به گزارش روابط عمومی اداره کل کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان استان همدان، به رسم هر ساله دو سه روز مانده به راهپیمایی دنبال تعیین جایگاه غرفه کانون و تجهیز آن بودیم با فرمانداری و شهرداری نامهنگاری انجام شده بود. وسط پیاده راه بوعلی محل غرفه کانون تعیین شده بود، جای خوبی بود، میتوانستی راحت در این محل میزبانی کنی و بچهها هم ما را راحت پیدا کنند.
از صبح زود حول و حوش ساعت 6/30 خودمان را به محل غرفه رساندیم، مربیان آقا چادر کانون را برپا کردند، میزها را چیدند، بادکنکها را باد کردند، سیستمهای صوتی را تنظیم برای پخش آهنگهای حماسی و انقلابی کردند. وسایل نقاشی برای کشیدن پرچم بر روی صورت بچهها در یک طرف میز و پرچمها مرتب در طرف دیگر میز چیده شده بود. صندوقهای بزرگ رأی کنار غرفه گذاشته شد تا بچهها به یاد 11 اسفند که روز رأیگیری و انتخابات است انگشتان خود را رنگی کرده و بر روی این صندوقها بزنند و عکس بگیرند.
یکی یکی مربیان هنری آمدند. همه چیز آماده میزبانی و پذیرایی بود؛ ساعت 9 صبح شد کم کم بچهها دست در دست پدر و مادر و عدهای همراه پدر بزرگ و مادربزرگ خود وارد پیادهراه شدند. بچهها غرفه کانون را میشناختند بعضی از آنها اعضای مراکز بودند. خندان خودشان را به غرفه رساندند و آماده شدند که بر روی صورت و دستشان پرچم بکشیم. بعضی از آنها با خودکار کف دستشان مطالبی نوشتند منتظر ماندم ببینم که چه مینویسند، حیرتآور بود این سن کم و این همه بصیرت و اینجا بود که تو میفهمیدی این کودکان و نوجوانان با زمانه تو از زمین تا آسمان فرق دارند، آنها از نسل سلیمانی بودند و جوشش خون سردار را با همه وجودشان درک کرده بودند و سرود سلام فرمانده را با تمام بند بند وجودشان از بر بودند این نسل، نسل دلیل و منطق بودند و برای هر چیزی دنبال علت.
خیابان هر لحظه شلوغ و شلوغتر میشد، مربیان هنری وقت کم میآورند برای نقاشی صورت، از هر طرف درخواستی وجود داشت، عدهای از مربیان جلوی در غرفه با عروسکهای 20 سانتی خود با بچهها حرف میزدند، عدهای پرچم و بادکنک میدادند.
گروه سرود «عطر و بوی شهید همدان» که اعضای مجتمع شهید مدنی بودند نزدیک غرفه شدند خودشان را آماده کردند برای هم خوانی سرود ت بر روی استیج وسط میدان امام بروند و سرودشان را بخوانند.
امروز خنده و اشک با هم تلاقی داشت، خوشحال بودی از این همه حضور سبز و چشم دشمن کور کن و اما اشک برای وجود زنان و مردان قدم خمیده و دستان چروک شدهای که عصا زنان همراه نوههای خود آمده بودند به رسم همه سالهایی که آمده بودند و فریاد زده بودند همه آزادگی و آزاده بودن را؛
یکی از مادربزرگهای باصفا خودش را به نزدیک غرفه رساند و خواست تا بر روی صورت نوهاش پرچم را نقاشی کنیم بعد از اینکه کار تمام شد دستش را روی میز گذاشت؛ نگاهش کردیم لبخندی زد و گفت: « مگر ما پیرزنها دل نداریم روی صورتمان که نمیشود اما روی دستمان پرچم ایران را نقاشی کنید». فوری برایش نقاشی کشیدیم و خدا میداند که وجودمان ذوق زده شده بود از این همه حضور سبز و چشم دشمن کور کن.
برای دشمنان این موج از زن و مرد و کودک و نوجوان باورکردنی نبود، ماهها بود که روزها و شبها خواب و خوراک نداشتند آنها همه سعیشان را کردند تا با مسموم کردن فضای مجازی و حقیقی این حماسه مردم انقلابی را در 22 بهمن خاموش کنند اما آن بیوطنها نمیدانند که عشق به وطن یک میراث ماندگار است برای هر ایرانی اصیل که خون به خون و نسل به نسل منتقل میشود، نمیدانند که عشق به وطن عمری به درازای تاریخ این سرزمین دارد؛ نمیدانند که عشق به میهنپرستی گنجی ماندگار در قلب و روح همه مردم ایرانی با غیرت است و هر ایرانی با همه وجودش از آن محافظت میکند.
امروز جشن 45 سالگی انقلاب اسلامی مانند تمام جشن تولدهای دیگرش به پایان رسید اما باشکوهتر، پرصلابتتر و لبریز از عشق به وطن که تو همه آنها را یک جا نظارهگر بودی.
و این بار نیز به رسم همه این 45 سال مردانگی و ایستادگی، کودکان و نوجوانانی را دیدی که باور داشتند آینده سازند برای آب و خاک و آنها امروز با حضورشان، فریادهای الله اکبرشان، با پرچمهای سه رنگ دستشان، با خندههای پر از شور و شعفشان به ما بزرگترها ثابت کردند که ایران قوی را با اتحاد و مشارکت پر شورشان خواهند ساخت و برگهای زرینی بر تاریخ ایران سربلند اضافه خواهند کرد مانند امروز.
و ما مربیان کانون در سراسر استان همدان امروز در 22 بهمن ماه سال 1402 شاهد این همه عشق، ایمان، امید و غیرت به یک جا بودیم و چه خوش امروز در ذهن و خاطره وطن ثبت شد تا بماند به یادگار برای آیندگان.