‌المثل‌های‌شان استفاده کردم که این یک بحث خیلی جدی و تکنیکی در داستان‌نویسی من است ما در تهران شاید خیلی کم از ضرب‌المثل استفاده کنیم ولی ترکمن‌ها و کردها و بلوچ‌ها و اقوامی که در ایران هستند از ضرب‌المثل زیاد استفاده می‌کنند. من آن‌ها را مطالعه کردم و در داستان‌ها از آن‌ها استفاده کردم مثلا تفاوت حرف زدن یک پیرمرد کرد با یک جوان تفاوتش کجاست؟ و این اتفاق در یک رمان دیگر من هم با عنوان "ریشه در اعماق" افتاد.
با توجه به دوبار سفرم به سیستان و بلوچستان راجع به این استان و عقاید و باورهای‌شان هم خیلی مطالعه کردم و داستان وقتی چاپ شد خود بلوچ‌ها از من سوال می‌کردند ـ در جلسه نقد ـ که شما اهل کجای استان هستید؟ که وقتی می‌گفتم من اصلا بلوچ نیستم می‌گفتند حتما مشهدی هستید یا به هر حال با مردم ما ارتباط دارید.
خودم راضی‌ام از این شیوه و به نظرم موفق بوده چرا که بازتابش هم این طور نشان می‌داد حتی در ویژگی‌ها در مورد کردستان بعضی دوستان در حوزه‌ی ادبیات داستانی من را به عنوان لیدر می‌شناسند.
دیده‌ایم بارها که گفته شده مثلا داستانی در مورد کردستان نوشته شده که اگر اسم‌ها را برداریم هیچ اتفاقی در آن نمی‌افتد اما من تلاش کردم با مطالعه، آگاهی و تجربه و رعایت همه این‌ها وارد داستان‌های بومی و محلی شوم
  • به عنوان کسی که با ترکمن‌ها زندگی کرده‌اید به نظر شما برجسته‌ترین شاخص‌ترین ویژگی‌های شاخص این قوم که در کتاب هم وجود دارد چه ویژگی‌هایی است؟
من همیشه گفتم ترکمن‌ها خیلی خون‌گرم و مهربان هستند یعنی خیلی راحت ارتباط می‌گیرند با غربیه‌ها. البته این یک ویژگی عام ایرانی‌ها است که یک میهمان وقتی به منزل‌شان می‌آید بسیار میهمان‌نواز هستند. وقتی که ما با آن‌ها زندگی می‌کردیم خیلی به ما اهمیت می‌دادند با مهربانی با ما رفتار می‌کردند.ارتباط می‌گرفتند و خیلی به ما اهمیت می‌دادند و می‌خواستند به هر طریقی به ما کمک کنند و محبت کنند. البته غریبه‌های دیگر هم می‌آمدند همین طور بودند شاید این خصلت الان کمی شاید ماشینی شده باشد شرایط فرق کرده است شاید آن هم به این دلیل که این‌ها مردمانی بودند که در طبیعت و صحرا و با اسب زندگی می‌کردند و به دام‌داری می‌پرداختند. آن‌ها اصولا اهل تظاهر و منیّت نیستند.
داشتیم فردی را که ثروت‌مند بود اما فرقی بین خودش و بقیه نمی‌دید این شخصیت پیرمرد که دو سه جا استفاده کردم در داستان و دارای اسب بود او اولین کارخانه برق رو در منطقه ایجاد کرد.
  • اسم‌های استفاده شده در رمان واقعی هستند؟
بله این اسم‌ها و شخصیت‌ها واقعی هستند ولی پرداختش واقعی نیست البته من در رمان دیگرم از این شخصیت مفصل‌تر استفاده کردم اولین یخچالی که آمد در روستا ایشان یخش را توزیع کرد بین همه روستاییان او هیچ تکبری نداشت اولین ماشین را ایشان به روستا آورد و وقتی می‌خواست برود بندرترکمن یا گرگان سر خیابان می‌ایستاد و دو سه نفر دیگه را با خودش می‌برد مختص این هم نبود اکثر ترکمن‌ها بسیار مهربان و صمیمی و خونگرم هستند این از ویژگی‌هایی است که در اکثر داستان‌هایم از آن سعی کردم استفاده کنم.
  • رابطه‌ی ترکمن‌ها با اسب توی این داستان یک محوریت دارد خیلی وقت‌ها دیده می‌شود که مهربانانه دست می‌کشند روی اسب و تیمارش می‌کنند و در جای دیگری بی‌رحمانه اسبی که پایش شکسته است با اسلحه می‌کشند راجع به این رابطه هم اشاره کنید؟
اصولاً اسب نقشی خیلی اساسی در زندگی ترکمن‌ها داشت البته الان دیگر به تاریخ پیوسته الان فقط در حد یک وسیله اسب دوانی و ورزشی است آن موقع در حمل و نقل و کشاورزی و دامداری دارای اهمیت زیادی بود یعنی همه اتفاقات با اسب می‌افتاد به همین دلیل نقش اسب توی زندگی ‌ترکمن‌ها نقش مکمل بود.
ما وقتی به گذشته ترکمن‌ها اشاره می‌کنیم این قضیه را نمی‌توانیم نادیده بگیریم نمی‌توانیم راجع به ترکمن‌ها بگوییم و از قالی و قالیبافی و زنان قالیباف ترکمن نگوییم حالا شاید در داستان‌های مدرن امروزی که در واقع امروز نوشته می‌شود . شاید خیلی به این مسایل نپردازند چون که قالی و اسب دیگر نقش راهبردی ندارند . در همین داستان هم که دیدید اسب فقط نقشش در مسابقات است.
  • بچه های امروز از این فضا و خصوصیات و ویژگی‌های اثر شما در محیطی کاملاً روستایی مثلا در منطقه ترکمن صحرا چه استفاده‌ای می توانند ببرند؟
بچه‌های امروز هم‌ذات پنداری می‌کنند . بچه‌ها بی‌تردید خودشان را جای این بچه می‌گذارند . حالا می‌خواهد این بچه در تهران یا در یک روستا زندگی کند. وقتی ما یک بچه را با خود می بریم داخل یک روستایی که بچه‌ها خیلی آن محیط را نمی‌شناسند حس کنجکاوی آنان برای شناخت محیط، کمک می‌کند به مطالعه و یک امتیازی می‌شود برای داستان. این طور نیست که بچه دیگر نداند این صوفی یعنی چه؟  این نوجوان با این اسم‌های محلی و خاص و اتفاقاتی که قرار است که بیفتد آشنا نیست چون قبلاً مشابه‌اش رو ندیده و در عین حال نمی‌تواند آن را پیش بینی کند به نظرم این خودش کمک می‌کند به این‌که حس کنجکاوی بچه‌ها را برای پیش رفتن با داستان تا آخر آن تحریک کند.
  • در مورد ادامه این داستان و جلدهای بعدی آن، همین طور کارهای جدیدتان هم توضیح بفرمایید.
اول بگویم یک کاری که الان دست گرفتم و مشغول شدم رمانی است به نام "ابراهیمی‌ها"که به نوعی به مساله حج و فلسفه حج و خود حضرت ابراهیم به عنوان محور پایه‌گذار دین توحید می‌پردازد این موضوع همیشه یکی از دغدغه‌های من بود که این داستان فلسفه‌ای دارد که در داستان‌ها به جز زندگی‌نامه به آن پرداخته نشده است این کار را من دست گرفتم.
 به عنوان کار دوم که بعد از آن انجام می‌دهم جلد سوم همین مجموعه چراغ جادو است که قرار است کانون با من قرارداد ببندد که برای ماه آینده و سال آینده آن را هم باز ادامه دهم.
 
  • پس این داستان همچنان دنباله دارد؟
بله ممکن این چراغ جادو به دست بچه‌های دیگری مثلا یک دختر یا بچه‌هایی از مناطق یا حوزه‌های دیگر بیفتد که مایلم بعد از انتشار به آن بپردازم اما در مجموع وجوه مشترک بچه‌ها در این مجموعه اثر مورد نظر من هست.
 
  • شما از تصویرگری و حروف چینی و صفحه‌آرایی کتاب هم راضی هستید؟
بله من راضی هستم کلاً ساختار کتاب خوب بود.
 
  • در باره‌ی طرح رمان نوجوان امروز و مسیری که طی کرده مایلم اظهار نظر بفرمایید. آیا شما انتشار مجموعه رمان کودک و نوجوان را طرح موفقیتی می‌بینید؟
من این حرف را زمانی می‌زنم که هنوز فرصت نکردم همه این آثاری  که منتشر شده را بخوانم البته 6 یا 7 اثر از این  مجموعه را خوانده‌ام در مرحله اول باید کامل بخوانم تا ببینم چه نوشته‌اند اما تا همین جا به لحاظ ساختاری، آثار ضعیف نبوده یعنی این طور نیست که خود من یا کسانی که به لحاظ سن و سال و تجربه در این طرح مشارکت دارند بخواهند کاری ضعیف تحویل دهند از سویی مدیریت کانون در حوزه رمان نیز به گونه‌ای نیست که هرکس هر چیزی بنویسد و آن‌ها آن را منتشر کنند . به همین دلایل به نظرم مجموعه آثاری که منتشر شد آثاری قابل اعتناست در حوزه ادبیات. باید به این موضوع هم اشاره کنم که روزی که ما برنامه‌ریزی می‌کردیم برای چنین کاری و  جلساتی که در کانون بود هرگز فکر نمی‌کردیم که در همان سال اول 30 یا 40 اثر برای چاپ آماده شود و این آثار جوایز معتبری را از آن خود بسازد این نشان می‌دهد که داوران در بیرون از مجموعه هم نگاهی مثبت داشته‌اند و از همه این‌ها مهم‌تر این که باید تأثیر آن را در کتاب‌خانه‌های کانون یا در میان خادمانی بینیم که این‌ها را می‌خواهند بخوانند. به‌هر حال در رکود بازار رمان نوجوان که جایش را آثار ترجمه‌ای پرکرده بود ـ  که البته جای سوال داشت و وفور این نوع آثار تخیلی و جهانی کاذب نگرانی ایجاد می‌کرد و می‌توانست مشکل به وجود بیاورد ـ الان کانون اگرچه کمی دیر، یک اقدام مثبتی انجام داد و تلاش کرد این خلا را پرکند.
مشکل این بود که  از 7 ، 8 سال پیش ژانر وحشت در ادبیات نوجوان ما قالب شد و این طرح می‌تواند بخشی از این خلاها را پر کند.
  • آیا شما توانایی نویسندگان این حوزه _ حوزه‌ی ادبیات کودک و نوجوان _  را در آن سطح می‌بینید که این طرح همچنان با قدرت و قوت ادامه پیدا کند مسوولان کانون وعده می‌کنند که تعداد زیادی کتاب می‌خواهند در قالب این طرح منتشر کنند آیا واقعاً این قابلیت در نویسندگان این حوزه وجود دارد؟
من فکر کنم اگر بیشتر از 30 ،40 یا در نهایت 50 کتاب بخواهیم منتشر کنیم بقیه را ناچاریم به نویسندگان جدیدتر بسپاریم یا سراغ نویسندگان کم‌تجربه‌تر برویم. البته این که آن‌ها هم حضور داشته باشند در اصل بد نیست اگر با مراقبت‌هایی همراه باشد مشروط به این که به کارهای خوبی که نویسندگان با تجربه ارایه کردند لطمه‌ای نزند به نظر من کانون یا باید وقتی تعداد آثار به یک حدی مثلاً 50 تا رسید بگوید دیگر کافی است یا اگر می‌خواهد ادامه بدهد دوباره از همین نویسنده‌هایی که این کار را کردند و در این حوزه تجربه داشتند مجددا بخواهد تا رمان‌های دیگری بنویسند به‌نوعی کانون با این کار، تا چند سالی نویسنده‌های خوب کودک و نوجوان کشور را به انحصار خودش در می‌آورد و این شدنی است.
 نویسندگان ما با مشکلات زیادی روبرو هستند آن‌ها برای نشر و چاپ کتاب با ناشران مشکل دارند یا با مشکلات اقتصادی در زندگی دست و پنجه نرم می‌کنند حالا اگر ناشری بیاید و به آن‌ها شرایط مثبت و مناسبی را پیشنهاد بدهد قطعاً آن‌ها استقبال می‌کنند و کانون باید از این موقعیت استفاده کند . چه بسا ممکن است از یک نویسنده‌ی حرفه‌ای کودک و نوجوان 5 یا 6 اثر در همین مجموعه منتشر شود.
  • شرایط مثبت و مناسبی که کانون ارایه داده چه شرایطی است؟ بیشتر توضیح بدهید.
ببینید؛ نویسنده وقتی که اثری را می‌نویسد باید بدهد به یک ناشر و دست کم‌ 6 یا 7 ماهی منتظر انتشار آن بماند و تازه چند وقت بعد از انتشار باید چک حق‌التألیفش رو برای تاریخ 6 ماه بعد  از ناشر بگیرد. خوب این روند، روند کندی است و به یک روند عادی و طبیعی هم تبدیل شده است اما این‌جا یک ارگان یا نهادی با نویسنده قرارداد می بندد و با بستن قراردادها و پیش پرداخت‌ها،  نویسنده را ملزم می‌کند. این چیزی است که در همه جای دنیا مرسوم است و اتفاقاً تجربه‌ی موفقی هم  بوده است که ناشر پیشاپیش کار بعدی نویسنده را خریداری می‌کند، با او قرارداد می‌بندد، پول را پیشاپیش به نویسنده می‌دهد و او را مدیون می‌کند که اثرش را به ناشر دیگری ندهد . نویسنده‌های بزرگ دنیا هم با این مساله روبرو بوده‌اند. مَثل معروفش داستایوفسکی است که بارها به خاطر پول‌های پیشی که از ناشران گرفته بود _ که کارش را انجام بدهد و  گاهی نمی‌توانست به تعهداتش عمل کند _ حتی تهدید شده بود که به دادگاه معرفی می‌شود این [خرید اثر] شگرد مثبتی است که در همه جای دنیا مرسوم است و ناشران می‌توانند با این روش موقعیت نویسنده را به سمت خودشان سوق بدهند از طرفی فیلتر هم وجود دارد یعنی این طور نیست که هر کاری که نوشته شد بلافاصله هم پذیرفته شود به نظر من اتفاقاً در این نوع کارهای پروژه‌ای، ناشران  می‌توانند سخت‌گیری بیشتری داشته باشند.
  • نویسنده ها در مجموع راضی بودند از این شرایط ؟
من دوستان نویسنده‌ای که دیدم همه راضی بودند یک مقدار دیرکرد در بعضی پرداخت‌ها وجود داشت از جمله خود من ولی ما مشکلات مالی کانون را هم درک می‌کنیم ، این پروژه، پروژه سنگینی بوده و شاید مدیریت، انباشتی از منابع مالی نداشته ولی بسم ا... گفته و کار را شروع کرده و به نتیجه هم رسانیده است. حالا قول دادند که به زودی مشکلات مالی نویسنده‌ها را رفع بکنند .
 
  • کانون وعده کرده بود که اگر نویسندگان این طرح جوایزی از جشنواره‌های داخلی یا بین‌المللی کسب کنند به همان میزان به آن ها جایزه بدهد آیا کانون به تعهداتش در مورد جایزه‌ها هم عمل کرده یا خیر؟
خوب اولین جایزه که متعلق به کتاب من بود که آقای رضایی قول دادند که حتماً عمل بکنند در جلسه‌ای هم که چند وقت پیش داشتیم باز هم تأکید کردند.
 
  • منتقدان در ارزیابی طرح رمان نوجوان گاهی به بحث سفارش‌نویسی اشاره می‌کنند و این موضوع را از جمله آفت‌های اجرای چنین طرح‌هایی می‌دانند شما که در جمع نویسنده‌ها حاضر بودید آیا با چنین موضوعی روبرو شدید؟ به‌ویژه این‌که دیده می‌شود برخی از آثار به گونه‌ی خاصی از ادبیات تعلق دارد؟
نه؛ ببینید این نوع کار را نمی‌شود گفت سفارش نویسی. وقتی شما به عنوان ناشر به منِ نویسنده می‌گویید که من در مورد این موضوع مشخصاً یعنی مثلا شهید، جبهه و جنگ‌، موضوع انقلاب یا هر چیزی در این چهارچوب از شما کار می‌خواهم و منابع تحقیقی و منابع اصلی را هم در اختیارت قرار می‌دهم این واقعاً سفارش‌نویسی است و نویسنده متناسب با تعریفی که از کار داشته دست به نگارش اثر می‌زند. اما در این‌جا کانون به ما می‌گوید که من یک رمان از شما می‌خواهم حتی موضوع رمان را هم مشخص نمی‌کند نمی‌گوید الزاماً در حوزه دفاع مقدس باشد تازه اگر این الزام را هم ایجاد می‌کرد باز هم خیلی عام بود نمی‌توانستی بگویی در مورد موضوع خاصی است، این کار کانون در واقع سفارشی است که ناشر به یک نویسنده می‌دهد که من پیشاپیش حاضرم چاپ کتاب تو را تضمین کنم‌، خواهش می کنم  کتابت را به من بده و این به‌نظرم سفارش نویسی نیست چرا که هرکسی آزاد بوده کار خودش را  انجام دهد ضمن این که دونکته را هم ما نویسنده‌ها موقع نوشتن در نظر می‌گیریم.
اول مساله نام و اعتباری است که یک نویسنده در اجتماع به دست آورده و حاضر نیست اسمش پای هر اثری نوشته شود و اعتبار اسمش برایش از حق تألیف و حتی تعداد کتاب‌هایی که چاپ می‌کند خیلی بیشتر اهمیت دارد این البته باعث می‌شود که نویسنده کار دل‌خواه و درست را انجام بدهد.
دوم ما فیلترِ شورای بررسی و کارشناسی قبل از چاپ را این‌جا داریم آن‌ها هم نویسنده‌های خبره‌ای هستند که حتی اگر یک نویسنده هم خواست شیطنتی بکند یا اثری را چشم بسته بنویسد و ارایه بدهد و بگوید که "حالا هرچه بادا باد ما که پول‌مان را می‌گیریم" نمی‌تواند چون این‌جا جلویش گرفته می‌شود و اثرش اجازه‌ی چاپ دریافت نمی‌کند.
  • شما در حال حاضر به عنوان نماینده کانون در جنوب شرق آسیا و مالزی مشغول فعالیت هستید هم به اهمیت آن حوزه اشاره بفرمایید هم این که چه کارهایی در این مدت انجام شده است؟
ما نگاه خیلی کلانی داشتیم به آن منطقه به خاطر این‌که با منطقه‌ای کاملاً مسلمان‌نشین در شرق آسیا هم روبرو هستیم ما اندونزی را با جمعیت 300 میلیونی مسلمان همچنین مالزی، برونئی، تایلند و دیگر کشورها را داریم و کانون تصورش این بود ما به‌غیر از جمعیت زیاد ایرانی ساکن مالزی می‌توانیم مسلمان‌های شرق آسیا را هم تحت پوشش قرار دهیم اما مشکلی که در این راه وجود دارد این است که  کانون به عنوان یک اداره یا نهاد داخل کشور اجازه فعالیت خیلی گسترده و اعمال مدیریت فرهنگی در خارج از کشور را ندارد و تنها می‌تواند در محدوده‌ای که امور بین‌المللش تعریف کرده فعالیت کند. ما اول قرار بود به عنوان نماینده کانون در شرق آسیا دفتری داشته باشیم مکانی را در اختیار بگیریم، دفتری را ثبت کنیم حتی بحث کانون زبان مطرح شد.
بررسی‌های ما در همان 6 ماه اول نشان داد که زمینه خیلی مساعد است اما متوجه شدیم که کانون نمی‌تواند این امکانات را منتقل کند و محدودیت‌های قانونی موانعی را برای ما ایجاد کرد.
همین الان اگر شما بخواهید دو نفر را به جشنواره‌ای در خارج از کشور اعزام کنید با مشکلات بسیاری روبرو هستید ولی ناچاریم این فعالیت‌ها را از طریق رایزنی‌های فرهنگی انجام دهیم آن‌ها این امکانات و اعتبارات را در اختیار دارند و وظیفه‌ی آن ها هم در خارج از کشور تعریف شده است ما الان داریم در این زمینه تلاش می‌کنیم تا از طریق رایزنی فرهنگی بتوانیم بخشی از فعالیت‌های کانون را به آن منطقه انتقال دهیم.
  • به عنوان سوال پایانی، چه برنامه‌هایی در این یک سال گذشته در آن منطقه انجام شده است؟
ما در این یک‌ سالی که آن‌جا بودیم 3 تا نمایشگاه 2 تا در مالزی یکی در اندونزی برگزار کردیم در نمایشگاه‌های کتاب شرکت کردیم و حق‌نشر دو تا از کتاب‌های کانون را به صورت  قطعی فروختیم چند تای دیگرهم در مرحله پیگیری است.
 گفت و گو از: کیان جوادی